اولین درس و پیام شالودهشکن، ناکارکردی سیاستهای اعمال شده تاکنون است. امروز کاملا مشخص شده که هدفگذاری و سیاستگذاریهای اعمال شده مبتنی بر تجزیه و تحلیل عمیق محیط اجتماعی نبوده و بیاعتنایی به نگرشسنجیهای علمی و تحقیقات پژوهشگران علوم اجتماعی کاملا مشهود است. قابل تامل است که ما به هدفگذاریهایی که در اسناد بالادستی مطرح شده، نائل نشدهایم و تاسفانگیز اینکه نقش عوامل خارجی در غالب این مباحث بزرگتر از آنچه هست ترسیم و به آن وزن داده میشود تا ناکارآمدی سیاستها را پوشش دهد. دومین آموزه، ناکارآمدیهای نهادی است. در علوم اجتماعی، نهادها برای پاسخگویی به یک نیاز اجتماعی به وجود میآیند.
به نظر میرسد نهادهای حوزه فرهنگی دارای کارکردهای مناسب نیستند. به این وضعیت «بحران نهادی» گفته میشود. چندی پیش از میدان فلسطین در مسیر پیادهروی به سمت جنوب، تعداد زیادی سازمان، پژوهشگاه و... در حوزه فرهنگ که متعلق به نهادهای مختلف بودند را مشاهده و برمیشمردم. کارکرد آنها حتی برای من که تا حدودی به ساختار حکمرانی آشنایی دارم، مبهم بود. یکی از مهمترین درسهایی که مبحث سیاستگذاری به ما میآموزد، ارزیابی عملکرد و اندازهگیری میزان دستیابی به هدف است. هر چند در این سالها، ارزیابیهای گذشتهنگر جای خود را به ارزیابیهای آیندهنگر دادهاند با این وصف، یک ارزیابی ساده از چند دهه سیاستگذاری فرهنگی نشانگر آن است که مبنای سیاستگذاری، برنامهها و روشهای پیشنهادی و اقدامات نهادینهسازی نادرست بوده است. نگاهی شالودهشکنانه به مسیرهای طی شده، اولین گام در اصلاح سیاستگذاریهاست. اگر این حقیقت را دریابیم، میتوان پیرامون برنامههای نوین به گفتوگوی اجتماعی نتیجهبخش نشست. به نظر من برای این گفتوگو دیدگاه زندهیاد شهید بهشتی میتواند محور قرار گیرد: «اگر بخواهید مسلمان زیستن را بر مردم تحمیل کنید، آنها علیه این تحمیلتان طغیان خواهند کرد. انسان بالفطره خواهان آزادی است. میخواهد خودسازی داشته باشد، اما خودش، خودش را بسازد. مبادا برخلاف دستور قرآن، مسلمان بودن و مسلمان زیستن را بخواهید بر مردم تحمیل کنید.»