۴۴ سال یا روسری یا توسری
علیرضا نوریزاده - ایندیپندنت فارسی
نخستین بار شهرزاد را در حیاط کوچک استودیو آریانا دیدم. با مسعود کیمیایی حرف میزد و مسعود در نیمه ساختن قیصربود. عصر همان روز مسعود گوشهای از کافه را فیلمبرداری میکرد. همانجا که بهمن جان مفید تکه معروف «من بودم حاجی نصرت، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم» و شهرزاد بیپروا رقصید. در یک استراحت نیمساعته مسعود گفت میدانی این خانم چه شعرهایی میگوید؟ یک لحظه نگاهش کردم کتابچهای دردستش بود و میخواند
روز بعدش سردبیرم، عباس پهلوان، که شهرزاد را شناخته بود مرا مامور کرد با او به گفتوگو بنشینم، گفتوگویی که لحظه لحظهاش را به یاد دارم و همانطور که مجله فردوسی با نهادن تصویر سوسن برپشت جلد مجله اول روشنفکران و دانشجویان ایران با مصرعی از منصور اوجی «این سوسن است که میخواند» سوسن را در بین دانشجویان و اهل اندیشه چهره کرد و بعد پهلوان با فیلمنامه «فریاد» او را برامواج نور و صدا به سینما کشاند، این بار نیز این فردوسی و عباس پهلوان بودند که شهرزاد را در تصویری متفاوت به اهل شعر و سینمای متفاوت عرضه کرد.
دو روز با او نشستم و عنوان مطلب و روی جلد فردوسی شد «زنی که از ظلمات آمد» با یک دفتر شعر، زندگی درهمشکسته، برادر غیرتی که در دفاع از خواهر کوچکتر از شهرزاد، کسی را زده بود و حالا درزندان روزگار تلخی را طی میکرد. شهرزاد که بر صحنه کافههای لالهزار میرقصید، این بار از واژههای سیاهی میگفت که قلبش را میفشارند. «گزارش مصاحبه» مرا پهلوان چون همیشه با تیترها و آرایشش ، خیلی پرسروصدا کرد.
هفتهها بحث بر سر شهرزاد بود که با قیصرگل کرده بود و بعد طوقی حاتمی و داش آکل کیمیایی و ... و تصویر خود را بهعنوان بازیگری پرتوان در کنار شاعری عاشق و صادق، بهعنوان یکی از مطرحترین چهرههای اهل سینما و شعر تثبیت کرد. ابراهیم گلستان بزرگمرد ادب و سینما او را ستود و پوری بنایی حمایتش کرد تا «مریم و مانی» را بسازد. سالهای دوری از ایران، از او چندان خبر نداشتم و در بازگشت میدیدم چه پرتوان میگوید و مینویسد و بازی میکند.
جلو دفتر نخستوزیری ولوله بود. بامدادان، همسرم که پرستار بیمارستان پهلوی بود با شماری از دوستان پرستار و پزشک و دانشجویان آموشگاه اشرف پهلوی در پاسخ به صدای زن آزاده و مبارز ایرانی به جلو دفتر نخستوزیری رفته بود. من و تنی چند از همکاران روزنامهنگارم هم رفتیم. بانو مهرانگیز منوچهریان، حقوقدان و دیپلمات برجسته، دعوت کرده بود که بیایید قصه جده بزرگمان که به اسارت به مدینه برده شد، تکرار میشود.
۱۷ اسفند برابر ۸ مارس بود و انقلاب ۲۵ روزه بود .خمینی حکم حجاب داده بود و جوجههایش مثل حسن روحانی راهی ادارات شده بودند تا اسلام ناب را بر سر زنان ایران هوار کنند. در برابر دفتر نخستوزیری بعد از دانشگاه و صداوسیما صدها زن و دختر حتی بعضی با روسری فریاد میزدند حجاب نه. روبهرویشان تکیهداده بر نردههای دفتر نخستوزیری اوباش اسلامی با واژههای رکیک خطاب به آنها که میتوانستند خواهر، مادر، دختر، همسر و از اقوامشان باشند، فریاد میزدند یا روسری یا توسری و در مقابل طنین آوای دختران ایران زمین جاری بود که ، نه روسری نه توسری، که جای توست سروری.
یکباره خشکم زد ، شهرزاد را دیدم همان شهرزاد طوقی و داش آکل، شهرزاد مانی و مریم و سه دفتر شعر، با گیسوان سیاه پریشان بر شانه، دوربینی به دست در جمع خواهرانش، صحنه پرشور نخستین فریادها علیه خمینی و ارتجاع در راه را به تصویر میکشید. همان جوانان و میانسالانی که تماشاگر فیلمهای او بودند و برای دیدنش فریاد میکشیدند، حالا به او ناسزا میگفتند که «جایی خودم خلاصت میکنم» و دستها را به علامت تپانچهای بالا و پایین میبردند.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
بانویی میانسال که روسری به سر داشت، وقتی که جوانان آن سوی خیابان پاستور لب به رکاکت گشودند و حیا را کنار گذاشتند و جفا پیشه کردند، با شهامت جلو یکی از سردستههای اوباش ایستاد و بعد از زدن سیلی محکمی به او، گفت شرم کن پسرم من مادر تو هستم، اینها دو خواهرت هستند و این همسرت است. جوان سر به زیر انداخت و گم شد اما اوباش ماندند.
مهندس بازرگان که با وجود اعتقاداتش هرگز همسر و دخترانش را وادار به رعایت حجاب نکرده بود (دخترش همکلاسی من در دانشکده حقوق بود و چه زیبا و محتشم اما بیحجاب همراه با دو دوست زیبا و پر دانشش نازنین یگانه و لعیا غفوری، سرآمد دختران کلاس ما بودند).
بازرگان در دوران نخستوزیری خون دل میخورد و موجهترین همکارش مهندس امیرانتظام را برای تسلای بانوان تظاهرکننده فرستاده بود. امیر انتظام با چهره مهربان و واژگان آرامشبخشش قول داد مانع از حجاب اجباری شوند. کمی بعد، نماینده مرحوم آیتالله طالقانی هم آمد که «دخترانم، خوهرانم آرام باشید، نگذارید دشمنان سوءاستفاده کنند.» پیرمرد انگار نمیدانست رئیس دسته دشمنان سید روحالله مصطفوی برای خود او نیز نقشهای سیاه کشیده است. زنان ایستادند. دلاورانه، سروآسا و خروشان، تنی چند از آنان به داخل دفتر نخستوزیری دعوت شدند و با امیرانتظام و ابوالفضل، برادرزاده مهندس بازرگان، گفتوگو کردند. شهرزاد پرتوان در تکاپو بود بهترین تصویرها را ضبط کند و کرد.
بامدادی، ونگونگ اشراقی داماد، ولی از رادیو درآمد که بیچادر هرگز! عفت زن به حجاب است. تا ظهر نشده بود حرفهایش را بلعید و پوزش خواست. از مرحوم شریعتمداری پرسیدیم گفت هرگز حجاب حتی در زمان پیامبر و ائمه، اجباری نبوده است. بهشتی هم دنبالش را گرفت و هاشمی هم تصویری با عفت خانم انداخت که در سوءقصد کذائی نجاتش داده بود.
جنگ به یاری خمینی و استحکام سنگر اولش «حجاب» آمد. شهرزاد در غبار استبداد پنهان شد و فیلمش را کسی ندید. مهرانگیز منوچهریان و دولتشاهی و شوکت ملک جهانبانی خاموش شدند، مهشید امیرشاهی از خانه پدری بیرون شد تا در خانه مادر شهامت جبلی خود را بر سر خمینی بکوبد که پیش از ظهورش کوبیده بود. گیتی پورفاضل که در امید ایران با شهامت مینوشت با تعطیلی مجله به دستور خمینی چندی خاموش بود تا در وکالت با شیرین عبادی و نرگس محمدی همصدا شود.
اما جنگ زنان را دو زندانه کرد با شوی و فرزند در جبهه و نانآور خانه شدن، آنقدر گرفتار حفاظت از خانه و فرزند بودند که مجالی برای اندیشیدن به حقوق خود نمییافتند. خمینی و دارودستهاش خود را فاتح مطلق میدانستند. زنان را به چادرهای رنگورورفته، چهرههای ماتمزده، بی آرایش و پیرایش، به مطبخنشینی محکوم کردند. البته برای خودشان بسترهم بر قرار بود وگرنه جنی در هزار سالگی دختری در سن نبیرهاش را به حجله نمیبرد.
من وقتی بانوی مبارز فاطمه سپهری را میبینم و میشنوم که در بهترین سالهای جوانی شوهرش در جبهه شهید میشود و او فرزند را به دندان میگیرد و برای رهایی از نگاه ذوبشدگان فاسد در ولایت، چادر فرو نمیاندازد اما فریاد مرگ بر استبداد و رضا شاه روحت شاد سرمیدهد، میبینم خمینی و خامنهای و صحابه در سنگر حجاب نیز شکست خوردهاند.
سید علی خامنهای ۴۴ سال پس از سلطه بحارالانوار ملاباقر مجلسی بر روح القوانین منتسکیو، مبارزه پرشکوه زنان ایران را علیه حجاب اجباری به غرب و خارجی نسبت میدهد و در دیدار با مداحانش، امام جمعهها، میگوید: «به بهانه حجاب و اینها باز قضیه زن را مطرح کردهاند» و این موضوع «از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی همواره مطرح بوده است ناگهان وسائل تبلیغاتی و رسانههای رسمی و دولتی آمریکا و انگلیس و بعضی جاهای دیگر و مزدورانشان و پیروانشان هجوم میآورند در یک برههای سر قضیه زن و یک بهانهای هم پیدا میکنند مثل مسئله حجاب و این چیزها.»
همین چیزها است که ستون فقرات ولایت جهل و جور و فساد را میلرزاند.
نسرین ستوده، گیتی پورفاضل، نرگس محمدی، هدی عمید، نجمه واحدی، شیرین عبادی، مهرانگیز کار، شهران طبری و ... شمار اندکی از جمع زنان مبارز میهن ما هستند که طی این همه سال در زندان و خانه، در سفر و حضر، در وطن و در تبعیدگاه فریاد آزادی سر دادهاند. حجاب اجباری را نفی کردند و طرح عفاف سید روحالله و سید علی و من اتبعهما را به مزبله تاریخ انداختهاند. امروز زن ایرانی زیباترین نماد مقاومت در همه جهان است. خامنهای خدای ۶۰ را و سید ابراهیم رئیسی، رئیس القتله، قانون ۸۴ را به رخش میکشد. قانون ۹۰ و ۱۰۰ و ۵۰۰ را هم که بیاورید فرقی نمیکند. نوادگان فرخ رو پارسا، شوکت ملک جهانبانی، هاجر تربیت، مهرانگیز منوچهریان تا رسیدن به ساحل آزادی و عدالت و سکولاریسم، این بحر مواج را طی خواهند کرد.
آیا این مایه افتخار زن و مرد ایرانی نیست که دو بانوی جوان ایرانی کاملیا انتخابی فرد(سردبیرمهمترین نشریه روزانه الکترونیکی فارسی)، نازنین انصاری، ناشر و رئیس شورای سردبیری کیهان لندن، و بانوان دیگری از جمله شعله شمس، همسر زندیاد حسن شهباز سردبیر مهمترین فصلنامه فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و ادبی در خارج کشور «ره آورد»، و نوشابه امیری بعد از سردبیری نخستین یومیه الکترونیکی در جنبش سبز و بعد از آن، امروز در عرصه رسانه، ثابتقدم و استوار بر قلعه ولایت جهل و جور و فساد میتازند؟ رژیم سنگر عفافش را به دست الهام چرخنده و دیگر چرخندههای ریزودرشت مؤنث و مذکر سپرده است.
یک ترانه زویا زاکاریان، یک آواز حمیرا، یک مقاله شیرین عبادی و یک حضور لیلی حاتمی و نیکی کریمی و گلشیفته فراهانی در کن و ونیز و برلین، یک کنسرت گوگوش، یک شعر تازه شهرزاد و فراتر از این، دوام و حضور پرنقش، محتشمترین بانوی اول همیشه ایران، شهبانو فرح پهلوی، معنایی جز این ندارد که آقای خامنهای، مجتبی، علمالهدی، اژهای، فلاحیان، رئیسی! شما سنگر را باختهاید. پس فساد و فریب و جنایت از آن شما باشد و باشید تا پایانتان در لولههای زنگزده در بیابانی، قذافیوار رقم زده شود. اما از آن بانوانی که نام بردم، عزت و افتخار و شوکت و پیروزی نصیب ملت ما خواهد شد.