آرش جودکی - دویچه وله
برگزارکنندگان جشنواره سالانه تئاتر بروکسل*، امیررضا کوهستانی، نمایشنامهنویس و کارگردان نوآور ایرانی را نخستین بار با نمایش "رقص روی لیوانها" به تماشاگران بلژیکی شناساندند و از آن زمان تاکنون هر بار که او کاری تازه را به صحنه برده و اجازه نمایشاش را در بیرون از ایران یافته، آن را در برنامه خود گنجاندهاند. همین اجراها سرآغاز آشنایی من با کارهای او شد و مجالی برای سنجش آنها.
اما در پایان یکی از آنها، "۱۷ دی کجا بودی؟" که در سال ۱۳۸۸ در تهران نوشته و اجرا شده بود و سال ۲۰۱۰ میلادی در بروکسل به صحنه آمد، احساس ناخوشایندی، لذت زیباشناسیکی را که در من پدید آورده بود، همراهی میکرد.
در طول نمایش، که گفتوگوهای تلفنی شخصیتهای نمایشنامه است، درمییابیم هر چهار زن، که همچون علی به لایههای میانی رو به بالای جامعه تعلق دارند، دستخوش وسوسه دزدیدن سلاح بودهاند. وسوسههایی که به سرخوردگیها و شکستهایی برمیگردند که در بستر گونهو شیوه زندگیشان شکل گرفتهاند. اما هرچه نمایش پیش میرود میفهمیم هیچکدام دل این را ندارند که تا پایان منطقشان پیش بروند و آن سلاح را به کار ببرند؛ مگر هادی، جوانی از اهالی حاشیه تهران که میان آنها همچون وصلهای ناجور بُر خورده و کسی است که به راستی سلاح را دزدیده و قصد دارد آن را به کار بگیرد.
پیام هشدارآمیز این نمایشنامه کوهستانی که در کارهایش تابلوی اخلاق و رفتار لایههای میانی و فرادست جامعه امروز ایران را ترسیم میکند، دلنگرانی همین لایههاست: خشونتی که در نبود اصلاحات سیاسی میتواند سر برآورد، از سوی لایههای فرودست جامعه خواهد بود. همین دلنگرانی و هشدار را در نامگذاری خیزشهای خرداد ماه امسال مییابیم: شورش گرسنگان.
چون گرسنه، برای سیر کردن شکمش، توانایی انجام هر کاری را دارد، یا آنگونه که زبانزدی آشنا میگوید: گرسنه دین و ایمان نمیشناسد. این نامگذاری که بر گونهای بدگمانی به "مردم"، توده بیشکل و ناآگاه، و خوارداشت آن استوار شده است، از دیدگاه شهروندین (پولیتیک) نه تنها ترکیب نابجایی است، بلکه چیستی جنبش شهروندین را هم تحریف میکند. چرا که "مردم" نام کسانی است که به نام داد و به بویه داد، دربرگیرنده آزادی و برابری، برمیخیزند. گرسنگی سرشتشان نیست، قطرهای است که کاسه صبرشان را لبریز میکند.
هنگامی که گروهی از ستمدیدگان پا به سپهر همگانی میگذارند تا آنچه را به ناروا بر آنها رفته پیش چشم بیاورند، ارجاعشان به فرایافتهایی جهانروا، همچون بشر و حقوق آن است. جهانروایی اما در این فرایافتها نیست، در فرایند جستارگرانهای است که پیامدهای چنین ارجاعی را برجسته میکند: اگر "ما" هم انسان یا شهروند هستیم، پس چه چیزی از آن به دست میآید؟ این دستآوردها نتیجههای آن ارجاع کنشگرانه و استدلالگرانه باید باشند.
"ما"ی معترض، گروه اجتماعی ویژهای که بتوان آن را همچون "گرسنگان" شناسایی کرد، نیست، بلکه گروه ناشمردگان است. ناشمردنی هستند چون همهاند و يا خود را با همه يکی میگيرند. شمارشناپذيرند چون به شماره درنمیآيند، به اين دليل که هر سرشماریای بر پایه شمارشگری انجام میگیرد که از پيش برای هر کس جايی مشخص و بهرهای معين رامقرر میکند.
خواست دگرگون و يا حتی سرنگون ساختن شکل نظم و بخشبندی کنونی به سود نظمی ديگر، سرشت جنبش شهروندین است و رخدادش در گرو پيدايش نمودی از "مردم".
اما "مردم" بر کیستی یک "خویشتنِ در خود" بنا نشده است، بلکه به زبان حافظ، بر فرایند "از خویش بیرون آمدن" در پیوند با یک "خود" دیگر استوار شده است. سوژه جنبش شهروندین از کیستیای که به او تحمیل شده است، سوا میشود و به نام شهروند، به کسانی که این صفت را به اونمیبرازند، توانایی شهروندیاش را نشان میدهد. و این نمایش یک سپهر همگانی میآفریند که در آن سخن و سخنپروری میباید فرمان برانَد؛ کاری که از دهان گرسنه برنمیآید.