یک لحظه بمان به مِهر،ای چامهنگار
اکنون که به سایه میروی دیگر بار
کوتاه کنم، گر چه سخن بسیارست
تا آنکه شوی به مقصدت راهسپار
هر چند نشد که گویمت این همه سال
اینک که به راهی، شده دستم در کار
دست و دل من نرفت دیروز به پیش
امروز ولی بگشتم اندوه گسار
اندوه مرا گرفت و در خویش فشرد
آمد چو خبر ز رفتن تو ز دیار
بر خامهی من ببخش گستاخی و شور
گاهیست به کام اگر، ور نیست گوار
خورشیدک کاغذین تو رفت ز بام
بر ارکِ جهان بگشت چیره شب تار
بر ره بنگر، شکفت خرمن خرمن
نه گل، که به هر گوشهی میهن گل ِ نار
رفتی و اگر چند ندیدیش، بسوخت
سارَک یله در آتش و سِهرِه به کنار
از دامن ِ سبزت ارغوان رُست بلند
در سینهی مردم گل غم آمد بار
پیکار به "دژمن" مرامت کردی
با گرگ ِ درون ولی بکردی پیکار؟
هر چند نبود در تو این همتِ نَفْس
یک نقد نگاری ز سر ِشان و وقار،
هر آنچه نوشتهای خجستهست رفیق!
جز آن چه به راه ِ تیرگی گشت نثار
دهم اوت ۲۰۲
نوزده امرداد ۱۴۰۱
سِهرِه پرندهای کوچک است و خوشآواز و سارک نیز.
عبور از ۲۸ مرداد ۳۲، علی میرفطروس