از دیرباز جوامع انسانی گرفتار انواع استبدادها بودهاند. امروزه، در جوامعی که مسیر دمکراسی را پیمودهاند، هنوز دمکراسی یک کالای لوکس تلقی میشود که هر گاه "منافع" حکم کنند، به راحتی این راه پیموده را به فراموشی میسپارند. در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا دیدیم که با ریاست جمهوری ترامپ چگونه این دمکراسی دیرپا در پرتگاه استبداد قرار گرفت. آیا میتوان از دمکراسی با زور اسلحه پاسداری کرد؟ مسلما جواب آن منفی است زیرا با خود نظریۀ دمکراسی در تضاد قرار میگیرد. زیرا در سایۀ زور، دمکراسی رنگ میبازد و رفته، رفته، استبداد توجیه پیدا میکند و قانونی میشود. درست آنچه که در پی انقلابها در کشورمان رخ دادند و به بهانه پاسداری از انقلاب (استقلال و آزادی) استبداد بازسازی شد. برای مراقبت از دمکراسی چه باید کرد؟
آنچه به کشور ما مربوط میشود، میگویند مسبب استبداد سه عامل بزرگ مالکی، سلطنت و نهاد روحانیت بوده است. دو عامل اول را از میان برداشتهایم، اگر دست نهاد دینی را هم از حاکمیت کوتاه کنیم، به دمکراسی خواهیم رسید. چنانچه جامعه را از جمع شدن افراد بدانیم، اساس جامعه میشود فرد، انسان. در این حالت، مسبب استبداد در انسان را میتوان سلطۀ یک عامل خارجی (بزرگ مالکی، سلطنت و نهاد روحانیت) بر او دانست. اما چگونه یک عامل خارجی میتواند بر انسان سلطه جوید؟ از یک سو، میدانیم انسان موجودی خردمند و در عین حال خالق است که توهّمات و خیالات و تصورات، مخلوقات خاص او هستند. از دیگر سو، میدانیم خرد و خرد ورزی، نمیتواند با استبداد سازگاری داشته باشد زیرا استبداد نا حق است و با ذات و فطرت انسان که حق است نا سازگاری دارد. در نتیجه، هر گاه ذهن (بخشی از دستگاه روان) انسان که خالق ناحق میباشد، بر خرد یا قوۀ تعقل او سلطه جوید، انسان را از کراماتی که ذاتی اوست محروم میکند. مهم ترین این کرامات، استقلال و آزادی هستند که هرگاه انسان خود را از آنها محروم گرداند، وارد سامانۀ سلطه گری میشود، یا سلطه گر میشود و یا به زیر سلطه میرود. بنابراین، ریشۀ استبداد انسان است به ترتیبی که نه تنها آن سه عامل یا سه نهاد، سبب ساز استبداد نیستند، بلکه خود آنها مخلوقات انسانهایی هستند که در زیر سلطۀ ذهنیت خویش اسیر میباشند. و تا زمانی این انسان خود را از اسارت ذهنیت خود رها نسازد، پس از رهائی از نهاد روحانیت، نهاد دیگری خواهد ساخت تا به استمرار استبداد حیات بخشد. اهمیت استقلال و تأکید قرآن بر آن از این حیث است.
نظریه هابرماس فیلسوف آلمانی که در ابتدا فیلسوفی دین ستیز بود، در اواخر سالهای ۱۹۹۰ یک تکامل محسوس میجوید. پس از دوری از ضدیت با دین، رفته، رفته وجود آن را در جامعه بدون زیان ارزیابی میکند و این بار، نوبت به کتاب هائی چون "آینده طبیعت انسانی" یا " طبیعت گرائی و دین" (۱) میشود. هابرماس دیگر شک ندارد از این که باید از «حضور دین در عرصه عمومی» دفاع کند. او تاکید میکند که نقش دین محکوم به زندانی شدن در چهار دیواری فضای خصوصی نیست، بلکه باید در عرصه عمومی جامعه نیز حاضر باشد و جامعه را به اخلاق بخواند. به شهودهای اخلاقی بخواند که فرآورده متون دینی پایه و سنت دینی است. این سومین دوره از تفکر هابرماسی حرکت به سوی یک «جامعه پسا سکولار» و زمینه سازی برای نقش دادن به دین در مدیریت افقی جامعه میباشد. اگر دین را همان "اخلاق" یا ارزشهای انسانی بدانیم، نقش انسان سازی در استقرار و استمرار دمکراسی اساسی تلقی میشود.
در حالی که این فیلسوف آلمانی دین را برای استمرار یک جامعه سکولار لیبرال لازم میداند، چگونه میشود در کشور ما، این دین، مبتکر برقراری و استمرار استبداد میگردد؟ به طور قطع میتوان گفت که دلیل اصلی آن، یکی دانستن دین با نهاد دینی یا روحانیت و دخالت این نهاد در دولت، یا حاکمیت روحانیان میباشد. در این شکی نیست که استقرار نظام ولایت فقیه اشتباهی کلان از سوی اکثر قاطع مردم به شمار میآید. استمرار آن اما در دست کسانی بوده و هست که با کودتای خرداد ۶۰ و در پی آن، گفتمان دینی آزادی و استقلال و اخلاق را از مردم دریغ نمودند. با ارتزاق از دین دولتی و حوزوی، زمینۀ استبداد و فساد را در کشور آماده کرده و هر از چندی به بهانه انتخابات، که در غیاب یک گفت و گوی مدنی انجام میشوند، یک توافق اجتماعی کاذب برای دوام نظام استبدادی با کشاندن مردم به پای صندوقهای رأی به وجود میآورند. در این کارزار پرونده دو دسته از "مخالفین" نظام سیاه میباشد: اول دین باورانی که در سایۀ حاکمیت در این چهل و اندی سال با ترساندن و دور کردن مردم از تحول و ایجاد سانسور، و برابر دانستن اسلام با استبداد که اخیرا عبدالکریم سروش پرچمدار آن گشته است، جز خدمت به دوام نظام استبدادی فرآورده دیگری در دستان خود ندارند. دستۀ دوم جریانات ضد دینی که با الهام از تفکرات فلسفی غربی دههها، بلکه قرون پیشین با ضدیت رادیکال خود با دین، میدان گفتمان همگانی دمکراسی را به سود تفکرات دینی متحجّر خالی گردانده و هنوز هم میگردانند. حاصل آن همان طور که همگی مشاهده میکنیم، شکل گرفتن جامعهای بیمار و فاسد و خشن و فقیر میباشد. برای رهائی از این بحران، راهی جز تحول این جامعه، یعنی تحول مردم متصور نیست. و این مهم جز با گفتمان و ارتباطات مدنی میسر نمیشود. اگر نظریۀ پساسکولاریسم هابرماس را بپذیریم، در ایران امروز این ارتباط با مردم به کمک گفتمان دینی در مرحلۀ اول، میسر، و در مرحلۀ دوم آسان مینماید.
برای رسیدن به یک دمکراسی واقعی و پایدار، باید تحول را از پائین و در میان مردم ایجاد کرد. کنشگران ما باید خود را از بند ذهنیت خود رها سازند و با تکیه بر خرد، استقلال خود را قوت بخشند. اشکال اساسی این است که تلقی روشنفکر ما از دین، به عمد یا به سهو، نهاد روحانیت و تشکیلات خود ساختۀ حوزه است. یکی از دلایل دوام استبداد دینی، همین تلقی از دین میباشد. زیرا مردمی که به دین خود باور دارند را در برابر یک انتخاب قرار میدهند و آنها راهی جز پناه بردن به مدعیان دینشان در برابر خود نمیبینند. قرآن به مثابه بیان استقلال و آزادی که ابوالحسن بنی صدر عمرش را بر تحقیق و شفاف کردن آن گذاشت، چه ایرادی داشت و دارد که روشنفکران دینی و غیر دینی ما از آن گریزان بوده و هستند؟ غیر از این که با ذهنیت دین ستیزی و دین سازی آنان نا سازگاری دارد، چه دلیل دیگری میتوان برای آن تصور کرد؟ کسانی که به دنبال دمکراسی هستند و در برابر کودتا بر ضد رأی قاطع ملت سکوت یا همکاری کرده و میکنند دروغ نمیگویند؟ در حالیکه ساختن دروغ کار ذهنی بیمار میباشد که بر خرد دروغ ساز سلطه گری میکند؟ اگر تحولی در خودمان ایجاد نکنیم، دمکراسی سرابی بیش نخواهد بود و نسل پس از نسل به همین آرزوی کاذب زندگانی را خواهند گذراند. دلیل کمکهای مالی سلطه گران اجنبی به گروهها و جریانات وابسته و مستبد، نگه داشتن همین سراب است تا بتوانند به مطامع خود برسند.
۱- L'avenir de la nature humaine, Paris, Gallimard, 2002 [2001] ; Entre Naturalisme et religion, Paris,
Gallimard, 2008 [2005]
https://bayanerochan.blogspot.com/2022/09/blog-post.html