نیروهای امنیتی و دستگاه سرکوب در جمهوری اسلامی بدون اشاره علی خامنهای هیچ کاری انجام نمیدهند
مجتبی دهقانی - ایندیپندنت فارسی
قتل مهسا امینی ۲۲ ساله در تهران. در نقطهای که تنها ۸ کیلومتر با محل زندگی علی خامنهای و حسینیهاش فاصله دارد. ۸ کیلومتر تا جایی که فرزند محبوبش، مجتبی، در حال تکمیل دوره فشرده حکومتداری برای فردای پس از مرگ او است.
درست ۳۰ سال پیش، در ابتدای رهبری خامنهای، نوجوان دیگری نیز در ایران به دست نیروهای امنیتی کشته شد. آن نوجوان ۱۲-۱۳ ساله در مشهد کشته شد. در شهر زادگاه علی خامنهای. در محله حاشیهنشین کوی طلاب در مجاورت حرم امام رضا. جایی که اگر انقلاب نشده بود احتمالا علی خامنهای و فرزندانش در همان جا زندگی میکردند. ولی انقلاب ۵۷ اوضاع را دگرگون کرده بود. خامنهای «به برکت انقلاب» از خانه محقر و کلنگی پدرش با یک اتاق و یک زیرزمین در محله «بازار سرشور» مشهد به کاخهای حکومتی در پاستور نقل مکان کرده بود.
خانه پدری علی خامنهای در مشهد با جایی که آن نوجوان در سال ۱۳۷۱ به دست نیروهای امنیتی کشته شد، کمتر از ۸ کیلومتر فاصله داشت. اخبار جنایت هم به سرعت به خامنهای رسید. واکنش او هم سریع بود. وزرای امنیتی (وزیر اطلاعات و کشور) را به دفترش فراخواند و یک دستور مشخص داد: «سختگیری با مردم معترض». سختگیری و سرکوب همانهایی که اگر انقلاب نشده بود احتمالا همسایههای دیوار به دیوار خانهاش در کوی طلاب مشهد بودند.
دانشآموزی را کشتند و مشهد شلوغ شد
«قشرِ رذلِ اوباشِ چاقوکش»، «علفهای هرزهای که باید کنده شوند، درو شوند و دور انداخته شوند»؛ اینها بخشی از سخنان خامنهای در روز ۲۰ خرداد ۱۳۷۱ است. شاید به نظر برسد که رهبر جمهوری اسلامی این تعابیر را برای توصیف نحوه برخورد با گروههای سازمانیافته جنایتکار به کار برده است. نه. خامنهای اینها را برای توصیف مردم مشهد استفاده کرده که چند روز قبل از این سخنرانی در اعتراض به کشته شدن یک دانشآموز به دست نیروهای امنیتی در کوی طلاب مشهد دست به اعتراض زده بودند.
اعتراضات مشهد در روز ۹ خرداد ۱۳۷۱ از یک محله فقیرنشین در مجاورت حرم امام هشتم شیعیان آغاز شد. جرقه این شورش با دستور علی جنتی، استاندار وقت خراسان، برای تخریب خانههای کوی طلاب زده شد. کوی طلاب در محدوده خیابان طبرسی و در طرح گسترش حرم امام رضا قرار داشت. آیتالله خامنهای و واعظ طبسی، تولیت آستان قدس از اصلیترین حامیان طرح گسترش بارگاه امام هشتم بودند و کوی طلاب در قلب این طرح قرار داشت. زمین این محله که عموما سکونتگاه افراد فقیر بود در دهه ۳۰ خورشیدی برای اسکان طلاب بیبضاعت در نظر گرفته شده بود. در سالهای بعد برخی از طلبهها سهم خود را به مردم عادی و کمدرآمد فروخته و از آنجا خارج شده بودند.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
در جریان تخریب این محله در روز ۹ خرداد ۷۱، پسر نوجوانی که از مدرسه به خانه بازمیگشت در جریان تیراندازی ماموران پلیس کشته شد. قتل این نوجوان مانند قتل مهسا در ۳۰ سال بعد، سبب شعلهورشدن اعتراضات شد. از نیمهشب و باهجوم گسترده نیروهای رزمی سپاه خراسان و استانهای همجوار، مردم به شدت سرکوب شدند و روز بعد شهر مشهد به کنترل سپاه درآمد.
خاطرات هاشمی رفسنجانی در روز ۱۰ خرداد ۱۳۷۱ یعنی یک روز پس از شورش در کوی طلاب مشهد بهروشنی مدل ذهنی و شیوه حکمرانی خامنهای بر «رعایا» را نشان میدهد: «رهبری امروز با احضار وزرای مربوطه، دستور سختگیری دادهاند.»
در نتیجه این دستور خامنهای یک روحانی ۳۲ ساله به نام «ابراهیم رئیسی» به عنوان «نماینده ویژه رئیس قوه قضائیه» به مشهد فرستاده شد تا دستور علی خامنهای را اجرا کند.
بیش از ۳۰۰ نفر در جریان اعتراضات دستگیر شده بودند. از میان آنها چهار نفر انتخاب شدند. ظرف یک هفته در یک دادگاه فوقالعاده این چهار نفر به اعدام محکوم شدند و ابراهیم رئیسی نیز به نیابت از رئیس قوه قضائیه حکم اعدام آنها را تائید و با قید فوریت به اجرای احکام فرستاد.
چند ساعت بعد، درست در سحرگاه روزی که خامنهای در حسینیهاش با فراخواندن کارگزاران نظامش در حال بیان روایت خودش از این رویداد بود، چهار معترض دستگیرشده همان اعتراضات با حکم ابراهیم رئیسی، در زندان وکیلآباد مشهد به دار کشیده شدند.
معترضانی که اعدام شدند چهار نفر به نامهای جواد گنجخانلو، غلامحسین پورشیرزاد، علی صادقی و حمید جاوید بودند که بنا به اعلامیه دادگاه انقلاب مشهد جرمشان «آتش زدن قرآن، آتش زدن سازمان تبلیغات اسلامی و تخریب ادارات دولتی» بود. دادستان وقت مشهد نیز در توضیح این احکام مدعی شده بود که معترضان با «اسلام، قرآن و انقلاب اسلامی ضدیت داشتهاند».
در روایت علی خامنهای از این اعتراضات نه نامی از نوجوان کشتهشده مشهدی برده شد و نه حتی ذرهای شماتت نیروهای امنیتی به دلیل کشتار و سرکوب مردم بیدفاع:
«ضدانقلاب وارد ماجرا میشود. منتها از زمینههای فاسد و مردابهای گندیده استفاده میکند. این اراذل و اوباشی که گفته شد، بعضی تعجب نکنند. چنین افرادی وجود دارند: یک قشرِ رذلِ اوباشِ چاقوکش، که اقلیت معدودی هستند و دستگاههای انتظامی باید با اینها برخورد کنند. مثل علف هرزه، باید اینها را بکَنند و درو کنند و دور بیندازند. آن پسمانده استکبار میرود به سراغ اینها؛ با یک لقمهای، با یک غارتی، با یک حرکت زشت آشوبگرانه، اینها را تطمیع و هدایت میکند. اینجا برو، این کار را بکن، آن کار را بکن، سازمان تبلیغات را بزن، چه بکن... اینها هستند. هدایت به وسیله ضدانقلاب معدود، مخفی و نقابدار است که پشت گروههای رذل واوباش پنهان میشود و کار به دست چنین افرادی صورت میگیرد. البته ممکن است بهانهاش را یک روز در برخورد با شهرداری پیدا کنند، یک روز در راهبندان فلان خیابان پیدا کنند و یک روز در یک چیز بیخودِ دیگر. هر روز ممکن است یک بهانه به وجود بیاورند و ایجاد کنند. وقتی بخواهند کاری را بکنند، میکنند.»
مدیریت گوش و زبان و رهبری که هیچ مسئولیتی نمیپذیرد
طرفداران رهبر جمهوری اسلامی از لحظه بعد از جنایت اخیر و قتل مهسا امینی دو دسته شدهاند. تعدادی مانند خبرگزاری فارس وابسته به سازمان بسیج، متوسل به سقراط و قانونگراییاش شدهاند و میگویند «حجاب، قانون است و هر حکومتی در مقابل نقض قانون میایستد». عدهای دیگر به افسانه «بیاطلاعی رهبری»، «مخالفت خامنهای با این اقدامات»، «مخالفت خامنهای با گشت ارشاد» و «خون دلی که رهبری از این اقدامات نابخردانه میخورد» متوسل شدهاند.
شاید یکی از آموزشهای علی خامنهای به فرزندش، «مدیریت گوش و زبان» باشد. خامنهای گوش و هوش ویژهای دارد. گوشی دارد که میتواند اگر خواست، صدای اعتراضات را نشنود، میتواند به اقتضای ضرورت، خواستههای معترضان را متفاوت از آنچه میگویند، بشنود و البته هوشی دارد که میتواند چنان صحبت کند که هم فرمان سرکوب و کشتار داده باشد و هم مواد لازم برای تبرئه خودش و فرار از مسئولیت فراهم کند.
این مدل رهبری خامنهای است. او در خلوت فرمان سرکوب شدید و بیرحمی مطلق میدهد. در سخنرانیهایش در کنار تکرار این فرمان سرکوب، دو سه جمله مبهم درباره رعایت حقوق مردم و مدارا هم میگوید که راه برای شانه خالی کردن از مسئولیت در زمان ضرورت هم داشته باشد.
طرفدارانش به اقتضای موقعیت، به یکی از این دو سمت سخنانش متمایل میشوند. وقتی راه را باز ببینند و چاقو در کف داشته باشند، فرمان سرکوب خامنهای چراغ راهشان است و وقتی افکار عمومی و فشار بینالمللی آنها را در تنگنا قرار داد به بخش «مدارا و محبت» در سخنرانیهای خامنهای روی میآورند.
ولی موضوع روشن است. نیروهای امنیتی و دستگاه سرکوب در جمهوری اسلامی بدون اشاره علی خامنهای هیچ کاری انجام نمیدهند.
وجود «نیروهای خودسر» که «بی اذن و اطلاع رهبری» دست به جنایت زدهاند، روشنفکران را کشتهاند، به صورت زنان اسید پاشیدهاند، گشت ارشاد راه انداختهاند، اعدام کردهاند، در خارج از کشور مخالفان سیاسی را ترور کردهاند، روایت دوران تنگنا و فشار افکار عمومی و فضای بینالمللی است.
ادعای وجود «نیروهای خودسر» یا «بیاطلاعی رهبری» همان راه فراری است که هواداران رهبر جمهوری اسلامی و دستگاه پروپاگاندای رسانهایش برای او فراهم میکنند تا مسئولیت مستقیم خامنهای در این جنایات را لاپوشانی کنند.
اگر در مقابل خواست مردم کوتاه بیایید، کارمان تمام است
خامنهای یک مدل مشخص از حکمرانی را میپسندد: برای حکومت بر مردم ایران باید آنها از تو و نظامت بترسند. در مدل «حاکمیت وحشت» جایی برای «حقوق عامه و انعطاف در مقابل خواستههای عمومی» وجود ندارد. در «حاکمیت وحشت»، حاکم مطلقالعنان بر سر هر موضوع حتی کوچکی که در مقابل خواست مردم کوتاه بیاید نشانه «ضعف و سستی» اش آشکار میشود. بعد در مقابل امواج خروشان خواستههای دیگر هم ناچار به عقبنشینی خواهد شد تا جایی که خواسته مردم برچیدهشدن بساط حکمرانی خود او میشود.
توییت روز دوشنبه ۲۸ شهریور مهدی فضائلی، عضو دفتر علی خامنهای و مشاور رسانهای مجتبی خامنهای دقیقا بیان صریح همین موضوع است. او در توییتر نوشت که برای آنهایی که در اعتراض یه قتل این دختر جوان به خیابان آمدهاند، «مهسا امینی بهانه است، اصل نظام نشانه است».
این سخن درستی است. در مدل «حکومت وحشت» مهم آن است که چه کسی در نهایت از دیگری میترسد. نشانه ترسیدن هم کوتاه آمدن از موضع است. اگر حاکمیت از اعتراضات مردم بترسد و در یک مورد خاص از موضعش کوتاه بیاید، سیل خواستهها آغاز میشود و نمیتواند دیگر جنبههای دیکتاتوریاش را هم با حکومت وحشت حفظ کند.
خامنهای میداند اگر در مقابل حجاب یا هر خواسته دیگری عقبنشینی کند و مردم بدانند که پادشاه لباسی به تن ندارد، دیگر نمیتواند با سرکوب و ارعاب، دیگر خواستههای مردم را عقب براند و به همین دلیل هیچ نرمشی از خود نشان نخواهد داد.
پیروزی مردم در موضوع حجاب، پایان «حکومت وحشت جمهوری اسلامی» است و خامنهای نمیخواهد خودش و فرزندش از طعم شیرین «حاکم مطلقالعنان» بودن محروم شوند.