آن روز که ایران گریست و فریاد زد
علیرضا نوریزاده - ایندیپندنت فارسی
مهسا حضور روشن فردا در چشمهای ما است. مثل یک پرنده آهسته پر کشید و جام جاودانگیاش را یکباره سر کشید. در شهرهای میهن من، نام عزیز او همچون شهابی سوزان پرواز کرد و سینههای خسته و بی آواز را جانی دوباره داد. این روزها، پرنده کرد من، با آن بالهای کوچک و رنگین، حتی یک لحظه از جهانم پنهان نشد. با اشک میسرودم و او با لحظهلحظههای غریبش، بر بام شهر جاری بود. مهسا سرود بیداری بود.
در لسآنجلس، پنج ساعت با دهانی باز زیر دست دندانپزشک نامدار و عاشق ایران، دکتر رامین فرزام، دیگر بیحسی را نمیفهمم. جان و جهان او و مرا مهسا گرفته است. هردو میگرییم. من لعنت هم میفرستم. منظر سیدعلی خامنهای پیش چشمم است؛ در خانه ۴۰ متری میرزا جواد؛ مادرش که در یکی از خانوادههای روحانی ریشه داشت و «میردامادی» بود. تصویرش را در آن خانه چهارگوش ایرانشهر میبینم؛ حوضی کوچک و هندوانهای چرخان در آب. بعد خانهای که هاشمی رفسنجانی برایش خرید و پاداشش را زیر آبهای استخر مجتمع سعدآباد در حالی که پاسداری ذوبشده گلویش را میفشرد، دریافت کرد. محبتهای دکتر اقبال به همشهریاش بهخصوص وقتی خانم خجسته، آزادی شوی خود را طلب میکرد. سیدعلی که به صدای عماد جان خراسانی و کمانچه بهاری و ستار عبادی، شعر امیرالشعراء فیروزکوهی و زمستان اخوان به پهنای صورتش اشک میریخت.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
راستی چه بر سرش آمد که در ذبح اسلامی مهسا میخندد و حسین بازجوی شریعتمداری، نماینده محبوبش در کیهان سوخته، مدعی میشود دشمنان با حمله به گشت ارشاد از اربعین انتقام میگیرند. مردک میخواهد سنی بودن مهسا را پیرهن عثمان کند و بر پیام وفا عائلی، دایی مهسا، که گفت «نه شخص من و نه خانواده من بههیچوجه معتقد نیستیم که چون کُردیم از مردم ایران جداییم. همه ایران خانواده ما است. همه افراد باشعور این کشور خانواده مناند. ما هرگز طرفدار چنین ادبیاتی نیستیم. ما تابع ادبیات فردوسی و مولوی و سعدی و حافظ و شهریار تمام مشاهیر کرد و فارس و عرب و ترکایم. ما با ادبیات مشترکی که داریم و من الان با همان حرف میزنم، با یکدیگر حرف میزنیم. من اگر آذری بودم، با همین زبان حرف میزدم. زبان فقط یک حلقه اتصال است. ما در یک خاک زندگی میکنیم و خاکمان برای ما مقدس است. از بزرگ و کوچک خانواده ما به این اعتراف میکنیم که ما مردم ایران بر هر زبان و هر عقیده، یکی هستیم. ما فکر میکنیم مهسا بیشتر از اینکه مال ما باشد، مال همه مردم ایران است»، چشم میبندد.
این نکته هم بسیار حائز اهمیت است که در نگاه قومیتی، مخاطب مردم نیستند و چهبسا در مواضع و جایگاه دولتی هم رسانهها و اشخاصی وجود دارند که به این موضوع دامن میزنند؛ اما دغدغه مردم ایران مسائل دیگری است و آنها متحد و یکپارچهاند.
وفا عائلی، دایی مهسا امینی، ضمن اشاره به پیامهای مردم میگوید: «همه رسانهها لطف کردند و با ما تماس گرفتند. همه نشان دادند که این مسئله برایشان مهم است. تنها رسانهای که با ما تماس نگرفت، صداوسیما بود. جلو پزشکی قانونی به ماشین صداوسیما گفتم چرا این چند روز پیدایتان نبود؟ گفتند ما از مقامها دستور میگیریم! متاسفم که از بیرون بیشتر به فکرمان بودند تا داخل. این در حالی است که من جلو در بیمارستان حاضر بودم تا جوابگوی گزارشگران دلسوز باشم. مردم ایران دلشان میخواست کسی از داخل ندای حقیقت ما را منتشر میکرد؛ چنانکه بعضی از نیروهای امنیتی از جمله سرهنگ بسیار فداکار، جناب سرهنگ کوهی، برای همیشه پاره تن من شد و نشان داد که ما هنوز کسانی را داریم که دلشان به حال مردمشان میسوزد. جا دارد از این فرصت استفاده کنم و از همه کارکنان بیمارستان کسری و تمام افرادی که با صداقت و راستی و دلسوزی مشغول خدمت به مردم این سرزمیناند، تشکر کنم. ذرهذره وجود من خاک پای امثال این افراد است.»
ما با زبان ادب حقمان را پیگیری میکنیم
وفا عائلی از همه کسانی که به گفته او «زحمت کشیدند و منت گذاشتند و برای مراسم تشریف آوردند»، تشکر کرد و گفت: «ما خودمان را یکی از همین مردم و مرگ مهسا را داغ ملی میدانیم. مهسا فرزند ما بود و خون مشترک خانواده ما در رگهایش جاری بود، ولی این غم و عزای یک خانواده نیست؛ عزای خانوادههای ایران است. من به هر ایرانی که غم دارد، تسلیت میگویم. ما باید به تمام دنیا نشان دهیم که اگر مطالبهای داریم، از راه شعور و فهم و عقل این مطالبه را پیگیری میکنیم. ما یورشگر و ظالم نیستیم. مردم ایران بیتربیت نیستند. مردم ایران بیشعور نیستند. همانطور که ادبیات ما زبان ادب و تربیت است، ما با همان زبان حقمان را میگیریم و حقوقمان را پیگیری میکنیم تا به آن برسیم...»
وفا عائلی در مورد تماس و روش برخورد افراد مسئول اینطور توضیح داد: «بعضی افراد تماس گرفتند و معتقدیم حتما در این بخشها افراد دلسوزی هستند و اگر کسی کارش را اشتباه انجام داده یا تصمیم اشتباه گرفته است، نباید تمام افراد را به یک چشم ببینیم. همهجا کسانی حضور دارند که کارشان را خوب انجام میدهند و افراد لایقیاند؛ هرچند بیحرمتی هم زیاد دیدیم اما کسانی هم بودند که احترام زیادی به ما گذاشتند و برای قدردانی دستشان را میفشاریم.»
در برابر، احمد وحیدی که به سبب جنایتهایش بر کرسی وزارت کشور نشسته، با وقاحت ادعا کرده که مهسا امینی سابقه صرع و بیماری زمینهای داشته است. وفا ضمن رد این موضوع، میگوید: «بههیچوجه اینطور نیست. اگر بود و اگر باشد، حتما مدرک پزشکی دارد. ما تصاویری دیدهایم که این آقایان و خانمها- البته اگر بشود آنها را آقا و خانم خطاب کرد- به زن حامله هم حمله کردهاند. در مورد آن مادری که ضجه میزد دخترم مریض است و التماس میکرد، اینها میدانستند که آن دختر مریض است و باز هم توجه نکردند. مهسای ما اگر مریض هم بود، که نبود، و برای آن شواهد و مدارک داریم، آیا این طرز برخورد درست بود؟ آیا درست است برای اینکه صورتمسئله پاک شود و برای اینکه اصل موضوع تغییر کند و لاپوشانی شود، هر کاری از دستمان بربیاید انجام دهیم تا وضعیت بهصورت دیگری دربیاید؟ این کار اشتباه است. آرامش حق همه مردم ایران است. هدف ما رسیدن به آرامش است... ما میخواهیم در کنار همدیگر بهدرستی زندگی کنیم. به خدا مردم ایران روش درست زندگی کردن را میدانند. تمدنی دارند که میتوانند بهخوبی کنار هم زندگی کنند. وای بر کسانی که این حال خوب را از مردم میگیرند. امیدوارم به روزی و به جایی برسیم که بتوانیم بهخوبی و صلح و صفا کنار هم زندگی کنیم.»
بخشی از پیام را در اینجا آوردم اما همهاش را دهها بار خواندم. وفا با سخنانش، بر دهان تمام آنهایی زد که به حسین بازجو و همکارانش در روزنامه جوان و ... صداوسیما و چند سایت، پیام فرستاده بودند که فیلمهای تجزیهطلبان را پخش کنید! پرچمهایشان را نشان دهید تا مردم بترسند.
کاک عبدالله مهتدی که جان و جهانش ایران است، به عنوان دبیرکل حزب کومله و کاک مصطفی هجری، دبیرکل حزب دموکرات کردستان ایران، با بیانیههای خود، یاوههای امنیتخانه ولی فقیه را به شدیدترین وجهی، بیرنگ و بیاعتبار کردند.
زمانی که ندا آقاسلطان بر پهنه خیابان جان باخت، باراک حسین اوباما مشغول نوشتن نامههای عاشقانه برای ولی فقیه بود و رهبر جنبش سبز بازگشت به عصر طلایی سید روحالله خمینی را دنبال میکرد. خون ندا آقاسلطان را شستند و سهراب، پسر پروین خانم، را کشتند. این همه قربانی دادیم؛ فقط در آبان، کمی کمتر از دو هزار نفر، و در دیماه قبل از آن دهها تن.
تاریخ درباره مغولان گفته بود که «آمدند و کشتند و خوردند و بردند و... رفتند». درباره ولایت فقیه چه خواهد گفت؟ آمدند و کشتند و نفاق و دروغ را جایگزین پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک کردند، جای شکنجههایشان بر پوست و روح میلیونها ایرانی نقش بست و همواره طلبکار ملت بودند و رویای رایش هزارساله میدیدند.
به گمان من، این بار در شرایطی قرار داریم که امکان زدن ریشه این سرطان ۴۴ ساله فراهم است. مهم نیست که جو بایدن قیام پرشکوه ملت ما را باور نکند و موسیو مکرون دستان به خونآلوده سید ابراهیم را بفشارد. مهم این است که ما دستهای هم را رها نکنیم.
شاهزاده رضا پهلوی بعد از قتل مهسا، عزای ملی اعلام کرد؛ امیدوارم خیزش ملی هم اعلام کند. او به هر روی، خواسته یا ناخواسته، در میان مردم جایگاه ویژهای دارد. البته این جایگاه دائمی نیست اما آنقدر استحکام دارد که مانندش را سراغ ندارم. کنگره ملی که بارها از آن گفته و نوشتهام، امروز معنای ممکن به خود گرفته است. شاهزاده رضا بهعنوان نمادی که در داخل کشور اعتبار دارد و مهرش در دلهای بسیاری نهان است، میتواند در کنار تلاشگران ملی و چپ، آزاداندیشان کرد و بلوچ و عرب و ترک و آذربایجانی و... پیروان مذاهب و آیینهای متعدد، در چهار سوی میهن، طرح تشکیل دولت موقت ملی را به اجرا درآورد. نمیتوان از مردم انتظار ایثار و ازجانگذشتگی داشت اما از اینسو حرکتی مشاهده نشود؛ دعوتی مشترک با اسمهایی پای آن؛ اسمهایی که به مردم اطمینان میدهد با فرو ریختن نظام، ایران چون سوریه و افغانستان نخواهد شد.
مهسای نازنین با جان خود، چنین فرصتی برای تحقق این آرزوی بزرگ را به ما داد. از این پس، هیچ بهانهای برای تعلل و از دست دادن این فرصت تاریخی پذیرفتنی نیست.