در لرزه های خانهٔ دل
فریادِ عاشقانه شدی
با قطره های اشکِ روان
زیبا ترین ترانه شدی
چون اخگری که شُعله کِشد
مشعل شدی، زبانه شدی
آتش زدی به خرمنِ شب
خورشیدِ آستانه شدی
بر چهرِ صبح، بوسه زدی
بر زلفِ عشق، شانه شدی
بیداد سوز ِ دورِ زمان
آتشگهِ زمانه شدی
چون جویبارِ اشکِ روان
از چشم ها روانه شدی
با ریشه ها سرودِ زمین
بر شاخه ها جوانه شدی
هم خواب را تبیره زدی
هم راه را نشانه شدی
شیرین، چو جانِ شیفتگان
در سینه ها فسانه شدی
هم شور را شراره به دل
هم شوق را بهانه شدی
بیداری از تو یافت نوید
روشنگر شبانه شدی
آزادی از تو قفل شکست
رمزِ کلیدِ خانه شدی
در سایه سارِ میهنِ مِهر
مهسای جاودانه شدی
در دل صدای رویشِ توست
زیرا به خاک، دانه شدی
م.سحر
۳۰ سپتامبر۲۰۲۲
آلبوفرا / پرتغال
فلسفه به چه کاری میآید؟ مهدی استعدادی شاد