در زاهدان فضا متشنج و پرالتهاب است. گزارش مولوی عبدالحمید از وقایع جمعه سیاه حتی اگر جامع و دقیق هم نباشد بنظر واقع بینانه و نزدیک به حقیقت میآید. با اعتراضات روز جمعه که در اعتراض به تجاوز به یک دختر خردسال ۱۵ ساله بنام ماهو بوسیله یک سرهنگ نیروی انتظامی در چابهار، جرقه خورد بنحوی و تا حدودی ادامه همان اعتراضات گسترده دموکراسی خواهی در سراسر ایران بود. ولی آنچه حرکات اعتراضی را در بلوچستان ویژگی میدهد با دقت روی رابطهای که رژیم با این منطقه برقرار کرده و روابطی که این منطقه با توجه به شرایطـ مرزی خود با نیروهای ماورای مرزی پیدا کرده است، قابل فهم است. برای رژیم جمهوری اسلامی (من آگاهانه واژه رژیم را در اشاره به خصلت. توتالیتری سیستم به کار میگیرم) سیستان و بلوچستان (بویژه بلوچستان) یک منطقه نظامی- امنیتی است که همیشه مورد ظن و تحت نظر بوده است. از همین رو کمتر اقدامی در منطقه خارج از نیازهای امنیتی رژیم مورد توجه بوده است. همه منطقه همچون یک پادگان امنیتی نظامی دیده شده است که اقتصاد، آموزشو فرهنگ و دین را در همان قالبهای خشک سلطه گری امنیتی دینی-شیعی شکل بدهد. رژیم با استراتژی کنترل آهنین همه فضای اجتماعی و اقتصادی را تحت اشغال خود در آورده است و با سیاست طرد، مردم منطقه را بمثابه نیروئی بی ارزش و دور ریختنی و نه "شهروند" ببازی گرفته است.
بعد از انقلاب، در مرحله اول به نیروهای دینی روی آورد اما پس از مشاهده رشد نیروهای اسلام گرای مقابله جو در فضائی که خود رژیم در کل منطقه در ایجاد آن نقش داشت، دستگاه امنیتی با ساختن سر- طایفههای جدید روابط رو بمرگ "قبیله ای" را بنحوی بازسازی کرد و با بهره گیری از سنتهای کهنه امپراطوریهای سابق به سازماندهیئ روابطی شبه فئودالی- مرزی روی آورد. یعنی به ازای دادن القاب و منابع از انان اطلاعات و نیروی نظامی (بسیج عشایر) طلب کرد. این سر- طایفههای جدید که هیچ شباهتی با روسای قبایل در ساختارهای ارگانیک قبیلهای سابق نداشتند اغلب در کنار بخشی از سر دستههای دینی بمثابه نقطههای خاص تماسی برای مبادله منابع و اطلاعات وارد عمل شدند.
سوختکشی و و یا اقتصاد سوخت هم در اساس چیزی جز یک ضمیمه امنیتی نظامی در دست باندهای تبهکار کلان غیرمحلی وخرده تبهکاران وابسته محلی یعنی همان شبکه دلالان سر-طایفهای نبوده است که در این میان اغلب سوختبران کوچک چه بصورت نیروی کار ارزان برای حمل سوخت و چه خرده مالکان مقروض وانتی و یا موتوری و یا گاه حیوان بارکش (الاغ داری) قربانی آن بودهاند.
در این شرایط خش کوچکی از سود محدود رانت نفتی توام با سود مبادله قاچاقی سوخت و استثمار نیروی کار ارزان (عمدتا رانندگان وانتها و یا در مواردی کارگران کاروانهای بزرگ الاغهای ـسوخت بر) به شبکه دلالان محلی میرسد ولی در همان حال بخش مهم سود ناشی از استثمار نیروی کار ارزان و سود کلان تجارتسوخت قاچاق به خارج از منطقه منتقل میشـود. این روابط نمیـتوانست بدون نقشههای آگاهانه (البته پنها ن و یا آشکار) و مشارکتی نیروهایـ امنیتی صورت بپذیرد.
اما در چنان فضائی رابطه ماموران جمهوری اسلامی با مردم محلی که بر اساس تبعیض و تحقیر و طرد و سوء ظن همراه بوده است. چنین نگرشی احساس تعلق به ملت و کشور را تخریب و بجای آن احساس نفرت و بیگانگی را تقویت و بر روی هم انباشته است که در همه حالات میتوانست بسوی انفجار برود. از درون همین فشارها، تبعیضات و تحقیرات بخش قابل توجهی از نیروها اعتماد خود را نه تنها کاملا نسبت به رژیم شیعه تهران از دست دادهاند بلکه نسبت به ایران و حتی دموکراسی خواهی در ایران هم بیگانه شده و از ایجاد رابطه با یک جنبش دموکراسی خواهی هم هراس دارند.
بخشی از این نیروهای هراسان و سرخورده بسوی جبهههای دینی جهادی رفتهاند و یا با دئوبندیان رادیکال طالبانی رابطه ایجاد کردهاند و بخشی هم در با باز تعریف و عامیانه از مسئله قومی / ملی راهی دیگر درپیش گرفتهاند. سیاست جمهوری اسلامی هم بطور مداوم این بوده است که با برچسبها، تهمتها و سوء ظنها مردم را بیشتر به چنان مسیر هائی هل داده و سرشان را بدیوار بکوبد.
به بهانه ایجاد نظم و امنیت به اعدامهای فلهای و سرکوبهای گسترده، ایجاد ترس و وحشت توسل جسته است. ولی در سایه وحشت و ترور و اعدام و گسترش فقر و گرسنگی چگونه میـتوان امنیت بوجود آورد؟ جوانبی از این نا امنی که در درون این مردم لانه کرده بود در روز جمعه خونین به بیرون زبانه کشید. اما دستگاه وحشت افکنی رژیم بدون درنگ و بدون کوچکترین ملاحظات اخلاقی و انسانی مردم معترض را به گلوله بست و در ظرف چند ساعت جان نزدیک به ۵۰ نفر و یا حتی بیشتر را گرفت.
شواهد همه بما میـگویند که دستگاه امنیتی رژیم آگاهانه مردم را در جهتی مغایر با جنبش دموکراسی خواهی ایران هل میدهد تا هم دستش برای سرکوب اعتراضات سبعانه در منطقه باز شود و هم با توسل بدروغ بافی و اعترافات نمایشی و کاملا گزینشی در مورد خصلت اعتراضات مرزی در میان جنبش دموکراسی ایران تردید ایجاد کند و با ایجاد انزوا و ظن کل جنبش را تضعیف و به شکست برساند. تقریبا با اطمینان میتوان گفت که رژیم جمهوری اسلامی با نگرش و سیاستی که دنبال کرده است تنها توانسته است بنزین روی آتش بپاشد و این آتش با سرعت دامان همه و ازجمله خود رژیم را هم فرا خواهد گرفت. یک سپاهی قلدر و بیرحم به حقوق مردم تجاوز میکند و حتی به زندگی و حق انسانی یک دختر کوچک و بشدت بیدفاع ۱۵ ساله هم رحم نکرده و اورا طعمه خوش گذرانیهای خود میکند آنگاه چه انتظاری از مردم میتوانند داشته باشند.
همانطور که در بالا اشاره شد، جمهوری اسلامی ابا سیاستهای مخرب خود، ین منطقه را و بخشی از مردم بلوچ ساکن آن را چنان با حاشیه برده است که بعضی به چند قدمی طالبان، سومالیائگری و القاعده و داعش رفتهاند. کسی بخاطر انسانیت و دموکراسی هم که باشد دوست ندارد چنین حالاتی را ببیند ولی یک نیروی نا آرام و بسیار "وحشی" (منظورم خشم فرو خورده و رام نشده است) نهفته در روانشناسی مردم را چگونه میتوان مهار کرد؟
خشم ناشی از انتقام گیری اغلب یک نیروی مهار ناکردنی است. مانند فوارههای آتشفشان در هر سو سرازیر میشود. میسوزاند هر آنچه را که باید سوخت و میـسوزاند هر آنچه را که نباید. زمانی عبدالملک ریگی در تهدیدی گفته بود که او تمام دریای عمان و. خلیج فارس را نا امن میکند. شاید این یک بلوف بود ولی اینکه ساحل بلوچستان میتواند سومالیائیزه شود چندان دشوار نیست بلکه حتی پرصداتر و بمراتب زیانبارتراز سواحل سومالی است. اینجا جهان نفت و گاز است و بعبارتی بسیار معمول "شاهرگ حیاتی جهان" است، جهان نفت کشهای غول پیکر وکشتیهای بزرگ باری و در کنارش هم کوهها و صخرههای بلوچستان که حتی با وسایل امروز چندان در دسترس نیستند.
روبرو شدن با و یا حتی تصور از چنین شرایطی وحشت آور است، ولی آیا جمهوری اسلامی که پناهگاه امن سران القاعده بود و طالبان را بسلاحهای مدرن مجهز کرده بود و بنا بگفتهای قاسم سلیمانی با افتخار از حفاظت و آموزش زرقاوی در ایران یاد کرده بود، اصلا تابع یک پرنسیپ انسانی هست؟ بنظرم بهیچوجه نه، ولی پاسخ به این رژیم هم اگر با عمل معکوس یعنی عملی مشابه با آنچه رژیم انجام میدهد صورت بگیرد آنوقت دشوار است بتوان مدعی مبارزهای شد که خصلتی اخلاقی و انسانی داشته باشد. رام شدن این خشم فرو خورده با همراهی موثر با جنبش گسترده دموکراسی خواهی در ایران و تقویت امید برای آیندهای عادلانه تر و عاری از تبعیض و برابری، گره خورده است.
در پایان میتوان گفت اگر در ایران امروز گریز از استبداد به دموکراسی و آزادی زنان پیوند نخورد نتیجهاش گریز از خود آزادی خواهد بود. آنان که حرکت خود را به یک هویت خالص و مقدس گونه گروهی محدود میکنند و در جهان سیال و پر از تنوعات امروزین از زندگی با دیگران و در جهت ساختن زندگی دموکراتیک و عادلانه همرا با دیگران سر باز میزنند تنها به گمشدگانی تبدیل میشوند که گریز از آزادی را راه رهائی خویش میـشمارند. در آن جاست که آزادی به قتل میرسد و استبداد به زندگی خود ادامه میدهد.
نویسنده اخیرا کتاب زیر را منتشر کرده است: