در جواب به یک کامنت
"جناب محقیقی! بیرون گود نشستن وجوانان را با این حکایتهای خود ساخته به میدان نبرد نابرابر فرستادن کار پسندیدهای نمیتواند با شد. "
تمامی شب به این کامنت وروح خوابیده در بند بند این پیام فکر کردم. تفکری که چهل سال است بربخش عظیم جامعه بخصوص هم نسلان من غالب است. تفکری که هنوز از سر خیر خواهی ودوست داشتن هم که شده برای جوانانی که نمیخواهند مثل ما تن به تحقیر وزندگی گیاهی در زیر سایه حکومتی جاهل بدهند. فردیت قائل نیست. بجای آنها بعنوان ناصحان راه زندگی نشان میدهد. بی آنکه بر زندگی تحمیق شده خود بنگرد.
نسلی که نمیخواهد تن به حکومتی دهد که پدرانشان را تحمیق کرد. ترس خورده، محافظه کار قانع به نوالهای ناچیز نمود.
نسلی که نمیخواهد مانند پدارانشان بداند حقیقت چیست! اماترس این خوره کثیف روح مانع از پایبندی به آن وخیره شدن بی هراسشان در چشمان حقیقت شود. نمیخواهد مانند پدران وپدر بزرگانی باشد که با تمام وجود برای آزادی مبارزه کرد بی آن که نگاهش به آینده باشد. نسلی که واپس نگر بود. اما جامه آینده گان پوشیده بود.
چنان در شور اعتقادی ایئدولوژیک غرق بود. که خود داوطلبانه یوغ بندگی جنایت کاری را بگردن انداخت که نخستین هنرش برکشیدن جنایت کاری بنام خلخالی وگماشتن او بعنوان حاکم شرع! بود. تا زیر عنوان اعدامهای انقلابی! قتل وغارت، مصادره اموال نخبگان دوران پهلوی را به امری لازم بدل سازد.
از روز نخست با کینه شتری باقی مانده از هراس بهائیت قتل عام وحشیانه بهائیان آغاز کرد. ما دم بر نیاوردیم. ابله مردی راکه قلم میشکست و دهان میبست رهبر خودکردیم. چشم بر حجاب تحمیلی آوار شده بر سر زنانمان بستیم. در نشئه حاصل از ماجراجوئی. شور کاذب حاصل از انقلاب. تن به حقارت رفتن به زیر رهبری وعلم کسی سپردیم که تمام فتنهها را زیر سر تحصیل کردگان و روشنفکران میدانست.
ابله مردی که تعبد را بر تخصص افسر میدانست. برای رسیدن از راه قدس به کربلا جام زهری بنام خود را به کام مردم ریخت که به قیمت جان صدها هزار جوان ایرانی تمام شد.
نسل ما تمام اینها را دید. قدم به قدم عقب نشست. چشم بر جنایت بیشرمانه کشتار سال شصت وهفت بست. به سکوت از کنار خاوران از کنار گورهای دسته جمعی گذشت. تا از زندگی خود و خانودهاش صیانت کند.
جای صدای زیبای خوانندگان زن را صدای نکره نوحه خوانی مداحان بی مایه نان به نرخ روز خور گرفت. اما ما دم بر نیاوردیم. قبول کردیم بجای نهادن الفاظ راست در دهان کودکانمان الفاظ دروغ بگذاریم. شخصیت فردیشان را بگیریم. بازی شخصیت دوگانه در خارج از خانه به آنها یاد دهیم. چه کردیم با خود و فرزندانمان؟
بزرکترین تلاشمان این شد! که بهر ترتیب که شده درسی بخوانند واز این مملکت طاعون زده بگریزند. آنکه توان چنین کاری نداشت به حسرت شاهد پر پر شدن جوانان خود گردید. شاهد افسردگی، اعتیاد، بیکاری. چه کرد این حکومت سراپا آلوده در تزویر؟ آلوده در جهالت قرون وسطائی! که حاصل کارش خلق کردن دوازده هزار امام زاده بود با چاه جمکران. نمایشی از حماقت وتحمیل آن حماقت بر مردم.
زمانی که جهان متمدن در جستجوی بیک بنگ بود ما در جستجوی امام زمان در چاهی سیاه وتاریک که حاصل ذهنهای معیوب بود میگشتیم.
ما که تن دادیم به حقارت ریاست مشتی قاتل ودزد بر خود. تن دادیم به جنون مردی که سرمایه کشور را بپای بر نامه هستهای بپای دفاع از حرم رقیه در سوریه ریخت. ترس از سوریهای شدن را دامن زد.
تن دادیم به فساد. تن دادیم به باده خوری پنهان. تن دادیم به جامعه بی لبخند و عبوس. تن دادیم به قربانی شدن شادی در پای عزا. عادت کریم به این نوع زندگی.
محدود کردیم جهان خود را به زندگی در چهار دیواری تنگ وبستهای بنام خانواده. بی آن که ببینیم فرزندانمان، نوههایمان در این محیط بسته. در این فضای دلگیر! خالی از شور! خالی ازشادی ونشاط.. دارند در درون خود میمیمیرند.
نسلی که میداند زندگی انسانی تر، شاداب تر، عاشقانه تر، خارج از این مرداب وجود دارد. نسلی که ترانه ووصف الحالش صدها "برای" بود. نسلی که اگر قدم بخیابا ن نگذارد! برای آرزوهای خود مبارزه نکند! درون خود مرده و پر پر شده است. این مبارزه نه برای مرگ بلکه برای رهائی از مرگ است. رهائی ازجمود است. سر باز زدن است! از هر چه که بوی کهنگی، بوی سنت، بوی مذهب تحملی بدهد.
مبارزه جوانانی است که نمیخواهند مانند پدران خود یوغ عقب ماندگی وسنت را با محافظه کاری صیانت از نفس که چیزی جز بندگی نیست بر گردن بیا ویزند. آنها قیام کردهاند! برای "برا"های بیشمارشان.
در سیمای نسلی جدید که دستشان بر عکس پدرانشان سایه بانی است برای خیره شدن در زیر شعاع خورشید به آینده. نسلی که بوسه برلب آینده را ببهای جان میخرد. برای زندگی شادمانه هر سختی را بجان میپذیرد. همبستری آزاد بادخترخورشید را میخواهد.
اگرحمایتشان نکینم. اگر در کنارشان نیایستیم. قوت قلبشان ندهیم. خیانتی بزرگ در حقشان کردهایم. بخاطر حراست از جسمشان روح جوان وزیبایشان را قربانی نمودهایم.
یگذار نسل جوان آن عقابی باشد که اوج بگیرد! برعکس در کنار مرداب نشینان عافیت طلبی پیشه نکند. لذتی بزرکتر از طیران در فضای آزادی نیست! سینه پر کردن از هوای آزادی. اوج گرفتن بر فلک! سر سائیدن بر آسمان! رقصی مستانه کردن به ساز زهره!
مرا هم رقصی چنین میانه میدانم آرزوست.
ابوالفضل محققی
روانشناسی سرکوب، دُران صدرایی