Thursday, Oct 27, 2022

صفحه نخست » شاهد عینی: یکی را کشتند که خودش مُرد!

27-2.jpgایران وایر - سیمین فرهمند، شهروند خبرنگار، تهران

چهلم «مهسا امینی» در تمام ایران روز پُر ماجرایی بود؛ پر از خبرهای فاجعه‌بار و خیابان‌هایی ملتهب‌تر از همیشه. در تهران نخستین جرقه‌های چشم‌گیر - طبق معمول- از دانشگاه‌ها شراره کشیدند: پیروزی دانشجوها در تسخیر سلف‌های غذاخوری و مقابله با بسیجی‌ها. اما بعد، دود و آتش از جایی بلند شد که انتظارش را نداشتیم.

درشلوغی ترافیک خیابان «شریعتی»، پیاده‌ها با دست به ابر دود اشاره می‌کردند و اتومبیل‌ها و موتورها سوارها پشت هر چراغ‌قرمز شروع می‌کردند به زدن بوق‌های ممتد. این روزها زنان زیادی را می‌بینی که ترک موتورسیکلت مردان خود نشسته و حجاب ندارند اما امروز چرخاندن شال هم به این حرکت اعتراضی اضافه شده است. انگار هر روز که می‌گذرد، آدم‌های شهر بیشتر هم‌دیگر را پیدا می‌کنند و شجاعت هم که مثل سایر احساسات آدمی، مُسری است.

در خیابان «سهروردی» خبری نیست. حتی آن دود سیاه هم دیگر محو شده ولی کف خیابان پُر است از خُرده شیشه و هر گوشه آثار سوختگی که بر پوست خیابان کبود شده. گروهی از موتورسواران لباس‌شخصی با شات‌گان و باتوم‌هایی که بالا گرفته‌اند، رد می‌شوند. مردم هم خودشان را به آن راه زده‌اند که مثلاً ما عابران ساده‌ایم!

به دنبال تجمع بعدی، خیابان «عباس‌آباد» را به سمت غرب می‌رویم، «مفتح» را تا میدان «هفت‌تیر» و بعد هم «کریمخان» و «حافظ» و پل «کالج» و... همه‌جا به شکل غیرعادی شلوغ است اما باز هم دیر رسیدیم. ماشین‌هایی را می‌بینیم که شیشه عقب‌شان شکسته و ماموران گارد ویژه که سراسر تقاطع‌ها را قرق کرده‌اند. اما سر که می‌گردانند، یکی سطل زباله‌ای را آتش می‌زند یا دختری در خیابان می‌پرد و شالش را در هوا می‌چرخاند.

👈مطالب بیشتر در سایت ایران وایر

موتوری رد می‌شود با دو راکب ظاهراً معمولی، ولی دقت کنی، می‌بینی که روی کلاه کاسکت راننده یک دوربین کوچک «گو پرو» کار گذاشته شده است. شاید از مردم باشد؟ شهروند-خبرنگاری ماجراجو؟ بعد می‌بینیم موتور دیگری از پشت او را اسکورت می‌کند که نفر عقبی «چفیه» به گردن دارد. ماموران در همه خیابان‌ها عصبانی و کلافه‌اند و نمی‌گذارند هیچ تجمعی شکل بگیرد. مردم هم در اتومبیل‌ها ‌بوق می‌زنند و تا از ماموران دور می‌شوند، با فریاد شعار می‌دهند.

کمی مانده به ساعت هفت شب است، هوا تاریک شده و بالاتر از پل «سیدخندان»، جیغ ممتد ماشین‌ها قطع نمی‌شود. از این‌جا دیگر جمعیت پیاده‌ها زیاد است و بعضی‌ها بین ماشین‌هایی که در ترافیک مانده‌اند، راه می‌روند و شعار می‌دهند. دختران پُرشوری را می‌بینیم که از پنجره‌های اتومبیل‌ها بیرون آمده‌اند و فریاد می‌زنند. سر خیابان «میرداماد» در تسخیر مردم است. هر روز این‌جا پر بود از ماموران گاردی موتورسوار اما ظاهراً برای سرکوب جای دیگری اعزام شدند و همین غفلت کافی است تا مردم به خیابان بریزند و تقاطع را بند بیاورند.

حدود پنج دقیقه بعد، چند نفر می‌دوند و ولوله می‌شود. گله‌ای موتورسوار گاردی که از سمت شمال «شریعتی» آمده‌اند، برق‌آسا شروع به شلیک گلوله‌های ساچمه‌ای می‌کنند. مردم به هر سو فرار می‌کنند.

درست وسط خیابان، مرد جوانی خودش را سپر زن همراهش کرده است و او را در آغوشش مثل کودکی با خود به پیاده‌رو می‌کشد. جوان دیگری که یک قدم جلوتر از ما است، ناگهان از ته دل نعره می‌کشد و به سمت گاردی‌ها شعار می‌دهد: «لعنت به‌تون! مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر دیکتاتور!»

دست راستش را گرفته و دولا شده است. گلوله‌ای به دستش خورده است و جای دو دایره کبود روی بازویش دیده می‌شود. او را با خود از خیابان دور می‌کنیم. یکی برای دل‌جویی روی شانه‌اش می‌زند و زن‌ها زخم او را وارسی می‌کنند. حالا گروه موتورسوار دیگری از راه می‌رسد که سمت عابران لیزر سبز می‌اندازند و با فریاد تهدیدشان می‌کنند. نفر جلوی این گروه، پرچم بزرگی به رنگ زرد دارد که شبیه پرچم «حزب‌الله» لبنان است اما روی آن شعاری مذهبی درباره «فتح الفتوح» نوشته شده است. لابد منظورشان همین شلیک گلوله ساچمه‌ای به صورت مردم غیرنظامی است!

موتوری‌ها به ستون یک، شریعتی را پایین می‌روند و چند دقیقه بعد از سمت مقابل برمی‌گردند. جمعیت به کوچه‌های فرعی گریخته‌اند و ما در کوچه‌ای خلوت به سمت غرب، تازه می‌خواهیم نفس تازه‌کنیم که گاز اشک‌آور گلوی‌مان را می‌سوزاند. تندتر می‌رویم و گاز بیشتر می‌سوزاند. مردی که از مقابل می‌آید، می‌گوید: «نروید! کوچه پشتی درگیریه، اشک‌آور زدن.»

اما دیگر دیر شده و اشک همگی در آمده است. خانمی می‌گوید: «کارمان شده اشک‌ ریختن. از صبح ویدیوها را می‌بینیم و گریه می‌کنیم، شب هم که توی خیابان اشک‌آور می‌زنند و اشک می‌ریزیم!»

مقابل «حسینیه ارشاد»، گروهی از لباس‌ شخصی‌ها آشفته و درهم جمع شده‌اند. یکی که باید فرمانده آن‌ها باشد، داد می‌زند و تلاش می‌کند جمع و جورشان کند: «پخش نشید... بیاید این‌جا... موتورها رو به خیابون.»

از این‌جا دیگر تعداد عابران خیابان شریعتی خیلی کم است و درست در ساعت هشت و ۲۷ دقیقه فریاد و ضجه‌ زنی از آن سوی خیابان شنیده می‌شود.

سر کوچه «کامیار»، چند لباس‌شخصی با تشر و باتوم کسانی که کنجکاو شده و ایستاده‌اند را پراکنده می‌کنند. صدای گریه و جیغ زن قطع نمی‌شود. مردی کنار گوش‌مان زمزمه می‌کند: «یکی را کشتند!»

درست نبش بن‌بست کامیار، خانه‌ای متروکه قرار دارد که درهایش باز هستند و لباس‌شخصی‌ها اطراف آن پرسه می‌زنند. این سوی خیابان، پنج شش نفری می‌ایستند و هر کس می‌پرسد: «چه خبر شده؟»

مرد جوانی که ظاهرش اصلاً به مامورها نمی‌خورد، فوری می‌گوید: «یک نفر رو برق گرفته و مُرده. داشته جوش‌کاری می‌کرده، ربطی به تظاهرات نداره.»

یکی می‌پرسد: «پس این صدای گریه چیه؟»

مرد دوباره زودی می‌گوید: «زنش اومده، داره گریه می‌کنه.»

به این سرعت، در این ترافیک و شلوغی؟ پس این مامورها چرا مردم را می‌زنند و نمی‌گذارند کسی جسد را ببیند؟ آمبولانسی می‌رسد و می‌پیچد توی کوچه. این روزها مرگ ارزان شده است و پیر و جوان خودشان را از بلندی پرت می‌کنند، سگ گازشان می‌گیرد، سیانور و مشروب تقلبی می‌خورند، خودشان خودشان را خودکشی می‌کنند! تازه وقتی به خانه می‌رسی و اینترنت وصل شود می‌بینی کشتار در حین زیارت و باز هم دفن‌ شدن زیر آوار آن «متروپل» لعنتی، به انواع مرگ‌های ما اضافه شده است. قصابان حکومتی در چهلم «مهسا» و «نیکا» هم دست از کار نمی‌کشند.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy