Wednesday, Nov 2, 2022

صفحه نخست » آنان که ایستاده‌اند اصلاح‌طلب هستند، اکبر کرمی

Akbar_Karami_3.jpgاصلاح‌طلبی چیست؟ چه کسی اصلاح‌طلب است؟ و چه‌گونه می‌توان میان مدعیان داوری کرد؟

پرسش‌هایی از این دست به یکی از شکاف‌ها‌ی اصلی میان مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی ایران ام‌روز اشاره دارد. گروهی از اصلاح‌طلبان در پاسخ به این پرسش‌ها گاهی چنان پروت وپلا می‌بافند، که اصلاح‌طلبی به جا‌ی ایستاده‌گی در برابربی‌داد جمهوری اسلامی ایران به ایستادن کنار بی‌داد جمهوری اسلامی ایران می‌رسد. در واکنش به چنین گفتار و رفتار شرم‌آوری است که گروهی دیگر به جا‌ی چالیدن عیار اصلاح‌طلبان، اصلاح‌طلبی را سنگ‌سار می‌کنند!

بهزاد نبوی یکی از آن اصلاح‌طلبان است؛ کسی که زمانی دوستان‌اش به طنز چیریک اصلاحات می‌نامیدند. او در گفت‌وگویی با روزنامه‌ی هم‌میهن (۱) ادعاها‌ی بسیاری دارد که او را به این گروه از اصلاح‌طلبان نزدیک کرده است؛ ادعاهایی که حتا برای من به عنوان یک اصلاح‌طلب نه تنها پذیرفتن آن که حتا شنیدن آن چندان آسان نیست! در جان و جهان بهزاد نبوی که حالا سخن‌گو‌ی رسمی جبهه‌ی اصلاحات است، چه می‌گذرد؟ که ادعاها‌ی او حتا به جان بسیاری از اصلاح‌طلبان نمی‌نشیند؟

در داوری من وقتی پا‌ی انگاره‌ی باشکوه اصلاح‌طلبی (هم در سطح فلسفه‌ها‌ی سیاسی و هم در سطح ترفندها‌ی سیاست‌ورزانه) در میان است، از ادعاها‌ی اصلاح‌طبان باید گذشت! زیر اصلاح‌طلبی چهره‌ی دیگری از "نیکی" است و همانند پندار، گفتار و کردار نیک چندان در عالم نظر بلند و آرمانی و چنان روی کاغذ برجسته و خالی است، که ایستاده‌گی در برابر آن تنها از یک نادان و بی‌تجربه برمی‌آید! اصلاح‌طلبان را در توضیحی که از نیکی اصلاح‌طلبی در میان می‌آورند و نیز راه‌هایی که برای رسیدن به آن پیش می‌گذارند، باید شناخت و نقد کرد.

بهزاد در بخشی از آن گفت‌وگو مدعی است: «ما به عنوان اصلاح‌طلب... چند راه داریم؛
۱- فعالیت اصلاح‌طلبانه و قانونی را کنار بگذاریم و به سمت انقلاب برویم. به دوستانی که پس از زندان به دیدارم می‌آمدند؛ توضیح می‌دادم که اگر من بدانم انقلاب خوب است، به‌رغم سن بالا در رأس انقلابیون قرار می‌گیرم، ولی معتقدم انقلاب کاری غلط و به زیان کشور و ملت است و به‌همین دلیل امروز تقریبا هیچ‌کس در دنیا به دنبال انقلاب نیست، مگر گروه‌هایی مانند داعش و القاعده.
۲- منتظر حل مشکل توسط خارجی‌ها باشیم که آن هم تجربه شده است و افغانستان و عراق دو طرف ما هستند و وضعیت‌شان مشخص است. در جریان حمله آمریکا به افغانستان و عراق، برخی فکر می‌کردند اگر آمریکا به سراغ ما بیاید اوضاع خوب می‌شود. امروز وضعیت عراق، افغانستان، سوریه و لیبی را می‌بینیم.
۳-راه سوم تداوم حرکت اصلاحی است. به‌نظر من به‌رغم شرایط نامساعد برای ادامه فعالیت سیاسی، کماکان باید حرکت اصلاحی را ادامه دهیم. فی‌المثل در ماجرای مهسا امینی جبهه در اولین روز، بیانیه داد و به رئیس قوه قضائیه نامه نوشت، ولی قطعا نمی‌توانیم با معترضان کف خیابان که شعار‌های براندازانه می‌دهند، همسو شویم. بحث محافظه‌کاری نیست؛ ما شعار‌های آنان را قبول نداریم. ما می‌خواهیم در چارچوب نظام، نظام را اصلاح کنیم. نمی‌خواهیم دینامیت زیر ساختمان نظام بگذاریم، بلکه می‌خواهیم همین بنا را اصلاح و ایراداتش را برطرف کنیم که البته می‌دانیم کار بسیار مشکل و پرهزینه‌ای است. با چنین مواضعی، چون این‌کاره نیستیم، برای همین نه می‌توانیم با کسانی که شعار‌های براندازانه می‌دهند، همراهی کنیم و نه وضعیت حاکم را قبول کنیم. البته می‌دانیم دو طرف به توصیه‌هایمان توجه نمی‌کنند، اما آنقدر تلاش می‌کنیم، شاید گوش شنوا پیدا کنیم.»

وقتی پا‌ی اصلاحات در میان است، لازم نیست راه دوری برویم! مانع اصلی فرایند اصلاحات در ایران یعنی علی خامنه‌ای هم خود را زمانی پرچم‌دار اصلاحات نامیده است! او هم اگر پا‌ی ادعا‌ی اصلاحات در میان باشد، خود یک مدعی بزرگ است و احتمالن خواهد گفت: حاضر نیست زیر ساختمان نظام دینامیت بگذارد! و شاید به همین دلیل مکرر در مکرر کودتا کرده است و اصلاح‌طلبان و اقبال مردم به اصلاحات را پس زده است! اگر علی خامنه‌ای که در هر معنایی از کودتا، یک کودتاچی است، و بارها زیر ساختمان این نظام دینامیت و بمب منفجر کرده است، بتواند با همان استدلال‌ها‌ی بهزاد نبوی کار خود را پیش ببرد، کار برای بهزاد نبوی و دوستان او خیلی گران خواهد شد! چه، در این صورت باید پذیرفت که ادعا‌ها چندان اهمیت ندارد، حجت‌ها و استدلال‌ها هستند که می‌توانند عیار اصلاح‌طلبی و نیکی آن را آشکار کنند.

بگویید در فرایند گذار دمکراتیک در کجا ایستاده‌اید تا بگویم چه قدر اصلاح‌طلب هستید؟

با آن‌چه بهزاد در مورد اصلاحات در سه بند صورت‌بندی کرده است، هیچ مشکلی ندارم. حتا با اصلاح‌طلب خواندن او هم، مساله‌ای ندارم. زیرا در نهایت این از حقوق شهروندی است که هر کس می‌تواند نامی برای خود انتخاب کند. مساله من با آن است که با دریافتی که نبوی از این اصول دارد و سیاست‌ورزی برآمده از آن راهی به اصلاحات نمی‌بینم! من حتا می‌توانم از کنار ادعاها‌ی سخیف دیگر او هم بگذرم، اگر و تنها اگر او بتواند توضیح دهد که چگونه در غیبت از خیابان می‌خواهد و می‌تواند این «بنا را اصلاح و ایراداتش را برطرف» کند؟

زیرا اصلاحات در همین حد، و با همین صورت‌بندی، اگر در پیش‌گذاشتن و پی‌گیری آن جدی باشیم، آن‌قدر معجزه دارد که از سنگ سرد هم قلبی گرم بتراشد و کار را ‌دست‌‌کم تا جایی پیش ببرد. شوربختانه اما پس از چهل روز و چندین چهل قربانی نبوی می‌گوید: «در ماجرای مهسا امینی جبهه در اولین روز، بیانیه داد و به رئیس قوه قضائیه نامه نوشت، ولی قطعا نمی‌توانیم با معترضان کف خیابان که شعار‌های براندازانه می‌دهند، همسو شویم. بحث محافظه‌کاری نیست؛ ما شعار‌های آنان را قبول نداریم.»

تا این‌جا هم هنوز نمی‌توان خرده‌ای به بهزاد نبوی گرفت! او راست می‌گوید و این حق شهروندان است که شعارها‌ی خودشان را بدهند! و هیچ‌کس مجبور نیست، شعارها‌ی دیگران را تکرار کند! در این جا تنها یک مشکل کوچک وجود دارد. از یک طرف یکی از مدعیان و پرچم‌داران اصلاحات (خامنه‌ای) اساسن با اعتراض و شعار، وقتی پا‌ی دیگری در میان است، مساله دارد! آن را قشون‌کشی خیابانی می‌داند! می‌خواهد آن را با سرکوب و سرب تعطیل کند! و بارها چنین کرده است! او هزاران نفر را در شهر و حتا در روستا به گلوله بسته است، و در زندان خفه کرده است، که هیچ شعاری خلاف میل او شنیده نشود! و از طرف دیگر بهزاد نبوی هم که سخن‌گو‌ی جبهه‌ی اصلاحات است، در اساس هیچ شعاری نمی‌دهد! اصلن به خیابان نمی‌آید، که فرصت کند شعار بدهد! به زبان دیگر اگر نبوی صداقت داشت نباید می‌گفت ما «نمی‌توانیم با معترضان کف خیابان که شعار‌های براندازانه می‌دهند، همسو شویم.... ما شعار‌های آنان را قبول نداریم.» او باید می‌گفت ما اساسن با اعتراض یا دست‌کم با اعتراض در کف خیابان مساله داریم! چون هیچ‌کس انتظار ندارد که یک اصلاح‌طلب بیاید در کف خیابان و شعارها‌ی براندازانه بدهد! اما بسیاری انتظار دارند که اصلاح‌طلب‌ها هم دست‌کم زمانی به کف خیابان بیایند و شعارها‌ی خودشان را بدهند! انگار بهزاد نبوی سقف اصلاح‌طلبی را چنان پایین آورده است که در اساس آمدن به خیابان (حتا برای دادن شعارها‌ی اصلاح‌طلبانه) ممنوع شده است و برای همیشه تعطیل خواهد بود! عجیب نیست اگر در این‌جا دو مدعی اصلاحات در عمل به یک نقطه رسیده‌اند! زیرا برای هیچ‌کدام از این مدعیان، اصلاح‌طلبی در بنیادها که به مردم و خواست آنان می‌رسد، اهمیت ندارد! آن‌ها خود را برادران بزرگ‌تر مردم می‌دانند و به خود حق می‌دهند که برای مردم تعیین تکلیف کنند و به هدایت آنان بپردازند! خامنه‌ای به خود حق می‌دهد آن‌ها را بکشد و نبوی هم به خود حق می‌دهد از کنار این کشتارها بگذرد! زیرا کشته شده‌گان برانداز هستند! درذهن این مدعیان اصلاحات هیچ نشانی از "حق داشتن" دیده نمی‌شود.

اصلاح‌طلبان وقتی از مردم و خواست‌ها‌ی آنان فاصله می‌گیرند، به آسانی همانند کسانی می‌شوند که مردم در پی اصلاح آنان هستند! حتا بدتر! اصلاح‌طلبان با به بند کشیدن و مصادره‌ی یک فلسفه‌ی سیاسی درخور،: ارآمد، پویا و انسانی، در عمل مردم را به پشت کردن به اصلاحات و سازوکارها‌ی انبوه و بهداشتی آن می‌کشانند! و درست آن‌گاه است که می‌توانند بگویند: «نمی‌توانیم با معترضان کف خیابان که شعار‌های براندازانه می‌دهند، همسو شویم.»! یعنی این گروه از اصلاح‌طلبان نخست مردم را برانداز می‌کنند و سپس از آنان فاصله می‌گیرند! و در برابر کشتار آنان بی‌تفاوت می‌شوند!

اصلن اتهام شرم‌آرو "براندازی نرم" از سوی خامنه‌ای آمده است که اصلاح‌طلبان خلع سلاح شوند و اصلاح‌طلبی به همین جا برسد! برای جبهه‌ی اصلاحات حالا هم‌سویی با مردم که اعتراض می‌کنند ننگ است، اما هم‌سویی با کسانی که باید اصلاح شوند، خیلی عادی شده است! یعنی همان بلایی را که خامنه‌ای بر سر اصلاح‌طلبان آورده است، حالا اصلاح‌طلبانی همانند بهزاد نبوی بر سر مردم می‌آورند! این جاست که کار برای کسانی همانند بهزاد نبوی بسیار دش‌وار می‌شود و ادعاها‌ی آنان دیگر چندان اهمیت نخواهد داشت! و رنگی ندارد. باید دید استدلال‌ها چیست؟ و مدعیان اصلاحات چه چیزی را می‌خواهند اصلاح کنند؟ ابزار و برنامه‌ها‌ی آن‌ها کدام است؟ و چه قطب نمایی در این اقیانوس اختلاف‌ها و بگومگوها در دست آن‌ها مانده است؟

بگذارید صورت مساله را کمی ساده کنیم؛ و ببینیم اختلاف‌ها‌ی این دو مدعی اصلاح‌طلبی در کجاست؟
آقا‌ی علی خامنه‌ای مردم را به "خود" فروکاهیده است؛ او همه‌ی راه‌ها و سازوکارهایی را که ممکن است، به "دیگری" و خواست او برسد، در عمل تعطیل کرده است و برنمی‌تابد. دیگری خوب در این جا دیگری مرده است. درجان و جهان کوچک خامنه‌ای مردم دو دسته اند؛ یک دسته ادامه‌ی او هستند و ادعاها‌ی او را تکرار می‌کنند و دسته‌ای که منتقد یا مخالف او هستند؛ خامنه‌ای دسته‌ی نخست را مردم می‌نامد و دسته‌ی دیگر را "دژمن". اصلاح‌طلبی در دریافت علی خامنه‌ای در عالی‌ترین شکل خود نابودی‌ی "دیگری" و دشمن است. او در این مسیر حتا به قانون اساسی جمهوری اسلامی هم وفادار نیست و نمانده است. زیرا حتا در همین قانون اساسی غیرانسانی، هنوز سوراخ‌هایی برای نفس کشیدن یافت می‌شود. او ایران را به زندانی بزرگ تبدیل کرده است، که هیچ نفس کشی نماند. (۲)

آقا‌ی بهزاد نبوی مردم را به درک خود از اصلاح‌طلبی فروکاهیده است! او آشکار در پی نابودی دیگری نیست، اما اگر دیگری و خواست‌ها ی‌اش از سقف اصلاح‌طلبی او فراتر رود، گرفتار تور براندازانه‌ی او خواهد شد؛ و در عمل محکوم به نابودی خواهد بود. زیرا جبهه‌ی اصلاحات خود را صالح‌تر به تشخیص مصالح دیگری می‌داند! یعنی وقتی دیگری اعتراض می‌کند؛ پا به خیابان می‌گذارد؛ و خواست پایان دیکتاتوری و خلع دیکتاتور از قدرت را مطرح می‌کند، دیگر "دیگری" پذیرفتنی نیست! او برانداز است! و اصلاح‌طلبی همانند بهزاد نبوی در چنین شرایطی نمی‌تواند کنار آن‌ها بایستد؛ او کنار علی خامنه‌ای می‌ا‌یستد؛ و تماشا می‌کند و می‌گذارد او کاراش را با آرامش و تا پایان ادامه دهد!

بیایید هم‌دلانه‌تر به آن‌چه نبوی گفته است درنگ کنیم؛ و در داوری خود دقیق‌تر شویم. بیایید از خود بپرسیم به عنوان یک اصلاح‌طلب چه گونه می‌توان به داد این مردم/حکومت رسید؟
مهم‌ترین دش‌واری در این‌جا طرح درست و مناسب صورت دش‌واری است؛ آیا نبوی صورت مساله را درست و راست طرح کرده است؟ داستان را از کجا باید پی‌گرفت؟ و سنگ‌ها را تا کجا باید برگرداند؟
آیا همانند بخشی از محافظه‌کاران قدیم که حالا خود را اصول‌گرا می‌دانند و در غارت ملی درگیر هستند، دوباره باید به تاریخ اسلام یا انقلاب اسلامی برگردیم؟ و هم چنان که این جماعت می‌پسندد با حقنه کردن دریافت خود از اصول اسلامی یا ایدیولوژیک مدعی دفاع از مردم و نظام شد؟ و به دام بحث‌ها‌ی نظری بی‌سرانجام و دوباره افتاد؟ آیا اصلاح‌طلبان (محافظه‌کاران جدید) هم که غالبن و قالبن ترس‌خورده‌اند و در عمل در برابر فرایند غارت یا ساکت هستند یا بی‌عمل! همان راه را در پیش گرفته‌اند، و می‌خواهند ترس‌خورده‌گی و بی‌عملی خود را با بازگشت به چند اصل اخلاقی، تاریخی یا ایدیولوژیک دیگر جبران و بزک کنند؟
ادعاهایی همانند پرهیز از خشونت، گریز از انقلابی دوباره و بی‌هوده، اگر به فرایند ایستاده‌گی در برابر غارت ملی نرسد، چه اهمیتی دارد؟ و در عمل به ایستاده‌گی در کنار فرایند غارت نمی‌انجامد؟
در شرایط موجود با پذیرش برخی از کاستی‌ها در رفتار کسانی که به خیابان آمده‌اند و در برابر فرایند غارت و ترس‌خورده‌گی ایستاده‌اند و حکومتی را که لبریز از نادانی و ناتوانی است به تغییر و یا رفتن فرامی‌خوانند، اصلاح‌طلب‌ها کجا باید بایستند؟ کنار مردم، یا در برابر مردم؟ آیا کسانی که در میانه ایستاده‌اند، به واقع درمیانه ایستاده‌اند یا در کنار خامنه‌ای؟

اصلن آیا بهزاد نبوی تن به این گفت‌وگو داده است، که سیاست‌ورزی کند و در چنین شرایط دش‌واری به علی خامنه‌ای فشار بیاورد؟ و از او امتیاز بگیرد؟ یا او می‌خواهد به اصلاح‌طلبان خاکستری گرا دهد که طرف مردم و خیابان‌ها نروند؟ یعنی او به کمک علی خامنه‌ای آمده است و در تلاش است خیال او را برای پاک کردن خیابان‌هان پاک کند؟ اشتباه نشود! نیت‌خوانی نمی‌کنم، پدیدارشناسی می‌کنم. یعنی می‌خواهم بدانم کار این چیریک در عمل و در حد گفت‌وگو با هم‌میهن، سیاست‌ورزی و هم‌کاری با هم‌میهنان خود است، یا سیاه‌کاری، سیاست‌ناشناسی و هم‌کاری با کسانی است که به کشتار ایرانیان و شکار جوانان و دختران و کودکان آنان دندان تیز کرده‌اند؟ ‌

پرسش دقیق‌تر شاید آن باشد که چه کسی دینامیت‌ زیر ساختمان نظام و ایران گذاشته ‌است؟ خامنه‌ای که مردمان مخالف خود را به گلوله می‌بندد؟ یا مردمانی که بهای ایستاده‌گی در برابر غارت را با خون و جان عزیزشان می‌پردازند؟ اصلن اصلاح‌طلبانی که با ادعا‌ی «حاضر نیستیم دینامیت زیر ساختمان نظام بگذاریم» کنار علی خامنه‌ای ایستاده‌اند و به کشتار مردم و غارت ملی خوگرفته‌اند، چه اتفاقی باید در جمهوری اسلامی بیفتد که فکر کنند علی خامنه‌ای دینامیت زیر ساختمان نظام گذاشته است؟

کسانی همانند بهزاد نبوی می‌دانند که علی خامنه‌ای دینامیت زیر ساختمان نظام گذاشته ‌است؛ و از کودتایی به کودتایی دیگر آمده است؛ اما در عمل شجاعت و جگر ایستادن در برابر او را ندارند؛ در نتیجه عجیب نیست که به سفیدشویی ناتوانی و بزدلی خود کشیده شده‌اند. وقتی در سیاست از مقام داوری به مقام گردآوری پس می‌نشینیم؛ و می‌خواهیم انتخاب‌ها‌ی سیاسی خود را نه با خواست پسینی‌ی مردم که با دریافت‌ها‌ی پیشینی‌ی خود متر بزنیم، فرسنگ‌ها از پهنه‌ی باشکوه اصلاحات بیرون افتاده‌ایم. چه، اصلاحات در هر معنایی در نهایت تسلیم شدن به خواست و پسند مردم است.

آن کس که در برابر خواست مردم ایستاده‌گی می‌کند، اصلاح‌طلب نیست. اصلاح‌طلبی در بنیادها‌ی خود گذار از وس‌واس‌ها‌ی مزمن و موذی پیشینی‌ی راست و ناراست و تن دادن به داوری پسینی‌ی مردم است. اصلاح‌طلبی پایان برهان لطف است، و مرگ دیگری بزرگ است. بی‌قطب‌نما‌ی داوری مردم در اقیانوس سیاست پیش نمی‌توان رفت. در نبود داوری مردم، حقوق بشر و تعادلات دمکراتیک همیشه باید یک دیگری بزرگ در جایی ایستاده باشد و به ایستاده‌گی در برابر خواست مردم فرمان دهد. یعنی همیشه پا‌ی یک برهان لطف در میان است. و عجیب نیست اگر علی خامنه‌ای جباریت خود را لطف می‌خواند، و مردمی را که در برابر این جباریت ایستاده‌اند دژمن می‌داند.

بارها گفته‌ام و از گفتن آن خسته نمی‌شوم. سیاست بازی بزرگان، سروران و خدای‌گان است. آن‌کس که "نمی‌تواند" و این ناتوانی را چنان در گفت‌وگوها‌ی بی‌سروته پیشینی (نادانی) می‌پیچد که از آن "نمی‌خواهم" بیرون می‌آید، به کار سیاست و سیاست‌ورزی نمی‌خورد. او هیچ‌گاه در میدان سیاست ژنرال نمی‌شود! او دست بالا تنها می‌تواند یک سرباز خوب باشد. سربازی که منتظر است و منتظر می‌ماند تا ژنرال به او میدان دهد.

اصلاح‌طلبان در عیار بهزاد نبوی نه اراده به قدرت دارند و نه اراده به ایستاده‌‌گی در برابر آن! آن‌ها نبود اراده به قدرت را که شکلی از ولایت‌پذیری، بنده‌گی و صغارت است، چنان در خود نهادینه کرده‌اند که گاهی تا نکوهش قدرت‌طلبی و حتا تعطیل هر تکاپویی برای کسب و توزیع قدرت ادامه می‌دهند؛ و نبود اراده به ایستاده‌گی در برابر قدرت را تا تن دادن به جباریت! وقتی اصلاح‌طلبان می‌خواهند ناتوانی و بزدلی خود را با هوچی‌گری‌ها‌ی نظری بپوشانند، من تنها برده‌گانی را می‌بینم که می‌خواهند ناتوانی و نادانی خود را به ارزش تبدیل کنند؛ کسانی که گنجشک ترس را رنگ کرده‌اند تا به جای غناری دانایی جا بزنند. بهزاد نبوی و محافظه‌کاران ولایت‌مدار جدید به جا‌ی ایستادن در برابر علی خامنه‌ای و تلاش برای خنثی کردن بمب‌ها‌ی بی‌شماری که او هر روز منفجر می‌کند و بخشی از ساختمان نظام و ایران را پایین می‌آورد، کنار خامنه‌ای ایستاده‌اند و بخشی از آن بمب‌ها و انفجارها شده‌اند. کسی که در برابر خامنه‌ای نایستاده است، هرچه هست اصلاح‌طلب نیست! برای پرهیز از خشونت و تبدیل آن‌چه در خیابان‌ها می‌گذرد به ایستاده‌گی مدنی‌تر، ابتدا باید کنار مردم ایستاد و به مقام‌ داوری مردم تن داد.

اصول‌گراها (محافظه‌کاران قدیم) در ایران زنده‌گی، آزادی و جست‌وجوی خوش‌بختی را به گروگان گرفته‌اند و گروهی از اصلاح‌طلبان (محافظه‌کاران جدید) جست‌وجو‌ی راه‌ها‌ی تازه برای مبارزه و ایستاده‌گی در برابر این بی‌داد را. هر دو از مردم می‌خواهند شل کنند تا رستگار شوند!

در چنین چشم‌اندازی باید از بهزاد نبوی پرسید: برادر، چیریک اصلاحات، برای خنثی کردن بمب‌ها‌ی اتمی که خامنه‌ای زیر ساختمان نظام و حالا ایران گذاشته‌ است، چه برنامه‌ای دارید؟ و برای خاموش کردن ماشین کشتار چه می‌کنید؟ گیریم شما دانا ومردم نادان، با حق خطا کردن چه می‌کنید؟ آیا مردمی که حکومت، و نظام و شما را نمی‌خواهند باید کشت؟

شوربختانه او هیچ برنامه‌ای ندارد. و به خاطر همین بی‌برنامه‌گی و بی‌عملی است که جبهه‌ی اصلاحات به جبهه‌ی مفلوکات دگردیسیده است. او حاضر نیست حتا پا به خیابان بگذارد؛ و برای پیش‌برد اصلاحات کاری انجام دهد و انرژی ذخیره کند. می‌گوید کنار مردمی هم که به خیابان آمده‌اند نمی‌ایستد! زیر به باور وی مردم می‌خواهند نظام را براندازند! شاید او انتظار دارد، مردم بروند خیابان و هزینه بدهند، اما خواست‌ها و شعارها‌ی اصلاح‌طلبانه‌ی او را بدهند! یا شاید او اساسن نمی‌خواهد مردم به خیابان بروند. به زبان دیگر او ممکن است حق داشته باشد وقتی نمی‌خواهد دینامیت زیر ساختمان نظام بگذارد، اما تکاپویی هم برای برداشتن دینامیت‌هایی که انقلابی‌ها‌ی نادان دی‌روز و انقلابی‌نماها‌ی کلاش ام‌روز زیر ساختمان ایران گذاشته‌اند و هروز منفجر می‌شوند، نمی‌کند.

کسی که امر قدرت و سیاست را می‌شناسد، می‌داند که هم اصلاحات و هم انقلاب در نهایت به مردم و حکومت‌ها تحمیل خواهد شد. وقتی دمکراسی نیست، همیشه توازن قوا تعیین‌کننده است! مردم تنها می‌توانند ایستاده‌گی را انتخاب کنند! امکانات تاریخی و فرهنگی یک ملت و دولت است که در نهایت تعیین‌کننده است، و به انقلاب یا اصلاحات خواهد رسید. به جا‌ی تسلیم شدن به شکاف دروغین و ساخته‌گی اصلاح‌طلبی و براندازی باید به جبهه‌ی ایستاده‌گی در برابر استبداد و جباریت پیوست! با ایستاده‌‌گی است که سایه‌ی شوم سلطه آرام آرام برچیده و قدرت زاده می‌شود. آنان که در برابر استبداد و جباریت ایستاده‌اند، و این ایستاده‌گی را تا بنیادها پی‌می‌گیرند اصلاح‌طلب‌اند! اصلاح‌طلبی ایستادن در کنار مردم است. ایستادن در کنار مردم است که به مدنی‌تر شدن ایستاده‌گی؛ کند شدن سرکوب و کم شدن سرانه‌ی آن و افزایش شانس اصلاحات کمک خواهد کرد. نمی‌توان و نباید اصلاح‌طلبی و گذار دمکراتیک را تا مدنی و مدرن شدن همه‌ی مردم و مخالفان تعطیل کرد! با آمدن به خیابان‌ها و مدیریت ایستاده‌گی در برابر بی‌داد و زنده کردن امید به تغییر است، که خیابان‌ها آرام‌تر و ایستاده‌گی مدنی‌تر خواهد شد.

آنان که در برابر بی‌داد و استبداد و غارت ملی ایستاده‌اند، و از نام‌ها‌ی کوچک خود قهرمانانی بزرگ ساخته‌اند، هر نامی که داشته باشند، اصلاح‌طلب هستند. به تابلو‌ی مرگ این مارات‌ها‌ی (۳) جوان نگاه کنید و از کوچکیدن داستان مرگ سیاوشین آنان شرمگین شوید. آنان که ایستاده‌اند و ایستاده می‌میرند، کاشفان فروتن شوکران هستند.
«... تباهی
از درگاه بلند خاطره‌شان
شرمسار و سرافکنده می‌گذرد
کاشفان چشمه
کاشفان فروتن شوکران
جویندگان شادی
در مجْری‌ آتشفشان‌ها
شعبده‌بازان لبخند
در شبکلاه درد
با جاپایی ژرف‌تر از شادی» (۴)

کسانی که از زن، زنده‌گی و آزادی می‌گویند و می‌خوانند و می‌خواهند اصلاح‌طلب هستند. آن‌ها برآمد چند دهه روشن‌گری و خون دل خوردن روشن‌فکرانی هستند که چراغ اصلاح‌طلبی را در ایران روشن کرده‌اند. اصلاح‌طلبی همان بوسیدن و رقصیدن و عریانیدن در خیابان‌ها است. از مردم عادی نباید انتظار داشت فلسفه ببافند و با خط کش از خواست‌ها و رویاها‌ی خود بگویند! به آن باید فرصت داد زنده‌گی و آدمی‌زاده‌گی کنند.

برانداز اعظم علی خامنه‌ای و هم‌کاران و هم‌راهان او هستند. آن‌ها هستند که نمی‌گذارند جریان زنده‌گی در ایران پیش برود و ببالد. زنانه‌گی کند و برقصد. شاد باشد و احساس آزادی کند. آن‌ها هستند که دست در خون مردم شسته‌اند و از ریختن هیچ حرمتی نگذشته‌اند! آن‌ها راه‌ها‌ی گذار دمکراتیک را در ایران بسته‌اند و ایران را از وضعیت ناپایدار سیاسی ام‌روز به وضعیت خونین طبیعی فردا می‌برند. ایستادن کنار رژیم کشتار هیچ قرابتی با اصلاح‌طلبی ندارد. تن دادن به نظام شهربندی اصلاح‌طلبی نیست.

جناب بهزاد نبوی عزیز دش‌واری راستین انتخاب میان اصلاح‌طلبی و براندازی نیست، انتخاب میان خامنه‌ای و مردم است. بهزاد عزیز ایستادن کنار خدابند ایران شرم‌آور است.

پانویس‌ها
۱- گفت‌وگو در روزنامه‌ی هم میهن انجام شده است، ۲ آبان ۱۴۰۱، تارنمای اصلاحات نیوز.
۲- به رفتار او با وکلای محترم دادگستری نگاه کنید! تا با دو چشم خویش ببینید او هیچ احترامی برای هیچ قانونی ندارد. او با تبدیل جمهوری اسلامی به یک حکومت شخصی و خانواده‌گی در عمل هیچ چیزی از جمهوری اسلامی و قانون اساسی به جا نگذاشته است، که کسانی همانند بهزاد نبوی نگران فروریختن آن باشند. جمهوری اسلامی سال‌ها است فروافتاده است! در چنین شرایطی باید نگران خلا قدرت در گذار از جمهوری اسلامی بود.
۳- اشاره به نقاشی "مرگ مارات" از نقاش فرانسوی جاکویس لوییس دیوید.
The death of Marat by Jacques Louis David
۴- شاملو، احمد، دشنه در دیس، پاره‌ای از شعر بلند خطابه‌ی تدفین، ۱۳۵۶.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy