کدام قانون؟
روح آدمیان ندمیده حرف خود در این معجون
چماق شماست
این هیزم جنگل ِ وحوش
که در هم شکسته میز قانون گزاری را
با تُف دندان خمیر شده یاسای پت و پهنتان
دست مغول هم بسوی ابریشم دراز میشد و جوهر می شناخت
احترام می گذاشت به سنگ
نمی فروختش چون شما، در برابراسکناس به هر قبا دراز
عزَت های دروغین
مُعظَم های کله پاچه
زمین بیش از یک خدا ندارد و آن خدا منم: چنگیز خان
اُکتای و جُغتای هر چه جوجه کردند
زور زدند
یکی به قد و قواره شما در نیآمد از نهانشان
راست می گوئید
پیشرفت تان عالم گیرست
وقتی نوابغ خاک را میتوان داد و در برابرش اسکناس گرفت
پیشرفتِ شلیک گر شما حیبهای پُر همیشه خواهد داشت
اما عقابی هست....
می شناسیدش؟
دیده اید چنگالهایش را؟
چنان فشار خواهد داد
دستی را که با چماق ثبت کند قانونش را
( و دست نیست دست ستان است و دست ستیز)
که چون نقطه ای مرده فرود آید به انتهای سطر قانونش
که اکتای و جغتای بر سرش بنشینند
دست حیرت زیر چانه
و باد، زیر لاشه ای را که برای شکستن دستها، دستک پوشیده است
خالی و خالی تر خواهد ساخت
دیدم که روی پوشیده بود و به قفا نمی نگریست، می رفت
گفتم کیستی
گفت چنگیز خان
از تشییع یک مُردار باز می گردم
بربط خواهم نواخت
و پاک خواهم کرد یاسایم را ز کوهها
اکتای و جغتای فرزندان چنگیز مغول و «یاسا» قوانینش