قبل از هر چیز باید یاد آور شوم وسعت، عظمت و پایداری جنبشی که در کشورمان، با وجود جنایت حتی کشتن تظاهر کنندگان، جریان دارد تاکنون بی نظیر بوده. برای اولین بار بعد از انقلاب، زنان و دختران بصورتی چشمگیر، بخشی از روحانیت، بازار و حتی تعدادی از ارتش و نیروی انتظامی به جنبش پیوستند حتی اگر نخواهیم این حرکت را انقلاب بنامیم ولی بطور مسلم یک شبه انقلاب است. خواستهها و مطالبات خیلی بیش از دادخواهی اولیه بخاطر قتل مهسا به زمینههای دین، روحانیت و تمامیت رژیم سرایت کرده و خسته نا پذیر به جلومیرود. تمجید و تحسینی که برای این جنبش نوین در سرزمینمان قائلم مانع از آن نیست که تدریجا نگران آینده این جنبش، خونهای بسیاری که سبعانه بوسیله رژیم بزمین ریخته میشود، عدم وجود مرکزیت (که گاهی یک پدیده مثبت به نظر میرسد) و عدم وجود یک هدف روشن و غیبت یک آلترناتیو، نباشم. هر چه به جلو تر میرویم نقاط ضعف (که خوشبختانه در حاشیه قرار دارند) آشکارا تر به چشم میخورند. در اینجا باید فورا اضافه کنم این تضادها در حاشیه تمام جنبشهای وسیع و خودجوش در هر کجای دنیا به چشم میخورند. منتها ما با تجربه تلخی که ازانقلاب ۵۷ داریم باید آگاهانه هوشیار باشیم که دوباره مرتکب خطاهای گذشته نگردیم. یکی این درد بی درمان در جامعه ما میباشد که چنانچه حرکتی تقریبا یکصدا و متحد به پیش میرود همیشه در گوشه و کنار لجن پراکنی و حذف فعالان نامدار آغاز میگردد. بطور مثال حتی شاعرمبارز و نامدارمان در درون کشور یعنی، هالو، نیز به صدا در آمد و از این که عدهای حامد اسماعیلیون را میزنند شکوه و اعتراض نمود. اسماعیلیون کاری میکند کارستان، او نه ادعای رهبری و یا خواستار جاه و مقامی برای خود درآینده میباشد. ما (و ازجمله من) در طول سالهای گذشته قادر نبودیم حتی یک صدم سازماندهی امروز این مرد و یارانش را انجام دهیم. شعار دموکراسی خواهی سر میدهند ولی در گوشه و کنار شعار هائی را حمل میکنند که روی آن نوشته: نه به جمهوری اسلامی نه به پادشاهی در حالی که بخشی از سر دهندگان این شعار در کشورهای هلند، بلژیک، سوئد وووو از مواهب همان سیستم پادشاهی بهره میبرند. در هلند و چند کشور دیگر پرچمهای تجزیه طلبان الاحواز حمل میشد. پرچم کردستان نیز حمل میشد در حالی که مبارزان درونمرز فریادشان و شعارشان، بدرستی، در جهت همبستگی با و حمایت از قربانیان سیستان بلوچستان و ایذه و سقز میباشد.
آنچه که بیش از هر چیز بر نگرانی من میافزاید جنایتهای بسیار سبعانه رژیم نسبت به بخصوص جوانان و حتی خردسالانی میباشد که به نوبه خود باعث ازدیاد حس نفرت و انتقام از سوی مردممان میگردد این حس نفرت عمیق منجر به شعار " این رژیم باید برود" میگردد. البته با وجود جنایت، آدمکشی و سرکوب از سوی رژیم، کاملا طبیعی و قابل فهم است که حتی منهم بگویم "این باید برود" منتها آنچه که تجربه دهشتناک انقلاب ۵۷ را برای من تداعی میکند عین همین شعار بود که در آن زمان از دهان تظاهر کنندگان به گوش میرسید که البته به این واقعیت هم واقفم که رژیم حاکم آن روز را به هیچ وجه نمیتوان با رژیم حاکم امروز مقایسه نمود. ولی در انقلاب ۵۷ اقلا بدیل و آلترناتیوی وجود داشت که بعد از رفتن شاه حکومت را تحویل گرفت و از فردای آن روز دولت جدید کار خودش را آغاز کرد. منتها شعار دهندگان آن روز به این واقعیت آگاه نبودند که آن کسی که آمد نه تنها بهتر از آن که رفت نبود بلکه بدرجات بسیار خیلی هم بد تر از او بود. یادم هست فعالین چپ و حتی ملی وقتی به من و سایر دوستان فعال در جرگه بختیار نزدیک میشدند راهشان را کج میکردند ولی بخش بزرگی از آنها چند سال بعد تبدیل به دوستان سیاسی امروز ما گردیدند ولی چه سود که عمق فاجعه را همه دیر درک کردند و آب رفته به جوی را نمیشد دوباره به جوی برگرداند.
امروز هم در کنار جو ملتهب و تب زده کشورمان که حاصل جنایات بی حد رژیم جمهوری اسلامی میباشد عدم حضور یک جمع، شورا و اقلا یک اطاق فکر از انسان هائی به چشم میخورد که در داخل کشور قادر به ایجاد نوعی تعادل بین هیجان خیابانی و نوعی فکر و منطق برای راهیابی رهائی از این کشت و کشتار از یک سو و تغییر جهت این جنبش از حرکت به سوی یک نا کجا آباد به سوی عقل و منطق چاره اندیشد.
یادتان میاید در زمان انقلاب صدای بختیار در میان هیجان و شور انقلابی گم شد و فریادهای بختیار عامل بی اختیار گوشها را کر میکرد. در همان زمان مهشید امیر شاهی و دکتر مصطفی رحیمی با حمایت از بختیار ندا سر دادند که دیکتاتور نعلین که در راه است بسی خطرناک تر از دیکتاتور چکمه میباشد.
اصلاح طلبانی که در گذشته فقط انتقاد میکردند امروز علنا به رویارویی با رژیم پرداختهاند. تاجزاده، فائزه رفسنجانی، موسوی و همسرش به زندان افتادهاند. یکی از دلایلی که خانم محمدی به زندان افتاد همکاری او با جوانان "جمعیت علی خدایی" بود که در سراسر ایران بیشتر در نقاط روستایی به فعالیتهای مدنی مشغول بودند و رژیم چند نفر از آنها را دستگیر نمود. محمد خاتمی نیز در دو بیانیهای که صادر نمود و در سایت "انصاف" منتشر شد به حمایت از جنبش و اعتراض به سرکوبها پرداخت منتها لحن و زبان اعتراض او با ادبیات مبارزان خیابانی تفاوت دارد. صادق زیبا کلام در عین این که به حمایت از مبارزان و نکوهش دستگیریشان پرداخت ولی گفت انقلاب ما را هزاران سال به عقب میبرد. فحاشی به زیبا کلام آغاز شد و مبارزه بر علیه اصلاح طلبان را همسان با مبارزه بر علیه رژیم نامیدند.
منهم معتقدم زمان مصرف این رژیم سر آمده ولی هدف ما چیست؟ من فقط میشنوم که این رژیم با کلیتش باید برود. ولی تا زمانی که یک بدیل و یک آلترناتیو در داخل کشور به وجودنیاید که از حمایت مردمی برخوردار باشد نمیتوان سرنوشت سرزمینی به وسعت ایران را به دست قضا و قدر سپرد.
منصفانه بگویم من به غیر از انقلاب فرانسه هیچ انقلابی را ندیدم که به دموکراسی منجر شده باشد تازه دموکراسی در فرانسه هم سالها بعد از انقلاب و با تحمل کشتارها و سرزدنها با گیوتین به وجود آمد بسیاری از تارخ شناسان معتقدند چنانچه انقلاب خونین فرانسه آغاز هم نمیشد فرهنگ مردم فرانسه سالها بعد باعث طلوع دموکراسی بدون هزینههای جانی و مالی میگردید. انقلاب مخملی پرتغال را یادتان میاید؟ ژنرال اسپینوزا فرمانده کل ارتش آن کشور قادر شد با یک انقلاب آرام سالازار دیکتاتور حاکم بر آن کشور را از صدارت طرد کند وبدون این که حتی خونی از دماغ کسی جاری شود رژیم دموکرات جدید جایگزین دیکتاتوری سابق گردید. در اسپانیا هم تا حدی به همین ترتیب دیکتاتوری فرانکو جایش را به یک دموکراسی داد و پادشاه هم از حامیان پر و پا قرص دموکراسی جدید بود و دیدیم که حزب کمونیست اسپانیا در کنار حزبی که با شرکت بقایای حکومت فرانکو تشکیل شد به رقابت و فعالیت پرداخت، این حزب تحت نام "پوپولار" هم اکنون دومین حزب بزرگ اسپانیا میباشد.
چرا از تحولات و تغییرات بنیادین اروپای شرقی یاد نکنیم که با حمایت گورباچف دیکتاتوریهای کمونیستی را تبدیل به دموکراسیهای کنونی نمودند که عضو اتحادیه اروپا هم میباشند، فقط در رومانی دیکتاتور کمونیست آن کشور "چائوسسکو" اعدام گردید. تعدادی از دولتمردان رژیمهای کمونیستی آن زمان از فعالین سیاسی دموکراسیهای کنونی میباشند. در تمام انقلابهای آرامی که در بالا نامبردیم هیچ کس ایراد و انتقاد نکرد که چرا فلان ژنرال سابق یا فلان دولتمرد رژیم پیشین باعث تغییر و انقلاب آرام گردید. حتی مرحوم بختیار پیش از قتل ناجوانمردانهاش در یک مصاحبه با تلویزیون هلند گفت تغییر رژیم در آینده باید از طریق مدنی و سیاسی انجام گیرد. البته فورا باید این پرانتز را هم باز کنم که تمام رژِیم هائی که سرنگون شدند و در بالا نامبردم سبعیت، خونخواری و فساد رژیم حاکم بر ایران را دارا نبودند، ولی نباید اجازه داد که رژیم کاملا عمدا و بطور دانسته مبارزین را به دام خشونت و کشتار بکشاند زیرا این رژیم فقط از طریق قتل و آدم کشی میتواند از خودش دفاع کند و عاری از هرگونه احساس و یا فهم مبارزه سیاسی و مدنی میباشد.
تعدادی شخصیتهای ملی، مدنی و اصلاح طلب به اضافه افرادی از ناراضیان درون رژیم مدتها پیش به فکر ایجاد یک حرکت مدنی برای به چالش کشیدن رژیم بودند که وقایع اخیر آنرا به تعویق انداخت و تعدادی هم روانه زندان شدند. عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد. بی برنامگی و عدم وجود یک آلتر تاتیو برای آینده سر زمینمان بسیار خطرناک است و میتواند ما و حتی منطقه را دچار مشکلات حتی ارضی دچار سازد. فحاشی و شعارهای بدون پشتوانه چاره ساز نیست و حالا که تمام قشرهای جامعه با ندای عدالت خواهی به پا خواستهاند وجود یک بدیل در درون کشور برای هدایت مبارزه و تغییر حکومت یک الزام حیاتی است و خطای بزرگیست چنانچه به حذف شخصیتهای اصلاح طلب و یا از مهرههای سابق رژیم بپردازیم و یا دست رد به سینهشان بزنیم چنین آلترناتیوی حتی میتواند مکمل مبارزات خیابانی و اعتصابات گردد.
شخصا معتقدم خارج کشور به جز حمایت از مبارزات درونمرز نمیتواند بدیل و یا آلترناتیوی برای درون کشور باشد.
در خاتمه باید اضافه کنم حمایت از تحریمها و یا تشدید تحریمها نه تنها کمکی به دموکراسی در کشورمان نخواهد کرد بلکه دموکراسی در ایران را عقب خواهد انداخت. مسیر دموکراسی از فقر و گرسنگی نمیگذرد تحریمها فقط طبقه کم درآمد و حتی طبقه متوسط جامعه را دچار باز هم مشکل تر معیشت و اداره زندیگشان میکند در حالی که سردمداران رژیم حتی خم به ابرو نخواهند آورد. رژیم حاکم در ایران حاضر به همکاری برای تجدید برجام نیست چون ناندانی پر منفعتی را که از طریق قاچاق کالا بدست آوردهاند از دست خواهند داد. بر فرض هم که طبق آرزوی هواداران تحریم طبقه فقیر و گرسنه ایران از فرط فشار فقر قیام کنند مطمئن باشید انقلاب بینوایان و گرسنگان هر گز منجر به دموکراسی در کشورمان نخواهد شد.
زنده باد ایران، به امید دموکراسی و آزادی در سرزمینمان.
داریوش مجلسی