برای براندازی دیکتاتورها، چهار روش وجود دارد:
- مداخلهی خارجی
- کودتای نظامی داخلی
- مبارزهی مسلحانه
- جنبش عمومی یا انقلاب
در مداخلهی خارجی، کودتای نظامی داخلی و یا مبارزهی مسلحانه، عموم مردم نمیتوانند نقش فعالی ایفا کنند. در انقلاب ۱۳۵۷، مردم ایران برای اولین بار در تاریخ انقلابهای جهان، مبتکر جنبش عمومی بودند و با این روش، موفق شدند سلطنت ۲۵۰۰ ساله را که دو ابرقدرت آن دوران، آمریکا و روسیه، از آن پشتیبانی میکردند و متکی به ساواک و به قول خودشان «پنجمین ارتش دنیا» بود در کمتر از یک سال سرنگون کنند. در جنبش ۱۴۰۱ نیز، مردم نشان دادهاند که مصمم هستند خود، تحول برای بنا کردن دولتی حقوقمدار را تصدی کنند. اما برای رسیدن به این هدف، باید روشی پیش گرفت که نیروهای سرکوبگر، یعنی ستون فقرات استبداد، مانند انقلاب ۵۷، به حامیان جنبش تبدیل شوند و یا دست کم موضعی خنثی بگیرند تا دیکتاتور کاملاً از اثر بیافتد. هر میزان در این کوشش موفق باشیم، به همان میزان تحول سریعتر و با خشونت و هزینهی کمتری صورت خواهد گرفت.
پدرم در سال ۱۳۴۱ در زندان از قول نهرو، یکی از رهبران مبارزه برای استقلال هند، نوشت: «همیشه یک انقلاب وقتی به مرحلهی بحرانی میرسد که افراد ارتش یعنی مهمترین ابزار و پشتیبان فشار دولتی از تیراندازی به روی برادران خودشان خودداری و سرکشی کنند». یادآوری میکنم که در انقلاب تونس، دقیقاً فردای روزی که ارتش از دستور تیراندازی به سوی مردم سرپیچی کرد، دیکتاتور تونس، بن علی، مجبور به فرار شد و رژیم در کمتر از یک ماه پس از آغاز جنبش مردم، سرنگون شد.
سؤال این است: برای رسیدن به این مرحله کدام روشها را باید به کار بگیریم؟
در ادامه میکوشم با رجوع به تجربهی تاریخی مشترکمان، انقلاب ۱۳۵۷، اهمیتِ روشِ عمل را برجسته سازم و پاسخی برای این پرسش بیابم.
میزان اراده و گستردگی جنبش عمومی برای تغییر نظام
ترس از دست دادن قدرت، زمانی در رژیم استبدادی ظهور و رشد میکند که خود را با جنبشی مواجه ببیند که روز به روز عمومی و گستردهتر، شفاف و مصممتر میگردد و مدافع و مبلغ حق است. از اینرو، یکی از اساسیترین عوامل تزلزل بنیادهای استبداد و نیروهای سرکوب، میزان ارادهی ملت برای تغییر نظام است. جنبش ۱۳۸۸ با شعار «رأی من کو؟» و با چشمانداز اصلاح رژیم، به ستونهای فقرات آن، از جمله نیروهای سرکوب، اطمینان بخشید که تغییرِ ساختاری در کار نیست. از اینرو، نیروهای سرکوب دلیلی نداشتند که موقعیت خویش را در داخل نظام به خطر بیاندازند.
در انقلاب ۱۳۵۷، جنبش عمومی در تمام ایران چنان گسترده بود که نیروهای سرکوبگر هر روز بیشتر از پیش متوجه خطر سقوط رژیم استبدادی میشدند و زمانی رسید که حتی شاه نیز وادار شد بگوید «من صدای انقلاب شما را شنیدم». در همان هنگام، در نشست سران ارتش نیز، صانعی، یکی از فرماندهان آن، این واقعیت را به زبان میآورد: «تیمسار! آنچه هر فرد عامی و غیرنظامی هم در هر کوچه و بازاری میتواند تشخیص دهد، این است که ما در آستانهی سقوط هستیم! بله، در آستانهی سقوط هستیم».
بیدار کردن وجدان انسانی در نیروهای سرکوب
به هنگام انقلاب ۱۳۵۷، شعارهای انقلاب در دفاع از حق، استقلال، آزادی و استقلال جنبش از قدرتهای خارجی مانع از آن شد که کوچکترین بهانهای به رژیم استبدادی داده شود تا در پوشش حقطلبی سرکوب جنبش را توجیه کند. شاه بسیار کوشید تا جنبش را به حزب توده و ... نسبت دهد، اما افکار عمومی دنیا به وضوح میدید که انقلاب از روسیه و آمریکا مجوز نگرفته است و مستقل از آنها، از خواستها و ارزشهای جهانشمول دفاع میکند. حقطلبی و پافشاری بر حق، در نیروهای سرکوب نیز تاثیرگذار شد و وجدان انسانی آنها را بیدار کرد. از اینرو فرماندهان ارتش مجبور بودند دائم بدنهی ارتش را توجیه کنند تا قادر به ادامهی سرکوب باشد. سپهبد رحیمی، فرماندار نظامی تهران در سال ۱۳۵۷، در اینباره چنین میگوید: «در این مدت ۴ ماه و اندی که دوران حکومت نظامی است، ... اصولاً هر روز بلافاصله بعد از اینکه افراد خدمت روزشان را تمام کردند، فرماندهان در سربازخانهها به این ترتیب راهنمایی شدند که سربازان را شستشوی مغزی بدهند تا آن چیزی که سربازان در جریان اغتشاشات، با آن روبهرو شدند را از ذهنشان پاک کنند».
و سپهبد جعفریان در جلسهی فرماندهان ارتش شاه در دیماه ۵۷ دربارهی روحیهی ارتش چنین میگوید: «در جریان شورشها، تمام چهارراهها دست اغتشاشگران است. برای تیمسار رحیمی که فرماندار نظامی تهران و رئیس شهربانی کشور هستند، خیلی کار سنگینی است. چون اگر ارتش میتوانست با آن روحیهای که فرمودید چقدر خراب است، کشور را قاطع در دست بگیرد، شهربانی هم میتوانست!»
سخنان مشابهی را از زبان آقای خامنهای در دیدار با بسیجیان در ۵ آذر ۱۴۰۱ شنیدیم. او آنها را به «پرهیز کامل از ناامیدی در هر شرایطی» دعوت نمود و گفت: «در قضایای اخیر، بسیجیان مظلومانه در عرصه بودند تا ملت در مقابلِ اغتشاشگران و عناصر غافل یا مزدور دچار مظلومیت نشود».
در انقلاب ۱۳۵۷، تأثیر جنبش مردم بر روی نظامیان چنان بود که سران ارتش دیگر نمیتوانستند به بدنهی ارتش اعتماد کنند و از سوی خانوادههای خود نیز تحت فشار قرار میگرفتند. یکی از ژنرالهای ارتش در جلسهی فرماندهان ارتش شاه در دیماه ۱۳۵۷ چنین میگوید: «بنده چند وقت پیش به تیمسار عرض کردم که اینجا من نگهبان داشتم، اما از ترس همون نگهبانان درِ اتاق خودم رو قفل میکردم. من که نتوانم در اتاق خودم بنشینم و کار کنم از ترس نگهبان اتاق، تیمسار! چطور میشود مملکت را اداره کرد؟»
روش خشنوتزدایی در جنبش
یکی از زیباترین خاطرههای زندگیام، شرکت در اولین تظاهرات بزرگ تهران در عید فطر - روز ۱۳ شهریور سال ۱۳۵۷- است. در طول مسیر راهپیمایی، قنادها و گلفروشها به مردم شیرینی و گل هدیه میدادند. وقتی مردم با کامیونهای ارتش مواجه شدند، شعار «برادر ارتشی، چرا برادر کشی؟» سردادند و سربازان را گلباران کردند. سربازان سر خود را پایین، روی لولهی اسلحه، نگه داشته بودند و مردم اشک میریختند. صحنههای دعوت به حق و یگانگی، انعکاس فوق العادهای در افکار عمومی جهان داشتند و از عوامل مؤثر در جلب حمایت مردم جهان بودند و به نماد انقلاب ایران تبدیل شدند. روزنامه لوموند مقالهی خود مُورِخ ۱۵ شهریور ۱۳۵۷ را چنین آغاز کرده بود: «با فریاد «برادران سرباز، برادرانتان را نکشید!»، بیش از دویست هزار تظاهرکننده بعد از ظهر روز دوشنبه ۱۳ شهریور در مرکز تهران راهپیمایی کردند و به سربازان و پلیس مستقر در تقاطع های اصلی و نقاط مختلف استراتژیک پایتخت، تهران، گل اهدا کردند. آنها، پس از تقریباً بیست روز تنش بیوقفه، با دیدن زنانی که گلها را به آنها میدادند، لبخندی عصبی داشتند، اما به نظر میرسید که خیالشان راحت شده است. حتی برخی از سربازان از شدت احساسات گریه میکردند».
این روش و برخورد مردم با نظامیان در تظاهرات بزرگ بعدی تهران یعنی در روز پنجشنبه نیز تکرار شد. اما در تظاهرات روز جمعه، ۱۷ شهریور، که صبح آن، شاه حکومت نظامی اعلام کرده بود، ارتش مرتکب کشتاری بزرگ شد. من در آن تظاهرات حضور داشتم و به یاد دارم که مردم از ارتشی که با آن رفتاری عاری از خشونت و آکنده از عشق داشتند، انتظار چنین کشتاری نداشتند. در کمال ناباوری، سعی میکردند مسئولیت سربازان را در کشتار کمرنگ جلوه دهند یا نفی کنند. برای مثال به سرعت شایعه شد که سربازانی که به مردم شلیک کردند، ایرانی نبودند، اسرائیلی بودند. و یا سربازی که از دستور تیراندازی سرپیچی کرده بود، به دست افسری به شهادت رسید ... .
به رغم کشتار ۱۷شهریور، مردم ایران، مصمم بودند که پیوند خود را با بدنهی نیروهای سرکوبگر قطع نکنند. شعارها همچنان تنها رأس قدرت، یعنی شاه، را نشانه میگرفت. اما در رابطه با بدنهی نیروهای سرکوبگر، نسل انقلاب ۱۳۵۷، به روش کاملاً خشونتزدای خود ادامه داد: با شعارِ «برادر ارتشی، چرا برادر کشی؟» و با اهدای گل به سربازان و افسران، همچنان ارتش را به پیوستن به انقلاب فرامیخواند و از این کار بازنایستاد. این روش سبب شد که - به قول فرماندهان ارشد ارتش شاهنشاهی- «ارتش مثل برف آب شود...» و اکثر ارتشیان از انقلاب حمایت کنند.
بدینترتیب با گذشت زمان، بدنهی ارتش هر روز بیشتر از پیش به جنبش عمومی پیوست و از اوامر فرماندهان سرپیچی کرد. سرهنگ ایرج عبدی، فرمانده قرارگاه ستاد بزرگ ارتشتاران، این وضعیت را چنین توصیف میکند: «یگانهای لشگر گارد که از مأموریت فرمانداری نظامی به سربازخانه مراجعت میکنند، سربازانش پس از رسیدن به آسایشگاهها اسلحهی خود را روی تختخوابها انداخته از دیوار سربازخانه فرار میکنند». و یا سپهبد مقدم، رئیس ساواک چنین نقل میکند: «آقا! ساعت ۲ بعدازظهر در شیراز ریختهاند و مجسمههای اعلیحضرت را پایین آوردهاند! تیمسار! از ساعت ۲ بعدازظهر من چند بار تلفن کردم. نیرو نفرستادند تا ساعت ۸ شب. ۸ شب یک دسته رفته است و یک فرمانده ستوان دوم در رابطه با فرمان ما گفته که من گوش به این حرفها دیگر نمیدهم!»
یادآوری میکنم که پس از شکست کشتار ۱۷ شهریور و حکومت نظامی، دولت آمریکا از دوام شاه در قدرت ناامید شد و ژنرال هایزر را به ایران فرستاد تا ارتشیان را تحت فشار بگذارد که از حکومت دکتر بختیار حمایت کرده و اگر آن حکومت استوار نماند، کودتا کنند. طرح کودتا علیه انقلاب مردم ایران، بنا بود در روز ۲۱ بهمن اجرا شود، اما با مقاومت نیروی هوایی - به ویژه همافران - و انبوه مردمِ حاضر در خیابان روبرو شد و اجرای طرح، ناکام گشت. ژنرال هایزر در کتابش، «مأموریت به تهران»، دربارهی برآوردشان از کمترین تعدادِ کشتهها در صورت مقابله با انقلاب، چنین نوشته است: «وزیر دفاع از امکان کودتا در صورت ناکامی دولت بختیار پرسید. رئیس جمهوری میخواست کمترین خونریزی صورت بگیرد. من با خواست رئیس جمهور کاملاً موافق بودم. اما این کمترین چقدر بود؟ ۵ تا ۱۰ هزار کشته. بهایی بود که باید آن روز پرداخت میشد تا مجبور نشویم دیرتر جان یک میلیون نفر را بگیریم ...»
در نهایت در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، ارتش اعلان بیطرفی میکند و به قول بنیصدر: «اشتباه آقای کارتر این بود که یک ژنرال آمریکایی را مأمور کرده بود فرماندهان نظامی و ارتش ایران را ضد مردم ایران به کار بیاندازد. و آن فرماندهان و آن ارتش زیر بار این ننگ نرفتند!».
بدین ترتیب مردم ایران در انقلاب ۱۳۵۷، وارد تقابل و یا تعامل با مستبد در مدار بستهی زورمداری که دو طرف را در آتش خشونت گرفتار میکند، نشدند. مردم از تجربهی نبرد مسلحانه که بخشی از مخالفان قبل از انقلاب پیش گرفته بودند و شکست خورده بود، آموختند که در این مدار بسته ناگزیر باید به یک زورآزمایی تن داد و در این زورآزمایی مستبد تقریباً همیشه دست بالا را دارد زیرا به امکانات بیشتری مجهز است.
تجربهی دیگر، فاجعهی سینمای رکس آبادان است که به دست گروه کوچکی به سرکردگی موسوی تبریزی -که بعد از انقلاب به یکی از قضات جنایتکار تبدیل شد- صورت گرفت. در زمان وقوع فاجعه، به ذهن مردم خطور نکرد که ممکن است عدهای از مخالفان مرتکب این جنایت شده باشند. یادآوری این جنایت تاریخی به ما نشان میدهد که مسابقه در خشونت میتواند چه ضربهی مرگباری به یک جنبش بزند.
آقای خامنهای و سران رژیم، از ترس آنکه بدنهی نیروهای سرکوب مانند انقلاب ۱۳۵۷ تحت تأثیر جنبش مردم قرار بگیرند و به جنبش بپیوندد، تمام تلاش خود را میکنند که چنین مدار بستهای ایجاد شود. بدین جهت، رژیم سخت تبلیغ میکند که جنبشِ مردم با نیروهای سرکوبگر در جنگ است و قصد نابودی آنان را دارد. هدف از پوشش خبری گستردهی تلفات نیروهای سرکوبگر در مطبوعات رژیم، متقاعد ساختن بدنه و خانوادهی آنها است که هیچ چارهای جز ماندن و دفاع کردن از رژیم ندارند. برای خنثی نمودن تلاش آقای خامنهای، گفتار، رفتار و کردار جنبش باید بر اصل خشونتزدایی استوار باشد تا نیروهای سرکوب اطمینان حاصل کنند که هر گاه تصمیم گرفتند از رژیم ببرند و جدا شوند، جای خود را در میان مردم خواهند یافت. اینگونه جنبش، متجاوز یا متجاوزان را به رها کردن خود از بندگی زور و فساد فرامیخواند. به گفتهی پدرم، «خشونتزدایی به یمن تنظیم رابطهها با حقوق، به انجام میرسد. زورمدار متجاوز باید مطمئن شود که ایستاده بر حق، در دفاع از حقوق او جازم و دوست او است، هر زمان که او از غفلت از حقوق خویش بدرآید و حقوند بگردد. و برای همه، فرصت حُر شدن و کرامت بازیافتن، در همه جا و در همه وقت، وجود دارد. برخورد حقوقمدار جنبش، افق اطمینانبخش را به نیروهای سرکوبگر میدهد که میتوانند با رژیم استبدادی وداع کنند و مردم آمادگی پذیرایی از آنها را دارند».
حاصل سخن اینکه آقای خامنهای به خوبی میداند که تنها راه نجاتش از بین بردن بعد معنوی جنبش است. زیرا از آنجا که حق، همگانی است، دفاع از حق، حتی نزد نیروهای سرکوب، همدلی و همبستگی ایجاد میکند. از اینرو، با به کار بردن خشونت عریان و بیمرز، از جمله کشتار کودکان خردسال و اعدام، میکوشد جنبش را به واکنش برانگیزد و آن را در دام مدار بستهی مسابقه در خشونت گرفتار کند. در این مدار بسته، اکثریت مردم عقبنشینی خواهند کرد و او پس از مدتی، میتواند مدعی برقراری نظم و امنیت شود. مردم ایران باید هشیار باشند و اجازه ندهند که آقای خامنهای، مأموران خود را در جنبش رخنه دهد تا آن را به سمت خشونت هدایت کنند.
بنابراین یکی از اهداف اساسی جنبش باید جستجوی راهها و روشهای کنش معطوف به کاستن وفاداری نیروهای سرکوبگر به رژیم باشد. باید استراتژیهایی در پیش بگیریم که نیروهای سرکوب ملتفت شوند که هدف، برقراری دولت حقوقمدار است و مبارزه تا تحقق این هدف ادامه دارد؛ هدف، نابودی آنها به عنوان انسان نیست بلکه آگاه کردن آنها به انسانیت خود و رها شدن همهی انسانها از روابط خانمانسوز قدرت است.
به جنبشمان بر پایهی اصل دعوت به حق و خشونتزدایی تا پیروزی ادامه دهیم. باشد که سیمرغ خط استقلال و آزادی به مقصد رسد!
منابع:
- کتاب ابوالحسن بنی صدر: یاداشتهای زندان خطاب به همسرش، عذرا حسینی
- کتاب مثل برف آب خواهیم شد (مذاکرات شورای فرماندهان ارتش) دی-بهمن ۱۳۵۷؛ چاپ اول؛ ۱۳۶
حضور شهاب حسینی مقابل زندان اوین