در باره اسلام، مذهب تشیع، و مروجان مذهب تشیع، یعنی آخوندهای شیعه، از گذشته تا حال، مطالب بسیاری منتشر شده است که هر یک به وجه ی از وجوه این دسته از مردمان پرداخته است.
به دلیل سانسور، چه در زمان گذشته چه در زمان حال، این مطالب مجال انتشار آزادانه پیدا نکرده است. نویسندگان نیز جز چند تن به دلیل وحشیگری آخوندها و پیروانِ اغلب چاقوکش و بی سر و پای آن ها نتوانسته اند حرف خود را به زبان صریح بزنند.
نمونه ی احمد کسروی و سرنوشت او در مقابل چشم همگان است.
کسانی مثل مسعود انصاری و چند تن دیگر در فضای آزادتر خارج از کشور، توانسته اند، کتاب های مفصل و قطوری در این باب بنویسند و نظرهای خودشان را به نمونه های تاریخ بعد از انقلاب نیز ربط بدهند، ولی مطالب را چنان مفصل و همه جانبه نوشته اند که تعاریف اصلی و لُب کلام در آن ها گم می شود.
اگر چه آخوندها، نمونه «بحث آزاد» امام رضا با مامون و «علمای ادیان» را بر سر هر کوی و برزن برای آمادگی شان برای بحث با مخالفان فکری و داشتن استدلال های بی ردخور و برتر جار می زنند، اما واقعیت این است که در جایی که آخوندها، به پایان لفاظی و فلسفه بافی و استدلال های آبکی شان می رسند، به تاسی از امامان و پیغمبرشان در این نقطه خشم می گیرند و به فراخور مقام شان حکم ارتداد و بغی و کفر و دیگر احکام فجیع و غیر انسانی برای مخالف صادر می کنند و اگر موقعیت اش را داشته باشند مانند آخوند جنایتکاری به نام سید محمد باقر شفتی در زمان قاجار، خود حکم سر بریدن صادر می کنند و خود شخصا سر مجرمان را می بُرند، و یک قرن بعد، شخص سدعلی خامنه ای، دستور حذف و تغییر زندگی نامه ی واقعی این آدمکش را که شخص عباس اقبال نوشته و در «لغت نامه دهخدا» منتشر شده است در جهت تطهیر او می دهد.
نمونه ی فرامین آدمکشانه و ضد بشری خمینی ملعون نیز امروز در مقابل ماست و نیازی به مراجعه به تاریخ گذشته نیست.
در دوران حاضر نیز «بحث آزاد» تلویزیونی مصباح یزدی و دکتر سروش را با احسان طبری دیده ایم، که بعد از یکی دو جلسه «علمی و فلسفی» که تازه در آن طبری حرفی علیه اسلام و آخوندها نزد، طبری را گرفتند و چنان شکنجه دادند که به قول سردار قاسمی به رب و روب اش اعتراف کرد و چند دهه اعتقاد و نظریه پردازی در زمینه ی کمونیسم را در چند ماه از یاد برد و به «لابه» افتاد.
همین دکتر سروش را اگر می گذاشتند مدتی بیشتر در ایران بماند، او هم به سرنوشت طبری دچار می شد البته در جهت عکس به عبارتی همان طور که داماد او بعد از رهایی از زندان به او گفت که «خدا نیست! خدا نیست!» او هم دست از خدای عرفانی و رحمانی اش بر می داشت و در حالی که کافر شده بود به دست آخوندها به قتل می رسید.
اما در این نوشته های مختصر، من نه به تاریخ و نه به ریشه شناسی آخوندها کاری ندارم که اگر بخواهم، باید یادداشت هایی را که طی سال ها گرد آورده ام و برای نوشتن یک کتاب پانصد صفحه ای تنها در باب رفتارشناسی آخوندها کافی ست به شکل کتاب در آورم که مجال و توانایی چنین کاری را ندارم.
باری. شقاوت آخوندی، خاصه در زمان کنونی، و از سال ۵۷ به این طرف، به شکلی کاملا روشن و آشکار در صفحات تاریخ کشورمان نقش بسته است و با تغییر شکل هایی، تا امروز ادامه دارد و بعد از این نیز ادامه خواهد داشت.
آخوند، در واقع، ماهیت وجودی اش، برای توجیه جاهایی ست موهوم و ساخته ی ذهن بشر به نام بهشت و جهنم. هر کس به خزعبلاتی که آخوند می گوید اعتقاد داشته باشد، به بهشت می رود، و هر کس با آن مخالف باشد، به جهنم.
خدایی ابله (مثلا از این نظر که تو که می توانی جهانی زیبا و بهشت گونه برای انسان بیافرینی، چرا از اول چنین کاری نمی کنی و انسان را به زحمت می اندازی!) که دچار تناقض های فکری و گفتاری و رفتاری فراوان است در آن بالا نشسته که بر اساس اراده ی قبلی اش، موجودی به نام آخوند را آفریده تا مردمان را به بهشت رهنمون شود و مانع از جهنم رفتن آن ها گردد.
او برای این کار پول می گیرد و شغل او این است.
در دورانی که آخوند قدرت سیاسی ندارد، او با یاوه بافی کلامی یا نوشتاری، سعی کند که ماموریت الهی اش را انجام دهد و گهگاه تئوری بافی هایش را با جنایت نیز همراه می کند مثل کاری که در تاریخ معاصر با برخی از مخالفان فکری اسلام و تشیع شده است.
اما وای به روزی که قدرت سیاسی در اختیار این موجود ملعون و متوهم قرار بگیرد، آن وقت می تواند در دهه شصت، عجیب ترین و غیر قابل باور ترین جنایات را مرتکب شود و از بشریت دو قورت نیم اش هم باقی باشد و طلبکار انسان ها باشد.
شاید خیلی ها بدانند که در دادسرای ارشاد در خیابان بخارست، متهمان به منکرات را که از منکرات وزرا و مطهری به آن جا می آورند محاکمه می کنند ولی شاید بسیاری ندانند که در زیر زمین این دادسرا، محل اجرای حکم شلاق و حد است.
در قرن بیست و یکم، در این زیرزمین، عده ای شلاق زن هستند که برخی به لباس آخوندی نیز ملبس اند و با شلاق های مختلفی که دارند از شلاق چرخشی تا شلاق حد را که گوشت و پوست شلاق خورنده را می دَرَد روزانه چند بار اجرا می کنند.
غیر از شلاق زن های حرفه ای، گاه آخوندها و قضات دادگاه، به گاه رفتن به منزل، یک سَر ی به زیر زمین می زنند، و از «حاجی شلاق زن» می خواهند تا شلاق را به آن ها بدهد تا آن ها هم ثوابی از این شلاق زدن نصیب شان شود.
اغلب محکومان و شلاق خورندگان جوان هستند و جرم شان در حد نوشیدن مشروب الکلی یا رابطه ی جنسی ست.
برای کسب ثواب، این افراد با چنان لذتی، این شقاوت را عیان می کنند که برای انسان معمولی باور آن ممکن نیست.
این تازه بخش علنی ماجراست. در زندان های سیاسی و ایدئولوژیک، می توان تصور کرد که چه شقاوتی در قبال مخالفان اسلام آقایان اِعمال می شود.
در بیان آخر، شقاوت آخوندها، نه صرفا موضوعی ست روان شناسانه و مربوط به خو ی بهیمی انسان ها، بلکه ریشه در نظریه ها و ایدئولوژی این موجودات دارد که ناچاریم در آینده تنها با اشاراتی به آن ها بپردازیم.