عرفان نظرآهاری
از هر طرف که میرویم به دشمن میرسیم! شیر آب را که باز میکنیم، دشمن میچکد. گاز را که روشن میکنیم، دشمن شعلهور میشود. کولر را که میزنیم دشمن از شبکههایش در میآید و از این اتاق به آن اتاق میچرخد. درِ یخچال را که باز میکنیم، میبینیم دشمن همه چیز را بلعیده است.
دشمن ساچمه میشود، میرود در چشم این و آن. دشمن گلوله میشود میخورد به پا و سر آدمها. دشمن داروی اشتباه است، قطره قطره میرود در کلیه پیروز. دشمن گاز سمی است، مدرسه به مدرسه میگردد و از شُشهای دختران تا نایشان بالا میرود.
دشمن میرود در تالاب، در دریاچه، در قنات، در سفرههای زیرزمینی و همه را خشک میکند. دشمن، درختان را قطع میکند. جنگل را بیابان میکند. هوا را آلوده میکند و اینجا و آنجا فرونشست و زلزله و سیل راه میاندازد. دشمن برف میشود، جادهها را میبندد. سنگ میشود، ریزش میکند. بهمن میشود و بیهوا خودش را میاندازد روی همه چیز.
دشمن برج میسازد، روی کوه، لب دریا، روی شالیزار و باغ و بوستان. دشمن دهانش بزرگ است و گرسنه است و هر چه میخورد، سیر نمیشود، چراگاه را با گوسفندانش میخورد. کوه را با کوهنوردانش، دریا را با کشتیهایش، کارخانه را با کارگرانش، شهر را با شهروندانش و زندگی را با آیندهاش.
دشمن دست میکند در جیب مردم، پولهایشان را میدزدد، به مغازهها میرود، بر چسب قیمتها را عوض میکند، به جادهها میرود و ماشینها را به این طرف و آن طرف میزند.
دشمن کیسه بزرگی دارد که در آن خشکسالی و دروغ، تظاهر و تزویر، سنگ و سالوس و هزار و یک بیچارگی ریخته و هر که جا میرود آنها را روی سر ما میریزد. دشمن شبها به خوابمان میآید و وجب به وجب لای رویاهایمان کابوس میکارد. دشمن بختک است، میافتد روی گلویمان در بیداری و ما چشم در چشمش میدوزیم، مفلوک و میخکوب.
دشمن، دوال پاست، روی کولمان مینشیند و پاهای طناب مانندش را دور تن و بدنمان میپیچد.
دشمن...، وای دشمن...
این دشمن که همه جا هست و هر کاری از او بر میآید، دیگر دشمن نیست، این دیو اژدها خدایی است، خشمگین و انتقامجو و قدرتمند و زیرک که از همه جهان ایران را و از همه مردمان، ایرانیان را برای کینکشی برگزیده است! چه شوربخت مردمانی هستیم ما!
ای دوستِ دشمنْ دوستِ من! به آینه نگاه کن، دوست در آینه است، دشمن در آینه.
دشمنِ خویشیم و یارِ آنکه ما را میکشد.
رقص گروهی دختران شهرک اکباتان در روز جهانی زن
محسنیاژهای چه نقشهای برای زنان ایرانی دارد؟