وقتی شنیدم کیومرث پور احمد خود را در شمال حلق آویز کرده ذهن ام به سمت خودکشی غزاله علیزاده در جنگل های جواهر ده رامسر رفت.
جنگل ی رویایی. مه گرفته. در هوایی بهاری. مکانی مناسب برای خودکشی یک هنرمند.
درست است که بر خلاف تصور بسیاری، خودکشی یک عمل صد در صد آگاهانه و ارادی نیست و وقت اش که برسد و عوامل درونی به اندازه ی کافی رشد کند، این کار خود به خود و بی هیچ حساب و کتابی انجام می شود اما غیر ممکن است کسی که خودکشی می کند، خارج از چهارچوب های فکری و فرهنگی خود در لحظه ی خودکشی عمل کند. البته خودکشی در اثر خشم و استیصال لحظه ای را که عملی ست ناگهانی و بدون پیش زمینه های ذهنی، باید مستثنی کرد.
من اهل تئوری توطئه نیستم و برای مواردی این چنین که اطلاعاتی در باره ی آن در اختیار ندارم نظر نمی دهم، ولی عکس به دار آویخته ی پوراحمد را که دیدم، ذهن ام این بار به طرف مرگ فجیع دانشمند بزرگ مان احمد تفضلی رفت که او را در کنار بزرگراه به ناجوانمردانه ترین شکل ممکن کشتند طوری که من تا مدت ها نمی توانستم بپذیرم چنین شخصیتی به خاطر همکاری با بنیاد ایرانیکا هدف قتل های زنجیره ای قرار گرفته باشد.
بعد تصویر قتل ها یک به یک از مقابل چشمان ام گذشت:
قتل فجیع داریوش و پروانه فروهر، قتل فجیع مختاری، پوینده، حاجی زاده و پسر خردسال اش کارون.... و هفتاد هشتاد نفر دیگر....
کدام عقل سلیم در جهان خارج از ایران باور می کند که حکومت ی برای کشتن دسته جمعی عده ای نویسنده و مترجم و اهل فرهنگ، آن ها را سوار اتوبوسی کند و بخواهد آن ها را دسته جمعی به دره ای مهیب بیندازد و بخت و اقبال با نویسندگان باشد که سنگی مانع از حرکت اتوبوس به سمت دره شود و بعد نویسنده ای جوان، فرمان اتوبوس را در دست بگیرد؟
به عکس حلق آویز شدن پور احمد نگاه کنید. عکسی که نه فقط از نظر مرگ نویسنده بلکه از نظر چگونگی مرگ اش نیز فجیع است.
در کنج اتاقکی، با بندی که معلوم نیست چیست آویخته بر لوله ی کنار دیوار، با ریش تراشیده و دست های سوخته و زخمی، آن هم کسی که روز قبل اش با دوست اش در باره فیلمی صحبت می کرده است....
نه. این خودکشی نیست. خودکشی یک هنرمند. به این شکل. به این ترتیب.... شاید اگر دست نوشته ی چند صفحه ای اش منتشر شود، بیشتر بتوان در باره ی این مرگ فجیع نوشت....
همگامی جمهوریخواهان و ضرورت گفتگوهای ملی
حمله رئیس مجلس آذربایجان به جمهوری اسلامی