خانه از پای بست ویران است-خواجه در بند نقش ایوان است
هادی خرسندی - ایندیپندنت فارسی
«ابوالفضل سلیمانی امام جمعه آران بیدگل گفت «آشپزخانه اوپن مدل مناسبی برای منزل مسکونی نیست، زن نباید در معرض دید مهمان باشد. زن باید هنگامی که در خانه مهمانی وجود دارد، بتواند بدون آنکه در معرض دید مهمان باشد کارهای خود را انجام دهد و از نگاه دیگران مصون و محفوظ بماند.»
مصاحبه با امام جمعه
-حضرت آیت الله لطفاً بیشتر توضیح بدهید.
-بسم الله الرحمن الرحیم. الرحمن الرحیم. مالک یوم الدین. اهدنا الصراطَ...
-حضرت امام جمعه بقیهاش را همه بلدند. لطفاً توضیحتان را بفرمائید.
-بسم الله الرحمن الرحیم. بنده البته در کار معماری و آرشیتکت سررشته ندارم. در دوران طلبگی فقط یکبار فتوا دادم راجع به معماری یک ساختمانی که یک آدم پولداری خیلی خرج کرده بود برای خانهاش ولی سنگ خلای آن رو به قبله بود. توی شهر پیچیده بود و رسوایی داشت. به بنده مراجعه کرد. سنگ خلا را هم از آرژانتین آورده بودند خیلی گران بود نمیشد جا به جا کرد که بنده یک دستخطی نوشتم قدری قبله را برایش جا به جا کردم. (خنده حضرت آقا)
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
-عجب.
-بله. همان دستخط را قاب کرده زده به دیوار خلا، دهن معاندین و پروندهسازان را بسته. مردی خیّری است. دست و دل باز است.
-بله. البته یک بار هم کار شر کردم. یک بابایی خانهای ساخته بود خیلی هم خرج کرده بود. امام جمعه قبلی نمیدانم چه خرده حسابی با او داشت از من خواهش کرد فتوا بدهم خلای آن بابا رو به قبله است. بیچاره خط کش آورد، تراز آورد، قطب نما آورد، قبله نما آورد. توی سر خودش زد گفت شما بیائید خودتان قیاس کنید. گفتم حاشا و لللاه خلایت رو به قبله است.
-رفت درست کرد؟
-درست که بود. رفت سکته کرد. (خنده حضرت آقا). بعله. همین دوبار بنده در کار ساختمانی دخالت کردم. حالا این خانه جدیدی که ما در آران میساختیم خیلی هم گران درآمد. روز اول از من پرسیدند آشپزخانهاش اوپن باشد؟ بنده نمیدانستم یعنی چه. فکر کردم یک چیز گرانتری است. چون بودجهاش از جای دیگر میآمد گفتم بله چه بهتر. آشپزخانهاش اوپن باشد، خلایش هم اوپن باشد.
-عجب.
-بعله. چه میدانستم. اطلاع نداشتم. قم رفته بودم خانواده خبر دادند اسبابکشی کردهاند به خانه جدید و نوساز و مهمانی افتتاح دادهاند منتظر من هستند. آمدم دیدم آقایان مهمانها نشستهاند آن وسط، حاج خانم دارد جلوی آنها غذا درست میکند باجناقمان هم مجاور نشسته دارد قضای حاجت میکند!
-الله اکبر!
-واقعاً هم الله اکبر. فوری گفتم دور خلا را دیوار پیش ساخته کشیدند اما حضرات مهمان نشسته بودند آشپزخانه را نمیشد کاریش کرد. بحث داغی هم بین حضرات بود که رژیم که دارد میافتد هرکدام به کجا فرار کنیم. در عین حال که هرکس یک چیزی میگفت همه چشمشان به بادمجان پوست کندن حاج خانم بود. یعنی نه تنها حاج خانم در معرض دید همگان بود، بادمجان هم از نگاه دیگران مصون و محفوظ نبود. تمام شب حرص خوردم. با خودم گفتم انتقام میگیرم. وقت خداحافظی به یکی از آنها که میدانستم آشپزخانه اوپن دارد و تازه هم دوباره زن جوان گرفته گفتم شب جمعه آینده شام منزل شمائیم. گفت به روی چشم.
-حسابی تلافی کردید؟
-نه خیر. پدرسگ شب جمعه رفتیم خانهاش، گفته بود غذا از بیرون بیاورند. عروسش هم رفته بود قم زیارت.
-ای بابا.
-بله. شام زهرمارمان شد. این دفعه صحبت انداختم ببینم کدام حضرات آشپزخانه اوپن دارد. یکی بین جماعت بود. او هم عیال جمیلهای دارد. گفتم جمعه شب آینده منزل شما. ضمناً من از غذای سفارش بیرون بیزارم. غذای خانگی میخواهم. گفت به روی چشم. شب جمعه رفتیم منزل آنها.
-خوش گذشت؟
-نه خیر. پدرسگ یک نره خری را از هیئت آورده بود برای آشپزی. عیالش منزل مادرش بود. تا آخر شب حرص خوردیم و غول بیابانی تماشا کردیم. من هم صبحش گفتم آشپزخانه اوپن کیچن ضد اسلام است. هنوز یاد قیافه قلتشن آشپز آن شبی آزارم میدهد.
***
آخرین نفسهای حجاب اجباری