آخرین سلطان زنگبار در قرن بیستم هم نامش را از چهارمین پادشاه سلسله افسانهای ایران، پیشدادیان، گرفته است
آرش عزیزی - ایندیپندنت فارسی
ساحل شرقی قاره آفریقا میزبان پدیدهای انسانی است که سالها است علاقه ناظران و پژوهشگران را به خود جلب کرده است. به این منطقه، مردمان و زبان آن «سواحیلی» میگویند؛ واژهای که از «سواحل» در عربی و فارسی میآید. این خطه حدود و ثغور روشنی ندارد اما میتوان گفت از جنوب سومالی آغاز میشود، تمام سواحل دو کشور تانزانیا و کنیا را در بر میگیرد و تا شمال موزامبیک میرود. کشورهای جزیرهای مثل ماداگاسکار و قمر (کومور) را هم باید بخشی از همین حوزه فرهنگی محسوب کرد.
زبان سواحیلی در چهار کشور تانزانیا، کنیا، روآندا و اوگاندا زبان رسمی است و در سراسر آن منطقه قابلاتکاترین زبان ارتباطی میلیونها نفر به شمار میرود.
آنچه فرهنگ سواحیلی را قابلتوجه کرده، غنای میراث معماری، هنری و تاریخی آن است که بهروشنی حاکی از آمیزش فرهنگی و مخلوطی از تاثیرها از ایران، جهان عرب، شبهقاره هند، اروپا و نقاط مختلف آفریقا است. زبان سواحیلی خود نشانی از این امتزاج است. این زبان از لحاظ ساختار جزو خانواده بزرگ «نیجر و کنگو» و زیرشاخه آن، بانتو، است و از این لحاظ مشابه زبان مادری بیشتر مردمان جنوب صحرای آفریقا است. با این حساب، علیرغم اینکه زبان سواحیلی بهروشنی نامش را از فارسی و عربی گرفته، هم با زبانهای سامی مثل عربی و هم با زبانهای هندواروپایی مثل فارسی از ریشه متفاوت است؛ البته بسیاری از کلمات زبان سواحیلی (قریب به نیمی از آنها) از عربی و فارسی وام گرفته شدهاند و شماری نیز از سایر زبانهای شبهقاره هند، خاورمیانه و کمی هم از پرتغالی آمدهاند.
معماری این خطه که سالها است گردشگران را به مکانهایی مثل شهر سنگی در جزیره زنگبار تانزانیا جذب میکند، نیز نشانی از این آمیزش دارد. با توجه به اینکه سواحیلیها اکثرا مسلماناند، در این حوزه فرهنگی مساجد بسیاری یافت میشود. اما نکته جالب این است که این مسجدها با سنگهای مرمری و به سبک محلی ساخته شدهاند و شبیه مساجد سایر نقاط جهان اسلام نیستند.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
از افسانه تا واقعیت
ریشه این فرهنگ سواحیلی در کجا است و این آمیزش فرهنگی چگونه به وجود آمده است؟ پژوهشگران علوم مختلف در طول سالها، برای این سوالها پاسخهایی کاملا متفاوت یافتهاند. پاسخ دانشوران نه فقط از شواهد موجود که از گفتمانهای رایج علمی و سیاسی در دورههای مختلف تاثیر پذیرفتهاند. در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که نظرهای نژادپرستانه بر علم اروپایی غلبه داشت، بسیاری مدعی بودند که از مردم آفریقایی برنمیآید دستاوردهای فرهنگی به این گستردگی داشته باشند و اینها همه باید حاصل حضور مهاجران از تمدنهای باسابقهتر در سایر نقاط باشد. اما در ۴۰ سال اخیر، باستانشناسان، زبانشناسان و تاریخدانها با پژوهشهای مختلف از ریشههای آفریقایی فرهنگ سواحیلی گفتند. در این میان، جواب افراط قبلی را با تفریطی جدید دادند و نظریه غالب بسیاری این شد که تمام این دستاوردهای فرهنگی کار مردم محلی بوده است و به مهاجرت گسترده مردم از سایر نقاط توجه نشد.
با این حال، در میان مباحثه دانشوران، مردم محلی از قرنها پیش روایتی از تاریخ خود داشتند که کمتر موردتوجه دانشگاهیها قرار میگرفت. سواحیلیها خود را حاصل ترکیبی از امیران و بازرگانان ایرانی میدانستند که بیش از هزار سال پیش به شرق آفریقا آمدند و با مردم محلی ازدواج کردند و سنگ بنای فرهنگ نوین را ریختند. این روایت را امروز بسیاری سواحیلیها سینه به سینه نقل میکنند و شواهد تاریخی هم نشان میدهد که چند صد سال است بارها به طرق مختلف برای بازدیدکنندگان مختلف عرب و اروپایی روایت کردهاند.
نمونهای مکتوب از این روایت در «روایتنامه کیلوا» آمده است؛ سندی که نام خود را از جزیرهای به همین نام در تانزانیای امروز میگیرد. کیلوا از قرن دهم تا شانزدهم دولت-شهری مستقل بود تا اینکه در سال ۱۵۰۵ به دست پرتغالیها افتاد و چند سال بعد تحتالحمایه سلطاننشین عمان شد. در «روایتنامه کیلوا» آمده است که هفت امیر ایرانی در قرن دهم میلادی از شیراز و هرمز گریختند و به آفریقا آمدند تا سلطاننشین کیلوا در این جزیره را بنا کنند.
فرض غالب دانشوران معاصر همیشه این بود که این روایت افسانهای بیش نیست و احتمالا با حقیقت تاریخی ارتباط چندانی ندارد. بسیاری شواهد موجود در چند ۱۰ سال اخیر نیز از محلی بودن تمدن سواحیلی خبر میدادند. دکتر چاپوروخا کوسیمبا، باستانشناس متولد کنیا، جزو دانشورانی بود که دهه ۱۹۹۰ در گورستانهای شهرهای سواحیلی، حفاری گستردهای انجام داد و متوجه شد که بیش از ۹۵ درصد اشیایی که پیدا کردند، ریشه محلی دارد و در این شهرها اشیای وارداتی کمی پیدا شد. با این حال کوسیمبا که باستانشناسی با گرایش انسانشناسی است، قصد داشت از پیشینه انسانها پرده بردارد و نه فقط اجسام. اما چطور میشد از پیشینه انسانهایی باخبر شد که صدها سال قبل درگذشتهاند و تاریخ مکتوب محدودی به جا گذاشتهاند؟
این سوال در سالهای اخیر با پیشرفت فناوری و ارتقای رشته «باستانشناسی ژنتیک» پاسخهای جدیدی پیدا کرد. دانشمندان حالا میتوانند با نبش قبرهای تاریخی به دیانای درگذشتگان دست پیدا کنند و اینگونه در مورد ارتباط احتمالی آنها با سایر مردمان در نقاط مختلف جهان پژوهش کنند.
پژوهشهای دکتر کوسیمبا در این زمینه بالاخره چند هفته پیش ما را به پاسخی شگرف رساند. این استاد دانشگاه جنوب فلوریدا به همراه گروهی از همکاران خود از دانشگاه هاروارد و سایر دانشگاهها چند روز پیش مقالهای در مجله «نیچر» منتشر کردند که از نتیجهای شگرف خبر میداد: بسیاری از اشخاصی که قرنها پیش در گورستانهای کنیا و تانزانیا دفن شدند، حاصل رابطه پدران ایرانی و مادران آفریقایی محلی بودهاند. با این حساب قصهای که مردم محلی سالها تعریف میکردند، یک حقیقت تاریخی بود.
دکتر استر بریل، کارشناس پسادکتری ژنتیک در دانشگاه هاروارد که به همراه استاد مشاور خود، دیوید رایش، در این پژوهشها نقش مهمی داشت، به رسانهها گفت: «پژوهشهای ژنتیکی تاریخی را که خود مردم سواحیلی راجع به خودشان بازگو میکنند، تایید میکند، نه آنچه را دیگران درباره آنها میگویند.»
جورج آبونگو، باستانشناسی که قبلا مدیرکل اداره ملی موزههای کنیا بود و در این پژوهش نقشی نداشت، میگوید: «این سنت شفاهی را همیشه تحقیر میکردند اما حالا این پژوهش روی دیانایها نشان میدهد که حقیقت داشته است».
دندان و استخوان
پژوهشگران پس از حفاری در هفت گورستان در مناطق ساحلی تانزانیا و کنیا، دندانها و استخوانهای ۱۳۵ اسکلت را بررسی کردند و بزرگترین پژوهش دیانای تاریخی در قاره آفریقا را انجام دادند. این قبرها به دوران مختلف از اواسط قرن سیزدهم تا اوایل قرن نوزدهم میلادی تعلق داشتند. تحلیل پژوهشگران نشان میدهد که از حوالی سال ۱۰۰۰ میلادی به این طرف، زنانی از منطقه شرق آفریقا با مردانی از ایران آمیزش کردهاند.
از آنجا که بیشتر گورهایی که تابهحال پژوهش شدهاند، متعلق به نخبگان جامعه سواحیلیاند، میتوان گفت این افراد که حاصل ازدواجهای ایرانیــآفریقایی بودند، در جامعه نقشهای شاخصی داشتهاند. پژوهشگران اکنون درصددند بررسی کنند آیا آمیزش میان مردم عادی جوامع سواحیلی با ایرانیها نیز رایج بوده است یا نه؟
تصور عمومی این است که مردان ایرانی که در قرون وسطی به شرق آفریقا میآمدند، بیشتر بازرگان بودهاند. شواهد تاریخی هم نشان میدهد جوامع سواحیلی در عرصه بازرگانی بسیار فعال بودند. آنها از خاورمیانه سفال و از مناطق مختلف آسیا پارچه و اجناس لوکس وارد میکردند و به این جوامع طلا، عاج و چوب آفریقایی صادر میکردند. تجارت دیگری که یادآور تاریخ تلخ آفریقا است، فروش بردگان سیاهپوست است که در این دوره رواج داشته است.
اما نکته تاریخی که مورد توجه بسیاری قرار نگرفته، اوضاع ایران در این برهه تاریخی است. در پی حمله عربها و سرنگونی امپراتوری ساسانی در قرن هفتم میلادی، بخشهای عمده ایران تا سالها تحت لوای خلافت اسلامیــعربی قرار گرفت. سپس نوبت به «میانپرده ایرانی» و عروج سلسلههایی همچون طاهریان، صفاریان، ساجیان و سامانیان رسید تا «ایران» به عنوان واحد ژئوپلیتیک دوباره بهتدریج به نقشه جهان اضافه شود. در این اوضاع، روایت فولکلور آفریقاییها از امیران ایرانی که به آفریقا میگریزند و فرهنگ غنی ایرانی را در ترکیب با جوامع آن منطقه برپا میکنند، به نظر حاوی وجاهت تاریخی است. این بهواقع «ایرانشهر» یعنی دستاوردهای تاریخی حوزه تمدن فلات ایران است که در سالهای پس از اسلام در عرصهای بسیار وسیع پخش میشود و بر تاریخ جهان تاثیر میگذارد. بدینسان تاریخ سلطاننشین کیلوا و جوامع سواحیلی هم پردهای از تاریخ ایرانشهر است.
بخش گستردهای از تاریخ این ایرانشهر آفریقایی ناشناخته باقی مانده است. سلطاننشین کیلوا که در متون قدیمی ایرانی از آن به عنوان «امپراتوری زنگ» نام برده میشد، تنها یک نمونه است. از قرن شانزدهم به بعد، جوامع سواحیلی تحت چیرگی اعراب و اروپاییها قرار گرفتند اما جای پای فرهنگ ایرانی و زبان فارسی تا سالها بعد باقی ماند. جزیره زنگبار حتی پس از آنکه در سال ۱۸۹۰ تحتالحمایه بریتانیا شد، همچنان سلطنت خاندان بوسعید را که فرهنگشان تلفیقی از عربی و فارسی بود، حفظ کرد. این خاندان بالاخره در انقلاب ۱۹۶۴ زنگبار سرنگون شد تا زنگبار به تانگانیکا بپیوندد و «جمهوری متحد تانزانیا» برپا شود. با این حال یکی از قومهای غالب که هم در زنگبار و هم در جزایر دیگری همچون پمبا و قمر حضور دارند، هنوز خود را «شیرازی» مینامند و نسبشان را به ازدواج یک امیرزاده ایرانی با شاهدختی سواحیلی مربوط میکنند. حتی حزبی که انقلاب سال ۱۹۶۴ را پیش برد و گرایشهای کمونیستی داشت، خود را «حزب آفریقاییــشیرازی» مینامید چرا که بسیاری اعضایش از قوم شیرازیهای زنگبار بودند.
در پی آن انقلاب، آخرین سلطان زنگبار سرنگون شد که اول به عمان و سپس به بریتانیا گریخت. امروز او ۹۳ سال دارد و با همسر و فرزندانش در بندر پورتموت در جنوب بریتانیا زندگی میکند. دو سال پیش بود که پس از سالها به او اجازه دادند نزد خاندان تاریخی خود به عمان برود. بستگان این سلطان امروز بیشتر در عماناند اما نامش بهخودیخود یادآور میراث ایرانشهری شرق آفریقا است: جمشید بن عبدالله.
میبینیم که آخرین سلطان زنگبار در قرن بیستم هم نامش را از چهارمین پادشاه سلسله افسانهای ایران، پیشدادیان، گرفته است.
این بدن منه، اینجا شهر منه