با فروکش کردن موقت مبارزات جوانان در کف خیابان، سلطنت طلبان ابتدا با علم کردن "من وکالت میدهم" رهبری جمعی را به رهبری فردی ترجیح دادند. تلوزیون من و تو و سایت کوچه واحزاب و گروههای طرفدار رژیم سابق، بسیج شدند و در غیاب یک آلترناتیو جدی و همگانی، آقای پهلوی را جلو صحنه سیاسی ایران قرار دادند. بعد از شکست "من وکالت میدهم" "شورای همبستگی" تشکیل شد که باز هم همین جریان با تشکیل گروههای فشارادامه کار آن را مختل کردند.
راستی اینها چرا اینقدر روی نظام سلطنت و شخص آقای پهلوی- علیرغم میل خودش به شاه شدن- اصرار دارند؟
اینها خوب میدانند که تجربه مشقت بار و تلخ زندگی در جمهوری اسلامی، اعاده اوضاع برای بخشی از مردم به یک آرزو تبدیل شده است. برای بسیاری که درجهنم ج. ا چشم گشودهاند، و هیچ تجربه ملموسی از گذشته ندارند و فقط فیلمهای نوستالوژیک آن زمان را به عنوان تنها خاطره شیرین آن دوران دیدهاند، یک برگشت به عقب را ساده ترین وکم مشقت ترین و ممکن ترین راه میدانند. بنابراین هر چه ارتجاع اسلامی زندگی را بر مردم سخت تر میکند، بطور خودبخودی تمایل به اعاده اوضاع سابق برای عدهای شدیدتر میشود. در هر حال اینها در مقابل رژیم اسلامی و مردم یک مدل قابل تجسم، جلو جامعه میگذارند.
صرف نظر از غیر ممکن بودن بازسازی گذشته، گذشته هیج وقت نباید آلترناتیو آینده باشد. گذشته متعلق به نسل گذشته و آینده متعلق به نسل آینده است.
اما اینها شاهزاده را بیشتر برای آینده سیاسی خود میخواهند. چون خوب میدانند که بدون آقای رضا پهلوی در آینده سیاسی ایران دستشان به کجایی بند نمیشود.
بنابراین طرفداران نظام سابق انقلاب ۵۷ را"فتنه" یا "شورش" مینامند و از کسانی که که در انقلاب ۵۷ مشارکت داشتهاند میخواهند از گذشته خود پشیمان باشند.
آنها خوب میدانند که"پشیمانی" بخشی از فرهنگ جامعه است و تفکر خیامی که" از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن" فقط یک شعر قشنگ است. که
انقلاب ۵۷ که درجوهر خود برای آزادی و رفاه اقتصادی بود، شکست خورد انهم نه فقط با فریبهای مدهبی بلکه با اسلحه. مدتها بعد از تصرف قدرت توسط ملاها، در کردستان، ترکمن صحرا و حتی خیابانهای تهران هنوز امیدهایی برای پس گرفتن انقلاب دزدیده شده مردم وجود داشت.
اما در نهایت انقلاب شکست خورد و همین شد سرمایه سلطنت طلبان برای اعاده اوضاع گذشته. دوستی میگفت: " امام حسین را کشتند، برای آخودها خوب شد".
اگر انقلاب ۵۷ پیروز شده بود- یعنی به رفاه اقتصادی و آزادی که اتفاقا خواسته مردم بود- آیا کسی حسرت گذشته را میخورد؟ مصائب انقلاب ۵۷ را باید به حساب مسببین اصلی آن یعنی آخوند و مذهب نوشت.
کدام یک از انقلابهای دنیا به اهداف واقعی خود رسیده است؟ انقلاب اکتبر در نهایت شکست خورد، اما کسی نخواست به دوره تزار برگردد. انقلاب فرانسه هم در نهایت به پیروزی نرسید، اما همه از آن به نیکی یاد میکنند. انقلاب مشروطه هم شکست خورد، اما کسی خواهان باز گشت احمد شاه نشد. مصدق هم در مصاف با شاه شکست خورد، اما کسی از او نخواهد ابزار پشیمانی کند. هر پدیدهای درون خود یک تغییر ایجاد میکند. تاریخ داستان تغییر است. سیر تکاملی جامعه خطی نیست. همین که بعد از۴۴ جامعه اصرار دارد که دست مذهب را از امورات زندگی خود کوتاه کند، یک دستاورد بزرگی است. همین مردم دیگر در مراسم عزاداری عزیزان خود اخوند و دعا و قرآن را به کل حذف کردهاند.
۱۰۰ سال است، یعنی از انقلاب مشروطه تا کنون، جنگ بین سنت و مدرنیته است هر بار مدرنیته شکست خورده و سنت پیروز شده است. سنت، مذهب و سلطنت از دوستان قدیمند و همیشه به یکدیگر نون قرض دادهاند. یک بار برای همیشه باید به مدرنیته فرصت داد، شاید بتواند مذهب و سنت و سلطنت را سر جای خود بنشاند. همان کاری که اروپا در قرن ۱۷ کرد و دست مذهب و سلطنت را از امورات زندگی مردم کوتاه کرد.
شما هم حتما شایعه چند ماه قبل حمایت آیت اله سیستان از آقای رضا پهلوی را شنیدهاید! اگر چه تکذیب شد، اما این چیزها مشغله فکری اینهاست. مذهب و سلطنت همیشه دستشان در یک کاسه بوده است.
بسیاری از مردم فراموش میکنند که جمهوری اسلامی خود محصول رژیم سلطنت است و فیلمهای نوستالوژیک فقط یک بخش زیبا از واقعیت گذشته است. اما برای اینها این اصلا مهم نیست. مهم نیست که در رژیم گذشته احزاب ممنوع بودند، آزادی عقیده و بیان نبود، دستاوردهای انقلاب مشروطه زیر پا گذاشته شده بود، و با کودتا قدرت را پس گرفته شده بود. مهم این است که اینها یک مدل قابل لمس و تجربه شده در ویترین خود دارند، که برای مثال حجاب اجباری نبود، قوانین جامعه شرعی نبود، دلار و مسکن و ماشین اینقدر گران نبود.
به همین خاطر هم هست که اینها روی رهبری فردی آقای رضا پهلوی سرمایه گذاری کرده و ایشان را اس خود میدانند که باید روی میز گذاشته شود.
آنچه اینها فراموش میکنند، این است که سیاست، بازی پوکر یا حکم نیست که با زدن یک اس بشود همه کارتها را جمع کرد. سیاست امر پیچیدهای است که نیاز به همگرایی، بحث، توافق و ائتلاف و اتحاد دارد. در سیاست هیچ اسی به تنهایی نمیتواند و نباید بقیه کارتها را نادیده بگیرد. در سیاست برای رهبر شدن باید ابتدا قلبها را فتح کرد و مقبولیت کسب کرد. مقبولیت هم یک امر اکتسابی است نه صرفا حقوقی. شما در یک کار حقوقی دنبال وکیلی میگردید که با تجربه باشد و کار بلد، در سیاست بدنبال کسی راه میافتید که به او اعتماد کرده باشید و به عبارتی معتمد شما باشد.
علاوه براین دنیای امروز دنیای ۴۴ سال قبل نیست، دنیای انترنت و گردش نسبتا آزاد اطلاعات است. مردم مطالعه میکنند و هر کسی خود را یک تحلیل گر سیاسی میداند. دیگر نمیشود در خلا آلترناتیو سازی کرد.
الترناتیو سازی در سال ۵۷ ممکن شد، چون مردم، خوشبختی خود را در "ماه " میدیدند. در چنین جوی بود که یک پیرمرد خنزرپنزی با افکار سنتی از نجف به فرانسه بردند، نشاندندش زیر درخت سیب تا پاپاراتسیهای تشنه خبر، کشف تازه اشان از قرن ششم به انسانهای قرن ۲۰ام بفروشند. او از انجا با بدرقه همین ژورنالیستهای غربی به تهران بردند تا هیج احساسی برای برگشتن به وطن نداشته باشد. برق را مجانی میکنیم و برای مستضعفان مسکن میسازیم هم ملی مذهبیها توی دهانش گذشته بودند تا یادش برود که "اقتصاد مال خر است"، اما نرفت. اینها همه در حالی بود که نه انترنت وجود داشت و نه تلوزیونهای ماهوارهای و نه مردم اطلاعی از اسلام و سنت و فقه و شریعت داشتند. مردم در ورای روضه و دعا و اسلام و قرآن و حدیث، برق مجانی، مسکن مجانی، اتوبوس مجانی، آبادی این دنیایشان میخواستند.
خمینی و طرفداران او همه این چیزها را با هم مخلوط کردند و با چاشنی شور انقلابی شریعتی و اقتصاد توحیدی بنی صدر آنرا با کمک دولتهای سکولار غربی در حلقوم مردم ریختند.
امروز اما آلترناتیو واقعی جوانانیاند که با دنیای امروز آشنا هستند و میخواهند در پروسه همین روند انقلابی برنامهها و مطالبات خود را تدوین کنند، بشنوند، بخوانند و انتخاب کنند. دیگر نمیشود با شعار " همه با هم" که چیزی جز" همه با من" نیست به سعادت و خوشبختی رسید. نباید دوبار از یک سوراخ گزیده شد. نمیشه با گذشته پرستی آینده را ساخت.
اتفاقا باید از روندی که بعد از اتفاقات اخیر آغاز شده است استقبال کرد. درست است که وکالت گیری و از هم پاشیدگی "منشور همبستگی" به اتحاد مردم آسیب رساند، اما این انشقاق خودبحود وجود داشت، فقط تعارفها را کنار زد و شفاف سازی و رک گویی را نمایان کرد.
جوانان که نیروی محرکه این انقلابند باید هر چه زودتر گروههای محلی درست کنند و حزب و سازمان خود را بسازند. در غیر اینصور ت باز هم یک پیرمرد خنزرپنزی مدرن شده، پیدا خواهد تا انقلاب آنها را مصادره کند.
روند کنونی از این نظر مثبت است که برخورد نظرات- در صورتی که در فضای آرامی صورت گیرد- میتواند و باید به نکات برنامهای بیانجامد. باید از بحثهای کشدار، بی خاصیت و غیر شفاف پرهیز کرد و بر سر یک فورمولبندی برنامهای رسید.
نقاط مشترک اپوزیسیون خیلی بیشتر از نقاط تفرق آنهاست.
آنهایی که خواهان تغییرات اساسی در زندگی مردم نیستند، باز گشت به عقب را وعده میدهند. چون مایل به کسب قدرت از بالای سر مردم هستند. یک رکن اساسی تغییرات اساسی جدایی کامل دین از قوانین جامعه و رفاه اقتصادی است.
سهراب ستوده