چگونه است که اکثریت ملت ایران نه استبداد حاکم را میپذیرد و نه بهای سرنگونی آن را؟ این پرسشی است که در حال حاضر در مورد نقش مردم در تعیین سرنوشت کشورمان در یک جهان در حال تحول مطرح است. ملتی که چهل و چهار سال است حاضر به مشروعیت بخشی خودجوش به یک حاکمیت زورگو و بی لیاقت نیست، اما همزمان، فاقد همّیت و جدیت کافی برای رها شدن از شر آن میباشد. این شرایط تا چه زمانی ادامه پیدا خواهد کرد و آیا این احتمال هست که به واسطهی این تعلل، آیندهی ایران به خطر افتد؟
*
موقعیتهای عجیب این گونه را پارادوکس یا در فارسی «ناسازه» مینامند. موقعیتی که در آن انتخابهای موجود با هم سازگاری ندارند. یکی از معروف ترین این ناسازهها در منطق و فلسفه را ژان بوریدان، فیلسوف قرن چهاردهمی فرانسوی، مطرح کرده است که در آن، در یک مثال فرضی، یک موجود زنده میان ارجحیت انتخاب آب و غذا برای رفع عطش و یا پرکردن شکم خالی، آن قدر تردید به خرج میدهد که سرانجام از تشنگی و گرسنگی جان میسپارد.
آیا ممکن است جوامع نیز در چنین ناسازه هایی گرفتار میشوند؟
به طور مثال، ملت ایران مدت هاست که نمیتواند بین کنار آمدن با یک رژیم نفرت برانگیز و یا قیام برای رهایی از دست آن انتخاب کند. نه حکومت آخوندی را چنان که هست میپذیرد و نه دشواری دفن آن را به جان میخرد.
چارهی کار چیست؟
راه حل را نیز فیلسوف فرانسوی، ژان بوریدان، در قرن چهاردهم میلادی این گونه معرفی کرده است:
«اگر دو مسیر یکسان قضاوت شوند، اراده نمیتواند یکی را بر دیگری ترجیح دهد، تنها کاری که میتواند این است که تصمیم را تا زمانی که شرایط تغییر کند و راه درست عمل مشخص شود، به حالت تعلیق درآورد.» (ترجمهی آزاد نگارنده از منبع فوق)
بنا به این پیش بینی، وضعیت ایران کنونی چنین میشود: مردمی که نه میخواهند تن به قبول و مشروعیت یک رژیم آدمکش و دزد بدهند و نه میخواهند برای کنار زدن آن خطر بپذیرند، آن قدر صبر میکنند تا شرایط تغییر کند، به نحوی که، درستی یکی از این دو برایشان آن قدر روشن شود که سرانجام بتوانند انتخاب کنند.
در ورای اتفاقاتی مانند حمله نظامی و جنگ، یا مرگ خامنهای جنایتکار، به طور مشخص، اکثریت جمعیت ایران در این خرداد ۱۴۰۲ خورشیدی منتظرند ببینند آیا رژیم میتواند از پس تمامی مشکلاتی که در حال حاضر بر سر کشور هوار شده است بر آید، مملکت را به حالت قابل مدیریت بازگرداند و سپس، آن را در شکلی کمابیش متعارف اداره کند یا خیر، به نحوی که مردم:
• آب برای آشامیدن،
• خوراک برای تغذیه،
• سقفی برای مسکن و
• درآمدی برای پرداخت همهی اینها داشته باشند یا خیر.
اگر بلی، ترجیح خواهند داد که در ادامهی ۴۴ سال گذشته، با همین رژیم بسوزند و بسازند و عمر به سر برند. اما اگر
• آب به طور گسترده قطع شد،
• نان کمیاب و نایاب شد،
• اجارهها آن قدر بالا رفت که میلیونها نفر بی خانمان شدند و
• تورم چنان افسار گسیخت که درآمدها نه از دور و نه از نزدیک کشش همراهی با آن را نداشت،...
به این نتیجه خواهند رسید که برای تامین بقای فیزیکی خود در دراز مدت باید بقای فیزیکی خویش را برای کوتاه مدت و در قالب یک حرکت برانداز به خطر بیاندازند؛ آن موقع قیام میکنند.
با آگاهی از این واقعیت است که در حال حاضر، رژیم تلاش میکند با مذاکره و سازش و پشتک و وارو، قدری پول از آمریکا و اروپا به دست آورد تا با هزینه کردن اضطراری آن، احساس حفظ کنترل اوضاع کشور را در مردم به وجود آورد تا جامعه به سوی این گزینه رود که او را تحمل کند. حاکمیت میخواهد این باور را دامن زند که هنوز قادر است نیازهای حداقلی زندگی مردم را تامین کند. اگر موفق شود، اکثریت مردم، دست کم برای کوتاه مدت، به سوی انتخاب نخست خواهند رفت و در صورت عدم دخالت عامل دیگری، مانند جنگ نظامی، بار دیگر به روند تحمل ضمنی حکومت آخوندی بازخواهند گشت و شاید همان طور که کشتارهای ۶۷ و ۷۸ و ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ را تحمل کردند، با کشتار قیام مهسا ۴۰۱ نیز کنار بیایند.
اما، در صورتی که نظام موفق به تامین این حداقلهای حیاتی مانند آب و نان و برق و گاز و نیز مهار تورم نشود، مردم جان به لب آمده، از سراجبار و به طور تدریجی، شروع به فکر کردن به گزینهی دوم میکنند؛ وقتی شمار قابل توجهی از مردم تشنه و گرسنه و بی خانمان و به فقر کشیده شده دریابند که به طور فیزیکی و بلافصل در معرض نابودی و مرگ هستند شاید ترجیح دهند که رژیم را بمیرانند تا بمانند.
**
موقعیتی که در بالا توصیف شد بیانگر این است که معنی دقیق «تغییر شرایط» بر اساس تشخیص بوریدان چیست. منظور از تغییر شرایط در این موقعیت مشخص، برای ورود اکثریت مردم به صحنهی مبارزه یا خیر، اشاره به شرایط زیستی آنها (آب، نان، برق، گوشت، گاز، بنزین، تورم، بیکاری و درآمد) دارد و شامل موارد و موضوعات دیگری که این شرایط زیستی حداقلی را به طور مستقیم تحت تاثیر قرار نمیدهند نمیشود. به همین خاطر، به طور مثال یادآوری مکرر این که رژیم آخوندی:
• چند تریلیون دلار از ثروتهای مردم ایران را در این چهار دهه غارت کرده،
• چند ده هزار نفر از مردم ایران را اعدام و کشتار کرده،
• مرگ چند میلیون ایرانی را به طور غیر طبیعی و زودرس باعث شده،
• چه بلایی بر سرمحیط زیست و منابع آبی و طبیعی کشور آورده،
• چه بلایی بر سر روح و روان انسان ایرانی و جامعهی ایرانی آورده،
• با فرهنگ و تاریخ و آبرو و اعتبار ایران چه کرده
• کشور را در معرض جنگ و تجزیه قرار داده
است را شامل نمیشود. هیچ کدام از این فجایع، عامل «تغییر شرایط» برای برون کشیدن مردم از ناسازهی (پارادوکس) این دو گزینه نیستند. هیچ چیز در حال حاضر، در ورای نان و آب و تورم، انگیزهی کافی برای ملت ایران در جهت انتخاب یا عدم انتخاب قیام علیه رژیمی با چنین کارنامهای نمیشود.
همین جاست که میتوانیم دریابیم چرا تلاشهای فراوان و گستردهی نیروهای سیاسی خارج از کشور و نیروهای مترقی آزادیخواه داخل برای «آگاه سازی»، «روشنگری» و «انگیزه بخشی» جهت به میدان مبارزه آوردن مردم با استقبال مواجه نمیشود. در واقع این «ناسازه» (paradoxes) دارای ماهیتی نیست که از طریق تزریق آگاهی، یا دانش، یا بالا بردن سطح تحصیلات و سواد دانشگاهی، یا افزودن بر تعداد کانالهای ماهوارهای اپوزیسیون یا تعداد وبسایتهای خبری و تحلیلی و یا چاپ کتاب بهتر و بیشتر و امثال آن حل شود. شرایط در این چهل و چهار سال سبب پیدایش موقعیتی شده است که در آن ملت ایران، بی توجه به آن چه رنگ و بوی غیر حیاتی (سیاسی، درازمدت و روشنفکری) داشته باشد، به طور صرف بر مبنای شرایط زیستی و وجودی امروز خود تصمیم میگیرد؛ برمبنای آب، نان، گوشت، بنزین، گاز، برق، درآمد، مسکن، یارانه...
البته در مورد این که چگونه به این جا رسیدهایم و چرا اکثریت مردم این گونه، به قول برخی، به «درماندگی آموخته شده» دچار شدهاند میتوان مفصل پرداخت و بررسی کرد؛ اما در این نوشتار هدف این بود که بدانیم زمان حرکت احتمالی تودهها برای براندازی و یا دلیل عدم حرکت آنها در این راستا چه میباشد.
امروز، آن چه که اکثریت مردم ایران را، در نهایت، درموقعیت ناسازهی کنونی، بین کنارآمدن با رژیم فعلی و قبول هزینهی پرخطر سرنگون سازی آن وادار به انتخاب کند نه دمکراسی است، نه آزادی، نه لائیسیته، نه حقوق بشر، نه سکولاریسم و این گونه موارد، بلکه، قبل از هر چیز، شرایط معیشتی و زیستی است. موضوع آزادی و دمکراسی البته برای یک اقلیت بسیار کوچک مردم مهم است، اما زورشان به اندازهای نیست که رژیم سرنگون کنند. این که آیا جنگ و حملهی نظامی به کشور یا مرگ خامنهای و بی سر شدن نظام و بروز تشتت قدرت میتواند آن عامل تغییر دهندهی شرایط باشد یا خیر را خواهیم دید.
براین اساس، نگارنده توصیه میکند که نیروهای برانداز تمرکز خود را نه بر آرمان گرایی رویاپرداز بلکه در واقع گرایی عملیاتی ببینند و از یک سوی در صدد تدارک مدیریت شورشهای «احتمالی» در صورت تحقق گزینهی دوم ناسازه بالا باشند و از سوی دیگر به نگرش و استراتژی دیگری روی آورند که بر اساس آن، ایجاد تغییر سیاسی ضروری در ایران تا این حد تابع عوامل دور از دسترس وخارج از خواست بازیگران سیاسی و اجتماعی نباشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]
توئیتر: KoroshErfani@
نوید پیروزی منافع ملی، فرهاد یزدی