Sunday, Jun 18, 2023

صفحه نخست » زدودن چند دروغ از چهره شادروان بنی صدر، محمد جعفری

Mohammad_Jafari.jpgبه مناسبت نزدیک شدن به سالگرد به اجرا در آمدن پرده پنجم یا آخرین پرده کودتا «عدم کفایت سیاسی» (1) در خرداد 1360علیه شادروان بنی صدر اولین رئیس جمهور منتخب تاریخ ملت ایران زمین به مهمترین زدودن چند دروغ از چهره شادروان بنی صدر بی مناسبت نیست. دروغهای که در طول بیش از چهل سال به دلیل جو سانسور و خفقانی که ولایت فقیه مطلقه ضحاکی در داخل و خارج ایجاد کرده است و با وجودی که بارها با سند و مدرک توضیح داده شده ولی باز هم اقلی قدرتمدار و قدرت پرست و یا بی اطلاع هایی که به عنوان کارشناس و یا تاریخدان و یا قلم بمزدانی در فضای مجازی و یا رسانه ای که در اختیارشان قرار می دهند، آن دروغ ها را تکرار می کنند. و اما قبل از آن اجمالاً در مورد آن مرحوم بنی صدر با وجودی‌ که زبان و قلم من قاصر است که بتوانم آن ‌چه حق است، نسبت به شادروان بنی‌ صدر ادا کنم، امّا حداقل بخشی از صفات ممتازی که مرحوم بنی‌صدر دارا بوده‌اند و حتی در طول مدتی که از درگذشت آن مرحوم می گذرد تمامی کسانی که در مورد بنی صدر نوشته، گفته و یا مصاحبه هائی انجام داده اند، صرفنظر از کم و زیادی هایی و من در دورانی بیش از پنجاه سال آشنائی و ارتباط و همکاری با ایشان، آنها را دیده‌ام و در آن همه متفق اند عبارتند از:

ـ درستکاری و وفای بعهد، به حدی که به هیچوجه ایشان «خریدنی» نبوده است.

ـ آزادیخواهی و کوشش مستمر و پایدار برای تحقق آزادی و استقلال در تمام دوران.

ـ طرفدار علم و دانش و تحصیل ، متخصصان، صاحبان صفات ممتاز اخلاقی، کارهای علمی و کاردانی.

ـ مردم دوستی و حمایت از ضعیفان و ستمدیدگان در حد توان در همه حال و همه جا، بدون توجه به وابستگی‌های حزبی، گروهی، مذهبی و...

ـ بنیان‌گذار بحث آزاد، در خارج و داخل کشور به منظور خلع و حذف زورمداران و قدرت‌طلبان، از بکار بردن زور و قدرت برای حل مسائل کشور و آمادگی شرکت در بحث آزاد در هر زمان و مکان.

ـ امیدواری به آینده در تمام دوران زندگی و خستگی‌ناپذیری در کار مستمر برای آینده همراه با شادی و شکوفایی.

-آزادیخواه، استقلال طلب، عدالت خواه و حقوقمدار و مخالف هر نوع دخالت خارجی در امور کشور و حافظ تمامی ارضی کشور در طول عمر.

اما دريغ و درد از حسادت و چشم ديدن ديگران را نداشتن بويژه نزد غالب روشنفکران، سازمانها و سیاستمدارانی که با سیاست آزادیخواهی و استقلال طلبی و ضد سانسور رسانه ای ایشان موافق بودند، اما به موقعِ نیاز از وی طرفداری لازم و بایسته را نکردند و آب به آسیاب آقای خمینی ریخته شد و بعد از کودتای خرداد 60 هم عملاً خودشان حذف و از صحنه خارج شدند و بقول مرحوم دکتر محمد ‏مصدق: «اين رويه سياسی رجال ايران است که اگر خودشان موفق نشدند سعی می کنند که عقيده و ايده ای هم که خود طرفدار آن بوده اند ‏شکست بخورد و بهمراهی نيک نامی آنان مدفون گردد.» ( 2)

آقای خمینی و روحانیون حاکم که در تخیل وهم آمیز خود، به دنبال قبضه کردن انحصاری قدرت روحانیت نه تنها در ایران بلکه در خاورمیانه بود، هرچه از جانب بنی صدر و فرماندهان نظامی به او گفته می شد که صدام در صدد حمله به ایران است. می گفت این ارتشی ها اطلاعات غلط می دهند، و می خواهند دست روحانیون را از ارتش کوتاه کنند. و بعد از کودتا علیه بنی صدر، مرتب زعمای لشکری و کشوری جمهوری اسلامی بنی صدر را مقصر اعلان می کردند که اطلاعات به موقع به آقای خمینی نداده است. اما برای نشان دادن اینکه آقای خمینی بدون علم و آگاهی از وضعیت جهان و علم اداره کشور بود، به چند نمونه اشاره می شود:

آقای اريک رولو، مخبر لوموند، در٩ آذر ‏58 طی مصاحبه ای با آقای خمينی از وی در باره بحران گروگانگیری و احتمال وقوع جنگ سئوال کرد و اینکه شما در باره بحران کنونی ايران چه فکر می کنيد، گفت: ‏

‏« بحران کنونی ايران يک بحران نيست که ما از آن خوفی داشته باشيم. اما راجع به اين که يک وقتی جنگی پیش می آيد ولو اينکه يک ‏مطلبي است از شيخ الرئيس ابوعلی سينا نقل می کند که گفته است من از گاو می ترسم برای اينکه اسلحه دارد، عقل ندارد.‏ حال این ابر قدرتها اسلحه دارند مع الاسف عقل ندارند و آقای کارتر هم ثابت کرد اين مطلب را معذالک نخواهند گذاشت چنين کاری بکنند ملت ها و دولتهای بزرگ نمی گذارند که چنین جنگی پیش بیاید. جنگ پیش آمدن معنایش جنگ جهانی سوم است و همین قدرتها از این جنگ می ترسند.» (3)

باز آقای خمینی آقای چشم و گوش بسته به دانشجویان پیرو خط امام که در قم در 22 ديماه ‏ 58 به ديدار وی رفتند، خطاب به آنان گفت:« ... آنچه من می فهمم اين ‏است که آمريکا نه دخالت نظامی در ايران می خواهد بکند و نه حصر اقتصادی. اگر هم حصر اقتصادی بکند پيروز نمی شود. خودش هم ‏می داند... شايد صحبتهايی که در مورد دخالت نظامی يا حصر اقتصادی می کنند، برای اين معنا باشد که اذهان ما را منحرف کنند، به ‏آنطرف و از اين چيزی که در کشور ما می گذرد، غافل سازند.» (4)

عليرغم فهم وی، آمريکايی ها هم ايران را حصر اقتصادی کردند و هم تهديد به جنگی که کرده بودند، از طريق در باغ سبز نشان دادن به ‏صدام، بدست وی آن را عملی و کشور را درگير جنگ ٨ ساله کردند و به آقای خمينی نيز جام زهر نوشاندند.‏

مرحوم منتظری در مورد رابطه ما با دنیا و کشورهای همجوار در همان اوایل انقلاب وقتی هنوز آقای خمینی در قم سکونت داشت، نکاتی را به ایشان یادآور می شود: « به امام گفتم: هر انقلابی که در دنیا به پیروزی می رسد معمولاً هیأتهای حسن نیت برای کشورهای مجاور می فرستد و خط مشی خود را برای آنها توضیح می دهد و با آنها تفاهم می کند، و این گونه که امروز عراق و دیگران تحریک شده اند و دائماً بر علیه ما تبلیغات می کنند، خطرناک است. بجا است هیأتهای حسن نیت برای کشورهای مجاور فرستاده شود تا یک مقدار این تشّنجها کاهش پیدا کند" ایشان فرمودند: " ول کن ما کاری به دولتها نداریم" من عرض کردم: " ما که نمی خواهیم دور کشورمان دیوار بکشیم. بالاخره اینها دولتهائی هستند در مجاورت ما و وحشت اینها را فرا گرفته است" ایشان فرمودند: " نخیر ما می خواهیم دور کشورمان دیوار بکشیم." اصلاٌ ایشان هیچ حاضر نبود که اسم این دولتها به میان بیاید. همان که در مغز ما بود که ملتها ملاک هستند در نظر امام هم همین مسئله بود و می فرمودند ملتها با ما هستند.» (5)

درکنفرانس بین المللی بررسی جنایات آمریکا در ایران در تاریخ 12 خرداد 1359 که با شرکت 100 هیئت به نمایندگی از سوی ملت و احزاب بیش از 50 کشور که به خاطر مسئله گروگان گیری و حل این مسئله به نفع ملت ایران آغاز بکار کرد. درپایان کار کنفراس جمع شرکت کننده در آن به دیدار رهبر انقلاب رفتند. همه منتظر بودند که آقای خمینی با ایراد سخنانی از رأفت و الفت و مهربانی، سخنانی بر زبان آورد که برعکس، تمام هیئتهای شرکت کننده از چنین سخنانی مات و مبهوت مانده بودند آقای خمینی در سخنرانی خود برای هیئتهای شرکت کننده اظهارداشتند:«...یک ملتی که شهادت را می طلبند و دعا می خوانند برای شهادت، اینها از دخالت نظامی می ترسند؟ اینها از حصر اقتصادی می ترسند؟ همه عالم درهای ممالکشان را به ما ببندند همه و ما باشیم، این عده ای که، سی و چند میلیونی که در این ایران زندگی می کنیم یک دیواری دور ایران بکشند و ما را در ایران حبس بکنند، ما این را ترجیح می دهیم به اینکه درها باز باشد و چپاولگران بریزند به مملکت ما. ما می خواهیم چه بکنیم که به این تمدنی که از توحش بدتر است، این تمدنی که حیوانات بیابان در رفتارشان از آنها بهتر است ما می خواهیم چه بکنیم به این تمدن برسیم؟. » (6)

و البته نتایج کنفرانس را هم به باد داد و بر شدت حملات به ایران افزوده شد. این خط فکری آقای خمینی که « ما کاری به دولتها نداریم » و یا « ما می خواهیم دور کشورمان دیوار بکشیم » خط فکر همۀ دیکتاتوران عالم است که وقتی کشور را در نگین انگشتر خود می بینند بدون توجه به وضعیت کشور، غرور بی حد و حصر و احساس منجی بودن به آنها دست میدهد و آقای خمینی نیز چنین بود. و به هر كسي كه نسبت به اين جايگاه ويژه برخورد كند و يا نظراتش مخالف وى باشد، مشكوك می شد، در حذف و از بين بردن او كوچكترين ترديدى به خود راه نمى‏داد. اين است كه در حذف ياران مشكوك و از بين بردن دشمنان واقعى و غير واقعى خود، سخت بى رحم و ظالم می شود. كشت و كشتارهاى بى حساب و وسيع در نظر او موجه و اندك جلوه مى‏كند و يا اصلا چيزى به حساب نمى‏آيد.

برای شخصیت زدائی از بنی صدر در طول چهار دهه چه در داخل و در خارج و هم با همنوائی با قدرتمداران داخلی و کسانی که جنگ را به شکست کشاندند و جام زهر را به آقای خمینی خوراندند، برای پاک کردن این لکه ننگ از دامن خود، به چند دروغ توسل جسته شده است و در دستگاه های تبلیغاتی خود و شب و روز و در طول این چهل سال تکرار که عبارتند از:

الف-بنی صدر در جنگ خیانت کرده است

ب- بنی صدر رئیس جمهور و فرمانده کل قوا وقوع جنگ را پیش بینی نکرده و ارتش را برای چنین روزی آماده نکرده است.

ج- بعد هم این دروغ بی مزه را ساختند که بنی صدر گفته: «ما مثل اشكانيان زمين مىدهيم، زمان مى گيريم!» و در نتیجه به خرمشهر توجه نکرده و خرمشهر سقوط کرده است.

د-فرمان از پای در نیاوردن پوتین

ه- بنی صدر دانشگاه ها را تعطیل کرد

درهر حال زمانی که بنی صدر در 30 بهمن فرمانده کل قوا شد، به لحاظ اعدام و زندانی کردن غالب فرماندهان آن و چه به لحاظ خارج شدن نفراتش از آن که در اثر انقلاب حاصل شده بود، ته مانده‌اش نیز بدلیل جو ترسی که از انقلاب بر آنها مستولی گشته و روحیه نظامی‌گری و قدرت نظامی در ارتش از بین رفته و در ترس و هراس و وضع آشفته‌ای به سر می‌برد. ناخداهوشنگ صمدی می گوید:«ارتش در اول انقلاب فرماندهی اش سر بریده شد رفت. هرم فرماندهی بالایش بریده شد و رسید به افسر ارشد سرهنگ، سرهنگ دو، سرگرد و سروان به پائین. 13 هزار افسر ارشد را تصفیه کردند و گذاشتند کنار » (7) در چنین وضعیتی بنی صدر توانست با بیدار کردن انگیزه و روحیه دادن به فرماندهان ارتش و آگاه کردنشان به استعداد خود و دادن مسئولیت به خودشان، ارتش را بازسازی و فعال کند، محبوبیت وی در بین نیروهای مسلح چنان روزافزون شد. حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نگران این محبوبیت، پیشنهاد انحلال ارتش را، مطرح کردند و در غیاب آقای بنی صدر طرح را برای بحث و تصویب به شورای انقلاب برده بودند که در شورای انقلاب، مهندس بازرگان به آنان گفته بود که با این طرح شما دارید کودتا می کنید و اگر می خواهید سر رئیس جمهور را ببرید اقلاً بگذارید خودش هم باشد.

طرح را آقای بهشتی به بهانه جلوگیری از تکرار کودتای 28 مرداد 32 به شورای انقلاب برده بود که بموجب آن طرح هیئتی مرکب از نمایندگان" کمیته های انقلاب، سپاه پاسداران و دادگاههای انقلاب تشکیل می شد و این هیئت مسئولیت تصفیه کامل ارتش تا مرحله انحلال و ادغام آن در سپاه پاسداران را بطوریکه ارتش بطور کامل در اختیار سپاه در آید بعهده داشت. آقای بنی صدر رئیس جمهور و فرمانده کل قوا پس از بازگشت به تهران و اطلاع از طرح، در نامه ای بتاریخ 25 خرداد 1359 همراه با اصل طرح آقای خمینی را در جریان می گذارد: « یک سر این حادثه سازیها، در گردانندگان سپاه انقلاب است. اینها چگونه خود فریب خورده اند و افراد سپاه را فریب داده اند؟ یک نظر وهم آمیز که در پیشنهادی که برای تصویب در شورای انقلاب ( در غیاب اینجانب) تهیه شده بود، آمده است و آنرا بحضور فرستادم ... » (8)

به بهانه کودتای «نوژه» روحانیت قدرت طلب که از ارتش نگران بودند، با در دست داشتن بهانه و دستگاه های بگیر و ببند و دادگاه های انقلاب و ارتش، تحت عنوان ارتشیان کودتاچی به جان ارتش افتادند. «45 روز مانده به جنگ استاندار خوزستان [محمد غرضی] 19 نفر افسر ارشد را در میدان صبحگاه لشگر 92 زرهی اهواز اعدام می کند» ( 9) عده دیگری را به زندان فرستادند، که با دخالت مستقیم بنی صدر به عنوان فرمانده کل قوا، حدود 40-50 نفر از خلبانانی که در اهواز زندانی آیت الله جنتی حاکم شرع اهواز و در انتظار اعدام بودند، از زندان آزاد ساخت که این خلبانان آزاد شده در جبهه جنگ با فداکاری و رشادت و شهادت عده ای از آنها، حماسه ای کم نظیر ساختند.

در چنین اوضاع و احوال اشفته ای صدام حسین با موافقت شوروی و چراغ سبز آمریکا که فکر می کرد، در عرض سه روز بخشهای از کشور را تصرف خواهد کرده و در اهواز جنش پیروزی بر پا خواهد کرد، در 29 شهریور 59 رسماً پس از پاره کردن قرارداد 1975 الجزایر در مقابل رادیو و تلویزیون از هوا و زمین و دریا به ایران حمله کرد و همه را در بهت و نگرانی فرو برد.

حقیقت این است که اگر بنی صدر با روحیه دادن به فرماندهان و ارتشی های باقی مانده، آن را تا حدودی باز سازی و جمع و جور نکرده بود، امروز چنین ایرانی وجود نداشت.

الف-بنی صدر در جنگ خیانت کرده است

از سال 88 به بعد اینکه بنی صدر در جنگ خیانت کرده است توسط بعضی از فرماندهان سپاه و چند ارتشی که امکان گفتگوی مختصری پیدا کردند هر کدام به نوعی تکذیب کردند. که نیاز به تکرار آن ها نیست.

ب- بنی صدر رئیس جمهور و فرمانده کل قوا وقوع جنگ را پیش بینی نکرده و ارتش را برای چنین روزی آماده نکرده است

اینکه بنی صدر رئیس جمهور و فرمانده کل قوا وقوع جنگ را پیش بینی نکرده و ارتش را برای چنین روزی آماده نکرده دروغی بیش نیست.

آقای بنی صدر بارها توسط فرماندهان ارتش و خودش آقای خمینی را در جریان وضعیت ارتش و اینکه دیر یا زود عراق به ایران حمله خواهد کرد را به اطلاع وی رسانده است. چند نمونه ذکر می شود: 17 روز قبل از حمله عراق به ایران در 14 شهریور 59 طی نامه ای از جمله می نویسد:

«1- تعقیب افراد ارتش باید موکول به اطلاع فرمانده کل قوا باشد ه هم قانون ارتش می گوید و هم قانون دادگاه های انقلاب که باید پس از صدور امر تعقیب افراد را بگیرند. در حال حاضر فرمانده را می گیرند و سرش را می تراشند بعد می گویند آزاد هستید. چنین آدمی چطور فرماندهی بکند. ( 10)

2-مقامات غیر مسئول در امور ارتش دخالت نکنند...آقای محلاتی حاضر بودند، وضعیت بسیار حساس است. نحوه عمل استاندار خوزستان روحیه ها را بکلی خراب کرده است. فرمانده قابل حاضر نمی شود برود. انشا الله امروز و فردا حمله نمی کنند اما بالاخره یک روزی این کار را خواهند کرد.... » (11)

مجدداً بني صدر، سه روز قبل از حمله همه جانبه عراق در تاریخ 28 شهريور1359، به آقاى خمينى نامه نوشته و از جمله متذکر شده اند:

« نميدانم ديشب در خدمت شما چه گذشته است و نظاميان و سپاهيان در خدمت شما چه گفتگو كرده اند. اما لازم است مطالب زير را معروض بدارم:

1- يكماه پيش همين فرماندهان را بخدمت فرستادم اطلاعات حاصله درباره توطئه امروز را بعرض رساندند. بعد باينجانب فرموديد به اين اطلاعات باور نمى فرمائيد. و امروز راست از آب درآمدهاند و احتمال يك درگيرى گسترده از مرز تركيه تا مرز پاكستان، احتمالى قوى است *. در اين وضيعت پرخطر پى در پى از اينجا به آنجا رفتم تا از سوئى محيط مردمى را به دولت جمهورى اسلامى علاقمندتر سازم و از سوى ديگر وضيعت نيروهاى مسلح را با دقت بررسى كنم. افسوس مى خورم كه به هشدارهايم توجه كافى و اعتماد وافى نشد و اينك قسم ميدهم به خدا، كه اعتماد و اطمينان بفرمائيد بلكه بتوانيم اين مرحله بسيار خطرناك را نيز از سر بگذرانيم، چون براى خدا مىكنم و بخلاف آنچه بعرض رساندهاند نه قدرت می طلبم و نه افتخار شخصى بخواست خدا موفق ميشويم. بااينحال :

- در كرمانشاه و تهران دو نظريه درباره برخورد نظامى در مرزها طرح شد و حاصل صحبتها در دو صورت جلسه تنظيم شد كه همه امضاء كردند و بحضور فرستادم . **

- يك نظريه مىگفت كه ارتش بلحاظ كمبود سلاح و از دست دادن حالت تمركز نميتواند مقاومت كند بنابر اين در هم شكسته مىشود و بايد جنگهاى چريكى كرد و ضربه زد. اينجانب پرسيدم آيا فكر مىكنيد اگر بيايند و غرب و خوزستان را بگيرند چيزى برجا مى ماند تا بعد برويم جنگ چريكى بكنيم ! معلوم شد فكر اين موضوع اساسى را نكرده اند، اينست كه باتفاق آراء پذيرفته شد كه بايد مرزها را نگاهداريم و بعد گروهاى جنگ چريكى تشكيل بدهيم.» (12)

و از همه مهمتر و بعد از اینکه خاطرات سال 1361 آقای هاشمی رفسنجانی چاپ اولش در سال 1385 منتشر شد، معلوم می شود که حق با بنی صدر و ارتشی ها بوده است که مرتب گزارش می کرده اند، که صدام در صدد حمله به ایران است. آقای هاشمی، در خاطرات20 شهریور 61، خود می نویسد: « کتابی را که دفتر مشاورت امام [در ارتش] در مورد تجاوزهای مقدماتی قبل از شروع رسمی جنگ تهیه کرده خواندم که حدود سیصد تجاوز را با ذکر نامۀ اعتراضیه ایران به عراق در همان تاریخ آورده است. اسناد خوبی برای متجاوز معرفی شدن عراق دارد و نظرم این است که منتشر شود.» (13)

اینها همان گزارشهائی است که نظامی ها به آقای خمینی می دادند و ایشان اصلاً گوشش بدهکار این گزارشها نبوده است و می فرمود که اینها را ارتشی های می سازند برای اینکه دست روحانیت را از ارتش کوتاه کنند. و هنوز کتاب یاد شده در ایران منتشر نشده است و تا این رژیم حاکم است من گمان نمی کنم که این کتاب منتشر شود. مگر با سانسورهای عجیب و غریب.

ج- بعد هم این دروغ بی مزه را ساختند که بنی صدر گفته: «ما مثل اشكانيان زمين مىدهيم، زمان مىگيريم!» و در نتیجه به خرمشهر توجه نکرده و خرمشهر سقوط کرده است.

در نامه قبلی که در بالا ذکر شد آقای بنی صدر به آقای خمینی اطلاع داده بود که:

در كرمانشاه و تهران دو نظريه درباره برخورد نظامى در مرزها طرح شد و حاصل صحبتها در دو صورت جلسه تنظيم شد كه همه امضاء كردند و بحضور فرستادم **.

- يك نظريه مىگفت كه ارتش بلحاظ كمبود سلاح و از دست دادن حالت تمركز نميتواند مقاومت كند بنابر اين در هم شكسته مىشود و بايد جنگهاى چريكى كرد و ضربه زد. اينجانب پرسيدم آيا فكر مىكنيد اگر بيايند و غرب و خوزستان را بگيرند چيزى برجا مى ماند تا بعد برويم جنگ چريكى بكنيم ! معلوم شد فكر اين موضوع اساسى را نكرده اند، اينست كه باتفاق آراء پذيرفته شد كه بايد مرزها را نگاهداريم و بعد گروهاى جنگ چريكى تشكيل بدهيم. در كرمانشاه، طرفدار جنگ چريكى « ي »ها مكتبى یعنى بعضى از گردانندگان سپاه و رجائى و همكاران او بودند. طرفه اينكه، بعد از كودتا و ايجاد خفقان، و همان موافقان «جنگ چريكى» مدعى شدند بنى صدر گفته است، مثل اشكانيان زمين مىدهيم، زمان مىگيريم! آن هم 30 سال بعد.

باز هم آقای بنی صدر در تاریخ 26/9/59 به این نظریه اشاره کرد و گفت: «همه به خاطر دارند که در شروع جنگ دو نظریه وجود داشت یکی اینکه ارتش ناتوان است و باید آن را کنار گذاشت و به جنگهای چریکی با دشمن مشغول شد و جنگید و باید جنگ را هرچه طولانی تر کرد که من این نظریه را نپذیرفتم. برای اینکه هیچکس موجودی را از دست نمی دهد و به این عنوان که باید جنگ چریکی در دراز مدت و مردمی بکنیم دشمن را در خانه خودش جا بدهد، خصوصاً که من از طرح توطئه آگاه بودم» (14)

بعد کسانی که جنگ را به شکست کشاندند و جام زهر را به آقای خمینی خوراندند، در خرمشهر بنی صدر را مقصر قلمداد کردند که گفته است که ما تاکتیک اشکانیان را به کار می بریم یعنی اینکه زمین می دهیم و زمان به دست می آوردیم. بارها به دنبال این مطلب گشتم تا ببینم این دروغ و حقه از کجا سرچشمه گرفته است. حال معلوم شد که محسن رضائی فرمانده کل سپاه که یکی از مهترین کسی است که جنگ را به شکست کشاند. به طوری که بنا به داده های صریح آقای رفسنجانی نیروهای مسلح کشور چنان از هم گسیخته شده که خوزستان در معرض سقوط قرار داشته و چنان نگران بوده اند که حتی « پیشنهاد تشکیل سازمان جنگهای نامنظم » داده می شود تا در صورت اشغال بتوانند به کار چریکی در خوزستان بپردازند و افزون بر این برای سد کردن نیروی عراق از اشغال خوزستان طرح « روانه کردن آب کارون به منطقه خرمشهر و اهواز » را می دهند. (15)

و در این وضعیت جام زهر را به آقای خمینی خوراندند، این دروغ ساخته و پرداخته است. بعد هم دیگران به آن پرو بال داده اند. آن هم 30 سال بعد.

آقای محسن رضائی در تاریخ 3/3/90 یعنی 30 سال بعد از سقوط خرمشهر در مصاحبه با خبرگزاری مهر و به عنوان کارشناس نظامی گفته است:

« وقتی جنگ شروع شد، خرمشهر نزدیکترین شهر به مرز پس از قصر شیرین، بزرگترین شهر مرزی ایران و بندری استراتژیک بود. دشمن از سمت اروند رود 500 متر با خرمشهر فاصله داشت با این حال رود بزرگ اروند رود حائل بین ایران و عراق بود. از سمت مرز خشکی هم حدود کمتر از 20 کیلو متر تا خرمشهر فاصله داشت. بنابراین نزدیکی شهر خرمشهر یکی از عوامل سقوط خرمشهر بود. عامل دیگر این که نیروهای رسمی و نیروهای مسئول در لب مرز دفاع مستحکمی نداشتند لذا در همان ساعات اولیه مرز فروریخت و مرز شکسته شد و دشمن خیلی زود توانست به اطراف شهر خرمشهر برسد و ارتباط بین اهواز با خرمشهر قطع شد و به طوری که دشمن خود را به حوالی شهر رساند. از این لحظه به بعد یک مقاومت مردمی و انقلابی در خرمشهر شکل گرفت. حتی ارتش هایی هم که در خرمشهر بودند، ارتشی های حزب الهی و انقلابی شامل تعدادی تکاوران نیروی دریائی بودند که در کنار سپاه و بسیج مردمی جنگیدند و در کنار هم مجموعه ای ادغام شده ای را تشکیل داده بودند که وجه غالب آن وجه انقلابی و مردمی بودند آن بود. البته این هم به دلیل کمبود امکانات ساز و برگ تا یک حدی می توانستند بجنگند به طوری که امکانات و تسلیحات نظامی به قدری کم بود که فشارها را اضافه کرد. عامل سوم در سقوط خرمشهر این بود که آقای بنی صدر معتقد بود که ما باید به سبک اشکانیان بجنگیم یعنی زمین بدهیم و دشمن را به داخل بکشانیم و زمان به دست آوریم و بعد از آن به دشمن هجوم ببریم خود این موضوع هم در عدم حمایت و توجه به خرمشهر و یا در عدم ارسال تجهیزات و مهمات مؤثر بود. وقتی یک فرمانده نظامی کنار بنی صدر می گوید: خرمشهر ارزش نظامی ندارد خوب معلوم است که به اندازه کافی هم به آنجا اسلحه و مهمات نمی دهند و وقتی چنین اعتقادی در برخی افراد وجود داشته باشد این طور می شود.» (16)

و بعد هم محمود جمالی نماینده کاشان در تاریخ 31/3/90 در مجلس عنوان می کند:

« در شیوه مسئله دفاع مقدس با توسل واگذاری زمین در برابر گرفتن زمان به شیوه اشکانیان به ضعف نیروهای نظامی همت گماشت» و بعد این دروغ همچنان تا امروز ادامه پیدا کرد. (17)

بعد وقتی هیچکدام این دروغ ها نگرفت گفتند که بنی صدر چون اسلحه سنگین به سپاه نداد یکسال وقت تلف شد که این هم از زبان خودشان تکذیب شد. مصاحبه ناخدا هوشنگ صمدی با حسین دهباشی این دروغ را که بنی صدر به سپاه اسلحه نداده آشکارمی سازد (18)

بعد هم دروغ بعدی ساخته شد که درشروع جنگ در ایران هنوز نیروهای نظامی سازماندهی نشده بودند و بنی‌صدر فرصتی را برای میدان دادن به نیروهای سپاه وبسیج نمی‌داد و یک سالی از دست رفت. ولی آقای رفسنجانی در نماز جمعه 31 شهریور 85 این واقعیت تصدیق می کند که «نیروی نظامی علیرغم شکست‌های اولیه نیروی نظامی دشمن را زمین‌گیر کرد» (19)

اما افزون بر اینکه نیروهای عراقی را چنان زمین گیر کرد که چندین بار بعد از اینکه نقشه خود که در عرض چند روز خوزستان را تصرف خواهد نقش بر آب شد، مرتب با واسطه های مختلف تقاضای صلح کرد. وقتی بنی صدر از فرماندهی کل قوا کنار گذاشته شد، شهید تیمسار فلاحی با وجودی که روحانیون و بویژه آقای خمینی را خوب می شناخت، در روز پنجشنبه 21 خرداد با دیگر سران نظامی در محل ستاد مشترک ارتش در مصاحبه مطبوعاتی شرکت کرد. تیمسار شهید فلاحی در این مصاحبه از زحمات بنی صدر در مقام فرماندهی کل قوا قدردانی و اعلام کرد که تا ایشان فرمانده کل قوا بود، «حدود 45 در صد» از خاک اشغالی به تصرف ما در آمده و 15 در صد هم نه در اختیار صدام است و نه در اختیار ما و 40 در صد از سرزمینهای اشغالی هنوز در دست نیروهای مهاجم است و از منطقه سومار در کرمانشاهان تا نزدیک مهران نیروهای ما روی مرز قراردادی 1975 هستند. (20)

یعنی اینکه بیش از 60 در صد سرزمینهای اشغالی از دست نیروهای صدام خارج شده است و اینها نتایجی بود که در این مدت، بدون استفاده از جوانان به عنوان خط شکن و گوشت دم توپ و مین شکن که با تدبیر فرمانده کل قوا بنی صدر و سران فرماندهان نظامی حاصل شده بود.

این جزو افتخارات ارتش ایران و آقای بنی‌صدر است که حاضر نمی‌شدند از نوجوانان پرشور و احساس اما فاقد علم و اطلاع نظامی، بعنوان گوشتهای مین‌شکن آنها را به سلاخ خانه بفرستند.

اگر کشته‌های 9 ماه اول جنگ که فرماندهی کل قوا بعهده آقای بنی‌صدر بود و آمار کشته‌های بعد که از جوانان بعنوان مین‌شکن و خط شکن استفاده می‌شد را، مورد مقایسه قرار دهید، آن‌وقت عمق فاجعه و جنایت و کشتار جوانان روشن خواهد شد.

د-فرمان از پای در نیاوردن پوتین

دروغ و افترا از قدیمی ترین ابزارها برای ترور شخصیت است که دستمایه زور پرستان قرار میگیرد. اما تکرار یک دروغ خواه عمل و یا نقل قولی، از سوی دو دسته صورت میگیرد. یکی از سوی افرادی که هدفی خاص را دنبال میکنند و یا بدان مامورند و دیگری از سوی نا آگاهانی که در اثر تکرار، دروغ را راست پنداشته اند. اما بدترین نوع دروغ، دروغی است که بخشی از حقیقت را در بر میگیرد و در اثر تکرار دروغ، پرده بر حقیقت یاد شده می پوشاند و جای آن را می گیرد. نقل داستان «ارتش حق ندارد پوتین را از پای در آورد...» از قول بنی صدر است. اینها نیمی از جمله را می گیرند و نیم دیگر را با خواسته خود جایگزین می کنند. آن نیم دیگر فرمان رئیس جمهور و فرمانده کل قوا این است: «مگر آنکه خط را از وجود این یاغی ها پاک کند». پس فرمان این می شود: «ارتش حق ندارد پوتین را از پای در آورد مگر آنکه خط را از وجود این یاغی ها پاک کند.». دروغسازان و دروغ پراکن ها شایع کردند که بنی صدر «به پاسدارها گفت تا پاکسازی کردستان از مبارزان راه آزادی پوتین هایشان را باز نکنند؟» و آن را به صورتهای مختلف تکرار کرده اند از جمله این که به مناسبت حضور آقای بنی صدر در برنامه پارازیت، مجددا دستگاه دروغ پراکنی را به راه انداخته اند و در صفحه فیس بوک این برنامه، این بار دروغ را به صورت سئوال طرح کرده و می پرسند:« لطفا از آقای بنی صدر بپرسید که چرا ایشان فرمان حمله به کردستان را در 28 مرداد 1358 صادر کرد و به پاسدارها گفت تا پاکسازی کردستان از مبارزان راه آزادی پوتین هایشان را باز نکنند؟»

اولاً آقای بنی صدر در28 مرداد 58 سمتی نداشت تا چنین فرمانی را صادر نماید. او در 5 بهمن 58 در انتخابات ریاست جمهوری اکثریت قاطع آراء را کسب کرد و رئیس جمهوری و سپس فرمانده کل قوا شد.

ثانیاً داستان چیست؟ داستان، داستان یاغیگری و گروگانگیری است و نه مبارزان راه آزادی.

بنی صدر در تاریخ 12 فرودین 59 در سخنرانی خود که در تمامی جراید کشور منتشر شد، چنین گفت و یا چنین فرمان داده است:

« ....در آذربایجان غربی كسی كه یاغیگری پیشه كرده و عده‌ای را به گروگان گرفته، از جمله فرماندار خوی، دیروز در كمیسیون امنیت ملی این مساله گفته شد و آن‌ها سه روحانی فرزند پیغمبر را كشته‌اند و 6 نظامی را تهدید كرده‌اند اگر تا 24 ساعت پادگان‌های ژاندارمری را منحل نكنید و گروگان‌های ما را رها نكنید ما گروگانهای شما را خواهیم كشت. در آن‌جا گفته شد كه مبادله انجام بگیرد، من مخالف بودم. اگر رئیس‌جمهور شما را هم به گروگان گرفتند، شما حق ندارید تسلیم منطق دشمن شوید. بنا براین اگر آن‌ها تهدید خود را اجرا كردند «انالله و انا الیه راجعون» ما آن گروگان‌ها را شهید ملت تلقی می‌كنیم. اما از همین لحظه ارتش حق ندارد پوتین از پا درآورد مگر آن‌ كه آن خطه را از وجود این یاغی‌ها پاك كند». (21)

و ثالثاً خطاب و یا فرمان به ارتش است و نه سپاه پاسداران و رابعاً فرمان و یا دستور به منظور پاک کردن خطه از یاغیگری و گروگانگیری است و نه مبارزان راه آزادی.

آقای بنی صدر طرح خودمختاری کردستان را در دو نوبت رسما پذیرفتن آنرا اعلام کرد. ابتدا طرحی سی ماده ای از سوی حزب دموکرات کردستان ارائه گردید که بعد ها توسط هیئت مذاکره کننده کردستان که مرکب بود از: شیخ عزالدین حسینی - ریاست هیئت- نماینده حزب دموکرات کردستان سخنگوی هیئت- و نمایندگانی از کومله و سازمان چریکهای فدایی خلق، به 26 ماده تقلیل یافت که در نهایت پس از مذاکرات طولانی و مفصل در طرح جامع شش ماده ای خلاصه و مورد توافق طرفین قرار گرفت. که بعد آن را هم رد کردند و هم چنان به عملیات مسلحانه برای رسیدن به اهدافشان اصرار ورزیدند. (22)

با این وجود، زمانی که احزاب مسلح کرد، کومله و حزب دموکرات به او پیغام دادند که حاضرند اسلحه های خود را زمین بگذارند، او چون نتوانست تآمین لازم را از آقای خمینی برای حفظ جان آن ها بگیرد، به آنها گفت اگر اسلحه خود را کنار بگذارید، همه شما را خواهند کشت.

در جلسه ای که در 2 مه 1992 در برلین، در خانه فرهنگها، برگزار شد و آقای بنی صدر سخنران آن بودند، دهکردی که بعدها، در رستوران میکونوس قربانی ترور رژیم جمهوری اسلامی شد، از قول دکتر قاسملو به این حقیقت شهادت داد، اما هرگز از سوی رهبران و یا دیگر اعضای سازمانهایی که میتوانستند قربانی و به مسلخ بروند، این حقیقت مورد اشاره قرار نگرفته و نمیگیرد. ( 23)

ه- بنی صدر دانشگاه ها را تعطیل کرد.

عواملی که در صدد قبضه کردن کامل قدرت بودند و پشت سنگر دانشجویان مخفی و از پشت آنها را هدایت می‌کردند، به بهانۀ تغییر نظام آموزشی کشور و انقلاب فرهنگی، برای اینکه تب و تاب گروگان‌گیری فرو نشسته بود و می‌‌بایستی برای سد کردن راه موفقیت ریاست جمهوری، طرح بستن دانشگاهها را به اجراء در آورند. و می گفتند: نظر به اینکه 10 درصد استادان «ضد انقلاب» و 10 درصد هم موافق انقلاب و 80 درصد استادان بی‌تفاوت هستند، با بستن دانشگاهها و تصفیه 10 درصد «ضد انقلاب» و تغییر برنامه‌های تحصیلی، انقلاب اسلامی به پیروزی می‌رسد. والا اگر مسئله تغییر برنامه آموزشی کشور بود. آقای بازرگان نیز در دفاع از آقای بنی‌صدر تصریح کرده است که بحث انقلاب فرهنگی، بحث تغییر نظام آموزشی نیست: «در یکی از بحثهای کنار شورای انقلاب آقای بنی‌صدر با حضور وزیر فرهنگ و آموزش عالی و نمایندگان آقایان (دانشجویان) گفته بودند که انقلاب فرهنگی جنجال و انحلال لازم ندارد. اگر طرحی دارید بیاورید روی چشم می‌گذاریم و با هم بررسی می‌کنیم.» (24)

در هر حال کسانی می‌خواستند دانشگاه را به تعطیلی بکشانند. قرار بر گلوله بستن و کشت و کشتار، دانشجویان مخالف و گروههای سیاسی به بهانه تبدیل کردن دانشگاه به مرکز دفاتر احزاب و دستجات و انبار کردن سلاح و مهمات، گرفته شده بود که آقای بنی‌صدر به موقع وارد عمل شد و مانع کشت و کشتار گشت. سرانجام دانشگاهها پس از سه روز تعطیلی جهت مهلت به گروهها، برای تخلیه ستاد و دفاتر و اطاقهای اشغالی خود با سخنرانی آقای بنی‌صدر در دانشگاه تهران، بازگشایی شد و کلاسهای درس و بحث برقرار گردید. جراید روز کشور هم اعلام کردند که پس از یک وقفه کوتاه مجدداً «کار دانشگاهها آغاز شد » (25) و دانشگاه به کار علمی و آموزشی خود ادامه داد و قرار بر ادامه کار دانشگاه و تغییر برنامه و سیستم آموزشی عالی در تعطیلات تابستان و به تدریج وسیله وزارت علوم و آموزش عالی گرفته شده بود.

کسانی که برنامه تعطیل کردن دانشگاهها را در سر داشتند، تیرشان به سنگ خورد. و همچنانکه در نوار آیت تصریح شده است آقای خمینی را وارد عمل کردند و او در تاریخ 22 خرداد 59 فرمان تشکیل شورای انقلاب فرهنگی را صادر کرد و آقای دکتر سروش سخنگوی ستاد انقلاب فرهنگی احتمالاً برای فرار خود و نچسبیدن لکه ننگ تعطیلی دانشگاه در آینده به خود را در تاریخ 31 خرداد اینگونه زمزمه تعطیلی دانشگاهها را اعلان کرد:

«این ما نیستیم که تصمیم می‌گیریم دانشگاه تعطیل بماند یا نماند. این خود انقلاب فرهنگی است که این امر را در خارج ایجاد خواهد کرد و ماهیت انقلاب فرهنگی است که در مورد مسایل دانشگاهها تصمیم خواهد گرفت. » (26)

حتماً آقای دکتر سروش می‌دانند که انقلاب فرهنگی و ستاد انقلاب فرهنگی، قائم به ذات نیست و قائم به اعضای آن ستاد و یا شورا است و ستاد و یا شورا بدون اعضایش وجود خارجی ندارد. ولاجرم این اعضای آن ستاد هستند که تصمیم می‌گیرند چکار بکنند و یا نکنند و یا اینکه به آنها دستور داده می‌شود که مجری برنامه‌ای باشند که در اینصورت آلت فعل می‌شوند.

و سپس آقای دکتر سروش سخنگوی شورای انقلاب فرهنگی در 16 تیر 59 پس از ملاقات با آقای خمینی از زبان وی تعطیلی دانشگاه ها را اعلان کرد: « ما تمام برنامه‌هایی را که خودمان تاکنون طرح کرده بودیم و درباره آنها تصمیم‌گیری شده بود را در حضور امام مطرح کردیم. ایشان بدون استثناء همه را قبول کردند و تصویب کردند.» و پیرامون بازگشایی دانشگاهها فرمودند: «بازگشایی دانشگاهها که هم نباید تعجیل و هم نباید تطویل شود یعنی نه اصرار بر این باشد که به سرعت باز شوند و نه اینکه خیلی طولانی باشد» وی افزود که امام فرمودند: «دولت آینده و رئیس‌جمهور باید با ستاد همکاری کنند.» (27)

آقای بنی‌صدر، رئیس‌جمهور که تشکیل «ستاد انقلاب فرهنگی» را مخالف قانون اساسی و خارج از اختیارات آقای خمینی می‌دانست، غیرقانونی بودن اعضای منصوب شده از طرف آقای خمینی را وسیله شمس آل‌احمد به اطلاع سایر اعضاء رساند. آقای شمس آل‌احمد هم از آن به بعد بدون اینکه اعلام کند در شورای انقلاب فرهنگی شرکت نکرد و در جلسه ستاد انقلاب فرهنگی، مورخ 18 مرداد 59، اعلام شد که جلسه ستاد بدون حضور شمس آل‌احمد برگزار گردید. (28)

آنچه تا بحال ذکر آن رفته است، جای شک و شبه نمی‌گذارد که:

1ـ حادثه 2 اردیبهشت 59، و بنابر فرمان بنی‌صدر رئیس‌ جمهور و مصوبه شورای انقلاب و تأیید آقای خمینی، تخلیه اطاقهای دانشگاهها و تعطیل ستادهای گروه‌های مختلف در دانشگاهها بوده و نه بستن و تعطیلی آن و آشکار گشت که دانشگاهها تعطیل نشدند و بکار خود ادامه دادند.

2- انقلاب فرهنگی» تعطیل دانشگاهها نبوده است و دانشگاهها هم تعطیل نشدند، اما بعداً به دستور «ستاد انقلاب فرهنگی» وفرمان آقای خمینی دانشگاهها تعطیل شدند .

3-اولین اطلاعیه ستاد انقلاب فرهنگی که چند صفحه‌ای را در برمی‌گیرد بنابه انشاء آن و بکارگیری لغات و نحوه تنظیم آن به احتمال قریب به یقین به قلم آقای دکتر سروش است و اگر هم نباشد وسیله سخنگوی ستاد انقلاب فرهنگی در اختیار خبرگزاری پارس قرار گرفته، حکایت از این دارد که نه برنامه‌ای در کار است و نه تصمیمی برای حل معضل دانشگاهها به جز یک انشاء احساسی که حکایت از چه باید کرد همیشگی می‌کند و ما به متابعت از امام اعضاء شورا با هم جمع شده و امیدوار است که «مشاور مطمئنی برای مقام رهبری باشد. »(29) مطلب دیگری را نمی‌رساند.

4-طبق بیان سخنگوی ستاد انقلاب فرهنگی روحانیون و آقای خمینی اصرار بربسته شدن دانشگاهها داشته‌اند و ستاد نیز امر آقای خمینی را مطاع و گردن گذاشته است.

5-از همۀ اینها خنده دار تر این است که دکتر سروش در سخنرانی خود در دانشگاه ال اس ای، شنبه 17 مارس 2012 (= 27 اسفند 1390)، عنوان کرد :

«وقتی من در سال ۱۳۵۲ به انگلستان می آمدم، نامی از رشته فلسفه علم نبود اما در سال ۱۳۶۰ که به ایران بازگشتم و با فرمان آیت الله خمینی عضوی از ستاد انقلاب فرهنگی برای بازگشایی دانشگاه ها شدم (دانشگاه های ایران در جریان انقلاب فرهنگی پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ تعطیل شد) رشته فلسفه علم را برای اولین بار در برنامه درسی رشته های فلسفی گنجاندم.» (30)

اینها بود حقیقت مهمترین دروغهایی که از زبان رژیم و حامیان داخل و قلم بهمزدان خارجش در طول چهار دهه تکرار شده است.

محمد جعفری 26/ خرداد/1402

mbarzavand@yahoo.com



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy