Saturday, Jun 24, 2023

صفحه نخست » وای به روزی که کسی از چشم ملت بیفتد! یادی از مجاهدین خلق سال های ۵۷ تا ۶۰؛ ف. م. سخن

d140a35cde1862597bfb213db0c60290ef4b37d0.jpegوضعیت مجاهدین خلق مستقر در تیرانا، وضعیتی ست دلخراش از نظر انسانی. خودِ اعضا، چون در میانه ی حادثه هستند شاید متوجه این وضعیت اسف بار نباشند. قدرت خیال، گاه بیشتر از قدرت واقعیت است و قدرت تحمیل عقیده و اسیر کردن فکر، گاه بیشتر از قدرت خواست و اراده ی خودِ آدمی.

من برای مجاهدین خلق هفت مرحله در زندگی سیاسی شان دسته بندی کرده ام که در مطلب قبلی به این هفت مرحله اشاره کرده ام:

۱-سازمان مجاهدین خلق ی که بنیان گذاران آن آن را به وجود آوردند با خط مذهبی و سیاسی خاص خود.
۲-مجاهدین خلق ی که مارکسیست شدند بر خلاف خط و خطوط بنیان گذاران خود.
۳-مجاهدین خلق ی که از مارکسیست ها تبری جستند، در جست و جوی خط ی شبیه به خط اولیه بنیان گذاران خود.
۴-مجاهدین خلق ی که بعد از پیروزی انقلاب رشد ناگهانی چند صد هزار نفره کردند، با خط و خطوطی سیاسی کارانه و کج دار و مریز در مقابل حکومت تازه تاسیس اسلامی.
۵-مجاهدین خلق ی که در مقابل حکومت اسلامی با اسلحه و بمب ایستادند و تعداد زیادی کشته دادند و بخش بزرگی از هواداران چند صد هزار نفره شان را به خاطر نوع عملکردشان از دست دادند.
۶-مجاهدین خلق ی که درست در هنگامه ی جنگ با عراق به صدام پیوستند و خود را در اختیار او قرار دادند به امید مسلح به جنگ افزارهای سنگین شدن و بر انداختن حکومت نکبت با توپ و تانک، و باز بخشی دیگر از هواداران خود را به خاطر «خیانت به ایران» از دست دادند. در این مرحله مجاهدین تبدیل به فرقه ای شدند که اگر مسعود یا مریم به آن ها می گفتند بمیر، می رفتند بی هیچ سوال جوابی می مُردند، چنان که به خاطر دستگیر کردن مریم در پاریس که هیچ اتفاق خاص یا خطرناکی نبود خود را در خیابان های پاریس به آتش کشیدند.

۷-مجاهدین خلق ی که بعد از شکست صدام از امریکایی ها آواره ی کشورهای مختلف شدند و عاقبت در آلبانی به کمک دشمن شماره ی یک شان یعنی امریکای جهان خوار اسکان گزیدند. در این مرحله دیگر از هواداران عادی و مردمی که واقعا پشتیبان آن ها باشند خبری نبود و سازمان مجاهدین خلقِ محبوب هزاران ایرانی تبدیل به فرقه تمام عیار مجاهدین مسعود و مریم شد.

در این مطلب اشاره ی کوتاهی به مجاهدین خلق مرحله ی چهارم می کنم که هزاران هوادار در میان مردم عادی داشتند و بر اساس واقعیات موجود در جامعه، سعی می کردند برنامه های سیاسی خود را پیش ببرند.

در میان مجاهدین خلق این دوره دوستان بسیاری داشتم که گاه با آن ها و در کنار فعالیت های شان بودم و از مراسم های شان عکس و فیلم تهیه می کردم. گاه با آن ها کوه می رفتم. گاه همراه با آن ها در چادرهایشان بودم و اگر زد و خوردی می شد، کتکی می خوردم یا کتکی می زدم.

همگی بچه هایی بودند مثل خودم جوان، پر شور، پر انرژی، نظم پذیر، و معتقد به کاری که می کردند و سلسله مراتب سازمانی و پذیرنده ی دستورهایی که به آن ها داده می شد.
مجاهدین خلق در این مرحله،،، بیشتر از یک سازمان سیاسی، یک سازمان سیاسی نظامی بودند که هر چند علنا اسلحه نداشتند، اما سلسله مراتب شان کاملا نظامی بود و دستورهای از بالا به پایین باید اجرا می شد والّا، عضو یا هوادار دیگر جایی در گروه نداشت.
افراد بر اساس سابقه و میزان فعالیت و فداکاری، می توانستند در سلسله مراتب موجود صعود کنند و در رده های بالاتر سازمانی قرار گیرند.

IMG_3654.jpeg

این ها تا زمانی که سازمان دست به اسلحه نبرده بود، تنها موضوعاتی عملی منهای تسلیحاتی بود مثلا برای انجام کارهای نشریاتی یا سازماندهی تجمعات و حفاظت از اعضا در مقابل حملات فالانژها و امثال این ها. به عبارتی تنها چیزی که در این مجموعه کم بود تا سازمان تبدیل به یک سازمان نظامی تمام عیار شود، اسلحه بود.

مجاهدین بر اساس ساختار درونی شان، یک خصلت دیگر نیز داشتند و آن «گیر کردن» اعضا و هواداران فعال، به لحاظ ذهنی، در ارتباط با سایر اعضا و افراد و بخصوص دوستان همگروه شان بود. نوعی علاقه و دلبستگی و وابستگی میان افراد و نیز میان افراد و افراد بالا دستی ایجاد می شد که کنده شدن از این دلبستگی ها و وابستگی ها کار ی بسیار دشوار بود. به عبارتی ورود به این مجموعه هر چند آسان نبود، اما ممکن بود، ولی خروج از آن اگر چه غیر ممکن نبود، ولی بغایت دشوار بود.

خودِ من به خاطر دوستان زیادی که در میان تمام گروه ها داشتم، و اگر کاری می توانستم برایشان انجام دهم مثل عکاسی، فیلمبرداری، یا تهیه ی خبر انجام می دادم، به خاطر اختلاف های فکری و نظری نمی توانستم و نمی خواستم عضو هیچ گروهی باشم، ولی قدرت جذب و کشش مجاهدین در میان همه ی گروه ها، از همه بیشتر بود، و در بحث ها و گفت و گوها، برای مستقل فکری بودن، و خود بودن و خود ماندن، انرژی بسیاری باید صرف می شد تا انسان وابسته نشود و افراد مستقل اصولا در سازمان جایی نداشتند. سازمان اساس اش بر فرمان پذیری و فرمان دهی بود و به ترکیب این ساختار نمی شد دست زد.

من همان ارتباطکی که با دوستان مجاهدم داشتم هنگام عبورشان از مرحله ی ۴ به ۵ قطع کردم چون راهی که می رفتند مسلما به دره منتهی می شد که شد و مجاهدین خلق نه فقط از حکومت نکبت به لحاظ نظامی و مبارزاتی شکست خوردند بلکه مردم هم آن ها را به حال خود رها کردند و مجاهدین هر روز بیشتر در باتلاقی که خود برای خودشان ایجاد کرده بودند فرو رفتند.

دیدن اعضای سالخورده ی سازمان در تیرانا، که بخشی از آن ها حتما از دورانی که من به آن اشاره می کنم باقی مانده اند، بسیار غم انگیز بود چون قطعا کسانی از آن ها نه آن که خط و خطوط بعدی سازمان را قبول داشته اند و مانده اند، بلکه چون توانایی و امکان جدا شدن از سازمان را نداشته اند، همچنان در این سازمان باقی مانده اند که البته خود منکر این نوع ماندن هستند و تلاش می کنند خود را مومن و معتقد به سازمان و رهبری امروز آن نشان دهند. به هر حال جای تاسف بسیار است....



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy