ز نو گفت رعنا کلامی عجیب
به ژستی که دارد نشانِ فریب
بپاشید رنگی بر آثارِ زشت
که پنهان شود آنچه حاکم بِکِشت
بگوید نپوشد لَچَک در وطن
بگردد خرامان به باغ و چمن
اگر گشتِ نادان ببندد رهش
حریری کشاند به رویِ سرش
ندا را به تیری بسیجی نکُشت
نه بر فرقِ هاله گهی خورد مُشت
تجاوز به زهرا دروغ است و بس
که مُلا نباشد اسیرِ هوس
نه هرگز گزندی به مهسا رسید
نه روزی گذارش به گشتی کشید
سپاهی زنی را به زندان نبُرد
و پروانه با تیغِ شیطان نَمُرد
به نسرین کسی حکم زندان نداد
نه نرگس به بندِ پلیدان فتاد
ندانم چرا راهیِ غرب شد؟
سبیلِ ستبری مگر چرب شد؟
گمانم بداند که حرفش خطاست
ولی سویِ چشمش به سمت طلاست
و شاید که مسحورِ خطِ عطاست
و یا عاشقِ شِمر و ماه عزاست