آن یکی میگفت اشتر را که هی از کجا میآیی ای اقبال پی
گفت از حمام گرم کوی تو گفت خود پیداست از زانوی تو
آقایان ادعا میکنند در نبود امام زمان به نیابت از او مسئول اجرای شریعت بواسطه در اختیار قرار گرفتن حکومت هستند. زیرکی زان میان گفت والا ما که جانشین خدا در روی زمینیم یعنی همان خلیفه خداییم و خدا از فرشتگان و شیطان خواست در مقابل ما (انسان) تعظیم کنند و منابع و ظرفیتها و مراتب و عِده و عُده و انرژی و نیروهای خود را در اختیار انسان قرار دهند، چنین ادعایی نداریم یعنی ما که جانشین خدا در زمینیم چنین ادعایی نداریم شما که نائب خود فرموده جانشینی از جانشینان خدا هستید این ادعا از کجایتان میآید؟ تازه کارل پوپر که یکی از جانشینان بی واسطه خدا در زمین است نیک فرمودند که دیگر زمان این که چه کسی حکومت کند گذشته است. زیرا اینکه یک نفر پیدا شود و ادعای بزرگی کند که من فلان میکنم و بسیار میکنم گذشته است. زیرا گیریم او انسان خیلی خوبی باشد آیا قدرت مطلقه و بی مهار، وی را همچون سیا ه چالههای کهکشانها تبدیل نخواهد کرد که هر چیزی سر راهشان را میبلعند. باری دوران چه کسی حکومت کند گذشته است و اکنون دوران چگونه حکومت کردن است. یعنی چگونه میتوان حکومت کرد که درد و رنج و بدبختی و مصائب به کم ترین حد ممکن و شادی و رفاه و آزادی و عدالت و کرامت و منزلت انسان بماهو انسان به حداکثر وضعیت خود برسد. چنانچه حاصل زمامداریش درد و رنج و مصیبت برای مردم باشد، نگوید من در مقابل خدا مسئولم نه مردم. حال آنکه اگر مسئولیتی است در مقابل انسان هاست که همان جانشینان خدا در روی زمین هستند که تجسم خدا در روی زمینند و در همین دنیا زندگی میکنند نه در عالم بالا و دنیای دیگر. مگر این که بگویند خداوند به دلیل کفر گویی بخاطر این که به فرشتگان و انسان گفت در مقابل انسان تعظیم کنند، همان لحظه تنزل درجه یافت (زیرا تنها خدا شایسته تعظیم است) و از جایگاه خدایی بدلیل کفر گویی از مقام سرلشگر خدایی به مقام سرجوخه خدایی تنزل یافت. آن فرد زیرک این نکته را بارها به خدا گوشزد کرده بود اما موثر واقع نشد و باز کار خودش را انجام داد. آخر طفلی نمیدانست که باید از کسانی اجازه میگرفت. چرا؟ آخر سرجوخه که آن قدرها نمیداند که نمایندگان خدا و ولایت مداران میدانند.
سرجوخه با آن تنزل مقامش نکته ایی در خور توجه گفته بود، سرجوخه گفته بود مبادا گِرد میوهی درخت ممنوعه سال ۵۷ باشید؟ اما جانشینانش که نه، مدعیان انحصاری نمایندگیاش در جانش وسوسه انداختند که با خوردن میوه ممنوعه سال ۵۷ شما را به مقام انسانیت میرسانیم؟ اما جانشینان ساده دلش فریب ظاهر امر را خوردند که عجب سخنی. دیدی باز سرجوخه اشتباه کرد؟ مقام انسانیت برای غیر انسان، نه برای جانشینانش یعنی جانشین سرجوخه، چه لطف بزرگی چه منت بی پایانی. خب، اگر این طور باشد که حضرات میگویند سرجوخه باید خلع درجه شود و سزاوار تبعید زیرا اشتباهات او دارد زیاد میشود بنابراین وقت آن است تا حضرات در آن جایگاه رفیع قرار گیرند چرا که خدا اشتباه نمیکند او معصوم است و حال مجبوریم این مقام معصومیت را به حضرات بدهیم و تنها آنها سزاوار توزیع نعمات و نقمات هستند.
مدتی سپری شد و البته همچنان هم دارد سپری میشود تا بفهمیم طفلک سرجوخه خلع درجه شده راست میگفت. چرا که مقام انسانیت مقام شامخ و بزرگی بود که ما با نخوردن میوه ممنوعه به آن میرسیدیم. حال، آیا ما با خوردن میوه ممنوعه انسان شدیم؟ یعنی جانشین سرجوخه خلع درجه شده شدیم؟ انسان جانشین خدا، با عقلش انسان بود و با خلاقیت و آفرینندگی و تکثر و تفاوت و رواداری با هنرورزی و عشق و آزادگی و جستجوگری و سودای سر بالا داشتن و مهرورزی و بسیاری بسیار دیگر. تازه جالب اینجا بود که ما تنها جانشینی بودیم که جانشینی ما به معنی مسافرت خدا یا مرخصی استعلاجی یا تبعید که الان خلع درجه شده است نبود. ما با اراده و تلاش و جد و جهد در هر ذره تکامل و تعالی چون او شده و میشویم. اما حضرات گفتند وقتی خدا خلع درجه شد و به تبعید فرستاده شد دیگر این ماییم که جای او نشستهایم. دین و شریعت و طریقت و آیین و قانون این است که ما میگوییم. معصومیت و نامعصومیت را ما هستیم که معنی میکنیم و قس علی هذا.
براستی خدا وقتی انسان را از بهشت اولیه بیرون نمود به او فرصت داد تا داد ورزد، بیاموزد، اراده کند و تعالی جوید. اما او هیچگاه برای اینکه ما به تعالی و تکامل و رشد مورد نظر او برسیم فضا را محدود نکرد، عرصه را تنگ نکرد، با داغ و درفش و سرکوب و شکنجه و ترور و ارعاب و تحقیر و تهدید و سکوت و لال و لِه شدن راه و مسیر بهشت را نشا ن مان نداد.
در کجای دنیا و در چه مدرسه ایی غیر از عدهای معلوم الحال و در کدام نظم و آیین و قانون و دینی رواست که یکی ادعایی مطرح کند و سایرین را لال و لِه و خفه کند و دست و دهان و پا آنها را ببندد و بعد با آ سمان و ریسمان بافتن خود را یگانه شهر و علامه دهر بخواند و خود را یگانه ناجی این دنیا و آن دنیای مردم تلقی نماید. در جایی که انسان و فرشتگان و شیطان با خدا بحث و گفتگو و اعتراض میکنند نه تنها بحث و گفتگو را قدغن و میدان را از سواران تهی میکند بلکه بستر و فضا و رشد را در همین فرایند میبیند.
این چه قانون و چه آیینی است که برای نقد جرح و تعدیل و تغییر و تفسیر دیگر گونه کتاب به اصطلاح مقدس با مجازات اعدام و یا دیگر مجازات محکوم میشویم. مگر دین یا کتاب مقدس به کرامت و منزلت و حریت انسان رأی نداد است چرا جان انسان این اندازه پست و حقیر است که براحتی برای دفاع از به ظاهر مقدسات ستانده میشود. آیا بسیاری از مقدسات در طول تاریخ به ضد خود تبدیل نشده است با جانی که در دفاع ار مقدسات ستانده شده چه میتوانند بکنند آیا میتوانند آنرا بر گردانند؟
این که کسی بگوید شلاق غیر انسانی است و یا شکنجه برای گرفتن اقرار صحیح نیست و اعدام و دار زدن و به صلیب کشیدن و قطع دست و پا و... غیر انسانی است چرا انسانی باید به این بهانه مجازات شود؟ آیا عمر رفته قابل بازگشت است و اگر ثابت شود که حضرات اشتباه میکردند، با درد و رنج و اسارت و تحقیر یک انسان چه باید کرد؟
آیا اصل برابری بین جرم و مجازات حکم نمیکند که حتی اگر انسانی به کتاب مقدس توهین کرد جانش ستانده نشود؟ این چه قانون و چه آیینی است که ادیان و کتاب به اصطلاح مقدس را بر جان انسانها برتر مینشاند، انسانها جز جان چه سرمایه ایی دارند؟
تنها آنان که آگاهی و بیدار شدن مردم را در فضای باز به ضرر خود میدانند از همهی اتهامات مذهبی و غیر آن سود میجویندتا با حذف مخالفان و رقیبان و روشن اندیشان، به میدان داری خود و بهره مندی از مزایای قدرت و ثروت ادامه دهند؟
آیا آنکه تبعیض دینی، قومی، زبانی، جنسیتی، مذهبی و... را نفی میکند و انسانها را صرفنظر از دین و عقیدهشان همبسته میداند و در نظر و عمل سعی بر توزیع عادلانه قدرت و ثروت و عدم تمرکز قدرت و ثروت دارد و سعی در پاسخگو نمودن اصحاب قدرت و ثروت و منزلت دارد و مقام مادام العمر و همچنین نظارت ناپذیر را نفی میکند مشوش کننده اصحاب عمومی است یا آ نکه تبعیض میورزد و ظلم میکند یا آنکه انسانی را از حقی محروم میکند و امتیازات و مزایا و مواهب و مناصب و مشاغل را به سود طبقه و ایدئولوژی خاص برقرار میکند مشوش کننده اصحاب عمومی است؟ آن که استبداد میورزد چه با دین یا غیر آن تشویش گر اذهان عمومی است چون مواهب و مناصب و امکانات و ظرفیتها را به سود خود مصادره میکند و از همه ابزا رها برای تسلط و تحمیل خود استفاده میکند و بسیاری را از حق حیات کمی و کیفی محروم میکند، آنکه استبداد میورزد مشوش کننده اذهان عمومی است چون حق را به حق دار نمیدهد و انحصارگر است. آیا آنکه امنیت معلم و کارگر را سلب میکند و از طرح مطالبات و دغدغههایشان باز میدارد و آنان را محروم و محکوم و زندان میکند دانسته یا نادانسته در پیوند با استثمارگران که به غایت از مقدسات و فضای بسته سود میجویند و طرح نیازها و مطالبات را مانع تجمیع قدرت و ثروت خود میدانند بر هم زنندهی امنیت عمومی است یا آنکه میخواهد صدای خود را، دردها و دغدغههایش را در اتصال با اتحادیهها و اصناف و جامعه مدنی مستقل یا غیر آن بیان کند تا مطالباتش پاسخ گفته شود و دردها و نیازها و دغدغهها یشان روی هم انباشته نشود تا تمایز طبقاتی سنگین ایجاد نشود و اقلیتی برخوردار و اکثریتی نابرخوردار تشکیل نشود؟ این همه مولفه حکومت و جامعهی نابرابر و غیر انسانی و غیر اخلاقی و غیرتوحیدی است که سرشار از استبداد و استثمار و استحمار و استکباری است. که با این همه تبعیض و دروغ و ریا و لجن و مجموعهی رذائل وقتی از آنان میپرسید: که از کجا میآییدای اقبالمندان با کمال وقاحت میگویند از حمام گرم کوی تو براستی نظری بر زانوی خود افکندهاید؟
سیامک صفاتی
جمهوری لواط کاران و خیزش در انتظار، امیر امیری