شانس هر پدیدهای برای بقا در گرو قدرت انطباق آن با شرایط رو به تحول است. این امر در مورد عمر و بقای جوامع نیز صدق میکند. با در نظر گرفتن کاهش شدید قدرت انطباق رژیم آخوندی با موقعیت در حال دگرگونی جهان، منطقه و داخل میتوان حدس زد که عمر درازی در مقابل خود ندارد. اما آیا چنین سخنی در مورد جامعهی ایران، در مورد ملت ایران هم صادق است؟
چرایی ناتوانی نظام حاکم بر ایران برای سازگارسازی خویش با واقعیت نوین آشکار است: بی سوادی، مذهب زدگی، فساد فراگیر، ضدیت با اخلاق، سوء مدیریت، ناکارآمدی و... اما در مورد جامعهی ایران چطور؟ این جا نیز عوامل منفی کم نیستند: سطحی گرایی، لذت پرستی، کم سوادی، بدسوادی، مذهب زدگی، خرافه پرستی، درونی سازی ترس و...
روند حذف پدیدههای فاقد قدرت انطباق به این صورت است که:
۱. مسائل و مشکلات بروز میکنند.
۲. چون به آنها پرداخته نمیشود عمق و گسترش پیدا میکنند.
۳. مشکلات عمیق به بحران تبدیل میشوند.
۴. بحرانها تشدید و تکثیر میشوند.
۵. ساختارهای پدیده زیر فشار بحرانهای فراگیر فرو میپاشند.
۶. پدیدهی فروپاشیده به سوی مرگ و محو میرود.
میتوان گفت که در ایران اینک نظام حاکم در بطن فاز پنجم از این فرایند شش مرحلهای به سر میبرد. ادامهی این مسیر به طور قطع نابودی آن را در گام آخر در پی خواهد داشت. در مورد وضعیت جامعه ایران ایران شاید بتوان گفت هنوز به طور کامل از مرحلهی بحران زدگی چهارم وارد فاز فروپاشی مرحلهی پنجم نشده است. اما نکتهی حساس در این است که آیندهی ملت ایران به سرنوشت نظام حکومتی فعلی -که به سوی اضمحلال حتمی میرود- گره خورده است. در این صورت، دولت رو به سقوط، ملت را با خود به سقوط میکشاند. این که مردم اجازه دهند این رخ دهد معادل آن است که، زمانی که رژیم به فاز ششم، یعنی فاز محو و مرگ خویش گام مینهد، اگر هنوز طناب سرنوشت ایرانیان را در دست داشته باشد، ملت را دست کم به اوج مرحلهی پنجم این روند، یعنی فروپاشی ناشی از فشار بحرانها، میکشاند. این که آیا بعد از مواجهه با فروپاشی جامعه میتواند با یک ترمز تاریخی، قبل از ورود به فاز ششم و انحلال و محو، دست به کاری برای نجات خویش بزند یا خیر فقط یک احتمال خوش بینانه است؛ زیرا که به طور معمول، فروپاشی ساختارها فرصت و منابع برای بازسازی باقی نمیگذارد و تخریب به نابودی میانجامد.
به طور مشخص میبینیم که نظام فاسد و پلید آخوندی اینک مجموعهی بی سابقهای از بحرانها را بر مردم ایران تحمیل کرده است:
۱) بحران اقتصادی ساختار اقتصادی کشور را به جای تولید ثروت به سوی تولید فقر کشانده است.
۲) بحران اجتماعی بنیانهای روابط اجتماعی و خانوادگی را متزلزل و معنای زندگی را به شدت مخدوش کرده است.
۳) بحران سیاسی معادل محو نهاد دولت، احتمال جنگ و تعدد مدعیان بیگانه برای تصاحب ایران پس از تجزیهی آن شده است.
۴) بحران فرهنگی یکی از سیاه ترین دوران نازایی فکری، پرستش حماقت و ستایش جهل را به همراه داشته است.
۵) بحران زیست محیطی که به نظر میرسد حتی قبل از مرگ، تیر خلاص را بر زیست بوم ایران زمین خواهد زد.
بر اساس آن چه در بالا آمد، اگر ملت ایران، هر چه سریعتر، پیوند مستقیم خود با حاکمیت زایندهی این بحرانها را قطع نکند، همزمان با ورود رژیم به سراشیبی سقوط، مجبور به همراهی با آن شده و به سوی انحلال تاریخی خویش خواهد رفت. اما در مقابل، اگر درایت و همت به خرج دهد و بتواند پیش از سقوط رژیمی که وجود شوم و مخرب خود را با زور به او تحمیل کرده است، حاکمیت آخوندها را به طور هدفمند ساقط ساخته و خویش را از دست آن رها کند، شانس باقی ماندن و بازسازی خواهد داشت. این را برای خود روشن کنیم که یا رژیم باید بماند یا ایران، این امکان برای هر دو نیست. شدنی است، اگر بخواهیم.
کورش عرفانی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]
توئیتر: KoroshErfani@
گامی در تاریخ (بخش پایانی)، علی میرفطروس