Tuesday, Aug 15, 2023

صفحه نخست » و ما جهان را کامل می‌خواستیم، نگاهی به شعری از شهلا زرلکی، امیر کراب

Amir_Kareab.jpg

خیاط لوچ
گره‌های فرانسوی
یقه‌های آخوندی
کلاه‌های گشاد
گردن‌های باریک
دست‌های کوتاه
پاهای درازتر از گلیم
همه چیز به همه چیز می‌آمد
در جهانی که کامل می‌خواستیم
اندازه‌ها همه غلط بود

شهلا زرلکی

نفسی تازه کنیم؛ و در جهان شعر همسفر شویم: شهلا زرلکی یکی از نویسندگان وشاعران نسل سوم هستند، که بعد از انقلاب بالیدند و رشد کردند و نگاهشان با دو نسل گذشته متفاوت است! قبل از انقلاب شاعران زن انگشت شمار بودند، ولی در چهار دهه گذشته زنان شاعر رشد کمی و کیفی یافتند، و در شروع مسائل زنانه گی و احساسات درونی‌شان بیشتر آه و ناله یا مقصر دانستن مردان بود، بمرور از پیله خود درآمدند و نگاهشان عوض شد! بغییر از عده معدودی که خود را تکرار می‌کنند، دیگرانی مانند، پگاه احمدی و گراناز موسوی و خود شهلا زرلکی، و زیبا کرباسی و مانا آقایی و چند نفری دیگر افق‌های جدیدی گشودند و شعرهای ماندگاری سروده‌اند!

شعر" ما جهان را کامل می‌خواستیم" نشان از یک فکری است، در ذهن شاعر جوانه زده، و ما را به فکر وامی دارد! بشر همیشه دنبال تمام یا کامل بودن چیزهاست، و در رویایش با آنها زندگی می‌کند! از خواسته تا تحقق آن دو چیز است، بارها شده ما در پی کسب چیزی بودیم، ولی ازخیلی چیزها گذشتیم و در آخر بور شده‌ایم! جهان ما ناهمگون است، و چارچوب پذیر نیست!
شاعر اینجا از نماد و سمبل سود برده است! خیاط لوچ چطور می‌تواند اندازه ها را رعایت کند، درعین حالی که دوبینی ست! گره‌های فرانسوی، با ظاهری آراسته و چه گره هایی در زندگی مردم زده‌اند! و یقه‌های آخوندی، شکل مخصوص خودش دارد و کلاه گشادی سر مارفت، از اعتماد و همان توهم که جهان را کامل می‌خواستیم!
درجهان ناهمگون و نامتجانس، گردن‌های باریک و دستهای کوتاه، از کوته فکری بشر حکایت دارد، و پاهای خود را، از گلیم خود بیشتر درازتر کردن، حکایت از اندیشه و فکر نکردن و مرغ همسایه را غاز شمردن، و عشق و زندگی را دگرگونه خواستن، نگو همان گلیم زیر پایمان را هم دزدان و راهزنان از چنگ مان درآوردند، و انگشت به دهان ماندیم و کلاهی سرمان رفت، که قرنها باید حسرت روزهایی را بخوریم، که ساده لوحی مان و اندازه و معیار نداشتن برای شناخت خودمان و جهان و اطرافمان در حیرت مدام بمانیم! و بقول، آن بزرگ "روزگار غریبی ست نازنین" و بقول فروغ "از غربتی به غربت دیگر" و عشق را گردن زدند، و ما در آسمانها دنبال جامعه آرمانی بودیم! باد کاشتیم و باد برداشت کردیم!
جامعه‌ای که تقریبا از یک زندگی بی دغدغه و سالم و سکولار برخوردار بود و خوشی زیاد ما را مانند آن خیاط لوچ که همه چیز را وارونه می‌بیند از عرش به فرش رسیدیم و همه چیز تقریبا داشتیم و حالا باید" برای یک روز زنده ماندن، بمیریم و زنده شویم"!
سخن کوتاه: شعر سهل و ممتنعی ست و شعری فلسفی ست و انسان بعد از بارها خواندن، از این ناهمگون بودن پدیده‌ها در شگفت می‌ماند، چه رازی است در این کره خاکی و چه بازیچه خوبی است بشر و همنوعش او را بازی می‌دهد!

امیر کراب



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy