این نوشته کوتاه شده بخش اول نوشته ای با همین نام است.
چکیده :
یکم - جنبش مهسا پروسه گذار را به مرتبه بالاتر پرتاب و ایران را یک ایستگاه به دمکراسی نزدیک تر کرد
مولوی قطعه ای دارد که در آن می گوید : "خون که می جوشد منش از شعر رنگی می زنم" . که می تواند مصداق جنبش های اجتماعی و نقش نخبگان باشد. جنبش های اجتماعی به صورت خودانگیخته از دل جامعه می جوشند و بالا می آیند. وظیفه سیاستمداران حرفه ای، و روشنفکران سیاسی است که به آن جنبش ها رنگ مناسب را زده و آنها را تا پیروزی رهنمون سازند. اما اگر خون بجوشد و کسی نباشد که به آن رنگ شعر بزند؛ آن گاه چه می شود؟
1
جنبش مهنسا بدون الهام از نخبگان آغاز شد و بدون کمک آنان توانست در 100 روز اول عمر خود، پروسه گذار ایران به دمکراسی را به مدار و مرتبه بالاتر پرتاب کند، ایران را یک ایستگاه به دمکراسی نزدیک تر کند، نسل جدیدی از کنشگران سیاسی اجتماعی را در دل خود بپروراند، و هنجارهای نوئی را در مقابل هنجارهای روحانیت و حاکمیت به دنیا آورد. و هم زمان، جنبش مهسا توانست رژیم را به مقام و مرتبه پائین تر براند، تضاد مرگ و زندگی میان نظام و مردم را آشکارتر کند، و سرشت پلید رژیم را برای آگاهی تاریخ در معرض آفتاب قرار دهد. در پی 100 روز اول جنبش مهسا، دیگر نه ایران آن ایران قبلی بود، نه آپوزیسیون همان قبلی بود. و نه رژیم دیگر می توانست مانند قبل حکومت کند.
با این دستاوردهای شگرف، فاز اول جنبش شکوهمند مهسا با موفقیت شگفت آوری پایان یافت. و جنبش وارد فاز دوم خود شد. شیوه های مبارزه مهسا در فاز دوم متفاوت است. فقدان درک این تفاوت، سرچشمه بسیاری از اشتباهات نخبگان است.
2
کاهش نقش خیابان و افزایش سهم نخبگی و تبحر در فاز دوم
در فاز دوم، هم سهم خیابان کاهش می یابد، و هم نوع کنش های خیابانی عوض می شوند. اکنون لازم است کاهش سهم خیابان با افزایش سهم نخبگی و هوشمندی و برنامه ریزی جبران شود تا با هزینه کمتر، ریسک کمتر، نتیجه بهتر حاصل آید.
دلایل کاهش سهم خیابان هم سلبی و هم ایجابی هستند. دلیل سلبی همان سرکوب وحشیانه رژیم است که هزینه خیابان را به شدت افزایش داده و معادله هزینه/فایده خیابان را نسبت به هفته های آغازین جنبش مهسا تغییر داده است. اما دلایل ایجابی که مهمترند؛ مقتضیات و نیازهای فاز دوم نبرد را تعیین میکنند. اگر جنبش مهسا فاز اول خود را با دستاوردهای جدی به پایان رساند، قرار نیست دوباره فاز اول را تکرار کند. بازی برده و جایزه دریافت شده؛ چه دلیلی دارد همان بازی دوباره از صفر تکرار شود. اکنون نوبت فراتر رفتن از کنش های ساده خیابانی مانند تظاهرات های خودجوش هستیم که مناسب فاز اول بودند. در فاز دوم نیازمند افزایش برنامه ریزی، ابتکار عمل، و کنش های حرفه ای تر هستیم، تا معادله هزینه/فایده مبارزه را به نفع جنبش تغییر دهیم. برای این منظور، هم نوع کنش های خیابانی باید تغییر کند ( به جز تظاهرات چه می توان کرد؟) و هم فعالیت های بیرون از خیابان افزایش یابند.
فاز اول جنبش مهسا فاز "زایش" بود. زایش معمولا خودانگیخته، بدون برنامه و غافلگیر کننده است. فاز دوم آغاز پرورش هدفمند جنبش به سمت آلترناتیو شدن است. مبارزه در فاز جدید نیازمند افزایش سیاست حرفه ای، کنشگری حرفه ای ، تئوری و برنامه و نقشه راه است. نیازمند انسجام سازمانی و گفتمانی بیشتر از فاز قبلی است. میدان نبرد در فاز دوم محدود به خیابان نیست؛ معیار سنجش جنبش مهسا هم دیگر تنها خیابان نیست.
3
جنس پیروزی های نظام و جنس پیروزی های جنبش
در واژه شناسی جنگ؛ نوعی از پیروزی را پایریک Pyrrhic می نامند که هزینه اش بسیار بیشتر از سودش باشد. ریشه این اصطلاح به جنگ میان دولت شهر یونانی اپیروس Epirus و رم باستان در سال 280 پیش از میلاد بر می گردد. نقل است که پس از پیروزی بر رم، وقتی پادشاه اپیروس که پایریک نام داشت از شدت تلفات سپاه خود آگاه شد، با اندوه گفت: با این نوع پیروزی ها، نیازی به شکست نداریم که کارمان تمام شود. این جمله در تاریخ ماندگار شد. البته خامنه ای شجاعت بیان چنین جمله ای را ندارد.
پیروزی های نظام، از جمله پیروزی آن بر خیابان، از جنس پایریک است. زیرا هزینه این پیروزی ها رژیم را ضعیف تر کرده است. اما در مقابل، دستاوردهای جنبش مهسا، واقعی و بنیادی اند و شالوده ریزی برای ادامه انقلاب هستند.
4
هزینه "پیروزی" های نظام
با جنبش مهسا، گفتمان ها و اسطورهاو استدلال ها و نمادهای نظام زیر سوال رفتند. حجاب اجباری که عمود هویتی نظام است، به پاشنه آشیل آن تبدیل شده است. ترفندهای نظام آشکارتر شدند. شیوه النصربالرعب خامنه ای پر هزینه تر شده است. واکنش های هولناک رژیم مانند کور کردن چشم جوانان تا حمله شیمیائی به کودکان باعث شده حتی اصلاح طلبان، و چپ های مدافع نظام و روشنفکران دینی هم به سرشت پلید این نظام اعتراف کنند. امروز حتی بعضی از خودی های نظام نیز از آن فاصله می گیرند. سرانجام همه پذیرفته اند که این امپراطور از ابتدا لباس نداشت. روشن شد که ایده اصلاحات از ابتدا یک توهم پوک و توخالی بود. با پاره شدن توهمات، زمین سیاست زیر پای همه جریانات سیاسی جا به جا می شود.
در این میان تنها جامعه 250 هزار نفری روحانیت است که کماکان می گویند؛ به به چه لباس زیبائی بر تن دارد امپراطور ما. غافل از انکه همین کار هم بر هزینه های رژیم می افزاید. اولا" این کار روحانیت، خامنه ای را از منجلاب نجات نمی دهد، برعکس روحانیت را هرچه بیشتر در منجلاب رژیم فرو می برد. ثانیا" در ادامه خواهیم دید که ستونهای رژیم بر شالوده نهاد روحانیت استوار شده. از این رو با فاسد شدن نهاد روحانیت، رژیم مانند دندانی می شود که از ریشه فاسد شده است. دیر یا زود می افتد و یا باید کشیده شود.
با این حساب آیا توهم پیروزی از سوی نظام از همان جنس پیروزی پایریک نیست؟
دوم - "گذارآگاهی" و گذار نا آگاهی
بسیاری از نخبگان و تحلیلگران، فاز به فاز شدن جنبش مهسا را نمی پذیرند، در نتیجه مقتضیات و نیازهای مبارزه در فاز دوم را بر نمی تابند. آنها کماکان به امواج خیابان چشم دوخته، و بر لایه های عمیق تر جنبش مهسا چشم بسته اند. برای شکستن این طلسم، با چهار لیست شروع میکنیم:
- لیست دست آوردهای جنبش مهسا در 100 روز اول که در بالا برشمردیم.
- لیست دست آوردهای جنبش مهسا پس از 100 روز اول، یعنی از زمانی که نقش خیابان کاهش یافت و فاز دوم آغاز شد. این لیست شامل دست آوردهای کل میدان است. یعنی هم دست آوردهای خیابان و هم بیرون از خیابان را شامل می شود.
- لیستی از انواع متفاوت مبارزات، به غیر از تظاهرات، که تا کنون انجام شده اند؛ از بنرآویزی، تا بنرسوزی، تا عمامه پرانی، تا رقص اکباتان تا خواستگاری در حافظیه و غیره. اگر این مبارزات را به عنوان پروژه های کوچک مبارزاتی تعریف کنیم؛ می بینیم که چندین خصوصیت دارند (یکم) عمدتا" بوسیله گروه های 2 تا 5 نفره انجام شده اند. (دوم) می توانیم آنها را به عنوان پروژه های کوچک پارتیزانی، یا جنگ و گریز خشونت پرهیز، دسته بندی کنیم که با هزینه و ریسک کمتر، فایده بیشتر نصیب جنبش می کنند. (سوم) قشر خاکستری آسانتر به این نوع پروژه ها جذب می شود. چنانکه شاهد بودیم، بعضی از این پروژه ها ( رقص دختران اکباتان ) با کمک فضای مجازی اشاعه پیدا کردند و به صورت زنجیره ای و تصاعدی بازتولید شدند. تاثیر آن رقص از مرزها فراتر رفت و در خارج توسط بعضی جوانان غیر ایرانی به عنوان حمایت بازتولید شد. اثر تبلیغانی آن در خارج کمتر از تظاهرات خیابانی نبود. البته به ابتکار عمل بستگی دارد. (چهارم) گروه های 2 تا 5 نفره که انجام دهنده این پروژه های کوچک هستند خودشان تبدیل به شالوده انسجام جنبش و آغاز شبکه سازی جنبش هستند. اگرچه به خاطر مسائل امنیتی بهتر است این گروه ها مستقل از هم عمل کنند و ارتباط میان آنها غیر مستقیم و با استفاده از فضای مجازی باشد. (پنجم) با آموختن از آنچه در میدان انجام شده، و تئوریزه کردن آن، می توان صدها پروژه کوچک و بزرگ مشابه را تبیین و تدوین و پیاده کرد. و .... غیره. این شالوده ریزی و شبکه سازی اگر گام به گام پیش رود، به دریج توان و تاثیر جنبش مهسا را تا چندین برابر افزایش می دهد.
- لیست چهارم هدفش برشمردن ریزش ها و سایش ها و هزینه های رژیم از آغاز جنبش مهسا تا کنون است.
این چهار لیست، هم راهنمای اقدامات بعدی جنبش اند، هم مدلی برای افزایش سازماندهی و شبکه سازی برای توانمندتر کردن جنبش مهسا، هم ابزار آشنائی ما با روند از هم گسیختگی نظام هستند. هم گذار را از یک ایده انتزائی بیرون می آورند و نشان می دهند که گذار از چه جنسی است، در کجای مسیر آن قرار داریم، و از این به بعد چه باید کرد.
سوم - "صحنه آرائی" و "نبردآگاهی"
تکانه های جنبش مهسا معادلات سیاسی در ایران را به هم زد؛ دسته بندی های گذشته را بلاموضوع کرد. و اکنون بجای همه آنها، سه کانون ثقل سیاسی در حال تشکیل و تکوین هستند. اکثر کنشگران سیاسی جبرا" به سمت یکی از این سه کانون رانده می شوند.
کانون اول - همان هسته سخت قدرت است که امروز یکدست و خالص سازی شده، اما هر روز نازک تر و منزوی تر می شود.
کانون دوم - نیروهای بینابینی هستند که طیف ناهمگونی از بقایای اصلاح طلبان گرفته، تا کنارگذاشته شدگان مانند لاریجانی و روحانی را شامل می شود. نکته بسیار مهم آن است که این کانون از خودش قدرت سیاسی ندارد؛ مانند کره ماه که از خودش نور ندارد. همانگونه که نور ماه بازتاب نور خورشید است؛ قدرت سیاسی این کانون هم بازتاب قدرت کانون اول است؛ از درونشان نمی جوشد. با تضعیف کانون اول، این کانون هم دلیل وجودی اش را از دست می دهد و خواه ناخواه رو به خاموشی می گذارد.
کانون سوم - "گذارگرایان" هستند که خود شامل 5 تا 7 قطب است. هدف کانون "گذارگرایان"، ایجاد اراده سیاسی واحد برای جذب یا خنثی کردن نیروهای بینابینی (کانون دوم)، و منزوی کردن و سپس در هم شکستن کانون اول است. برای اینکار، "گذارگرایان" هم نیازمند تولید قدرت سیاسی اند، و هم نیازمند تئوری، و نسخه و نقشه راه و استراتژی مبارزه هستند.
چهارم - تشکیل بلوک های سیاسی تولید قدرت سیاسی
کانون گذارگرایان که شامل 5 تا 7 قطب است، احتمالا می توانند سه بلوک سیاسی تشکیل دهند؛ یکی به گرد شاهزاده، یکی با الهام از بیانیه موسوی، و سومی نوعی جبهه جمهوری خواهان. این بلوک ها نیاز دارند اول خود را منسجم کنند، منشور خود را روشن و شفاف اعلام کنند، و تلاش کنند تا با پایگاه اجتماعی منتخب یا مخاطب خود پیوند برقرار سازند. تنها در آنصورت است که ائتلاف یا همسوئی میان این بلوک ها معنی پیدا می کند و پایدار است. در نهایت لازم است این بلوک های سیاسی، به همراه سازمانهای مدنی و صنفی، برای شکل دادن به یک آلترناتیو واقعی همکاری کنند. این همکاری از نشست ها و سمینارهای مرسوم بیرون نمی آید. بلکه از مشارکت در پروژه های کوچک سیاسی آغاز می شود، که به تدریج با پروژه های بزرگ تر پیگیری شود. در نهایت، بزرگ ترین و حساس ترین پروژه مشترک این همکاری ها ، همانا تشکیل دولت موقت خواهد بود. اما آسان بدست نمی آید.
2
جایگزین شدن بلوک های سیاسی با کلوپ های شبه سیاسی
هر از گاهی فریاد اتحاد، اتحاد، گوش فلک را کر می کند. توگوئی همین که اتحاد شود کار تمام است. در صورتی که اتحاد با مفهومی که رایج شده نه ممکن است و نه مطلوب. اگر هم اتفاق بیفتد، در اولین پیچ سیاسی از هم می پاشد. اما مشتاقان اتحاد گوش اشان به این حرفها بدهکار نیست. نتیجه این تلاش ها کلوپ های شبه سیاسی "همه با هم" است.
سیاست مدرن کشوری، حوزه تولید قدرت سیاسی و رقابت قاعده مند میان آن قدرت هاست، که اصطلاحا" تحزب نامیده می شود. در ایران که هنوز احزاب امکان بروز نیافته اند، کنش های سیاسی باید دست کم از همان جنس تحزب باشند؛ گیرم که بصورت نطفه ای آن . یعنی تلاش سیاسیون باید به سمت تشکیل گروه ها و هسته ها، و جمع ها، و سازمان های پیشا حزبی باشد. تنها این نوع از جمع ها که از جنس سیاست و کشوری هستند قادر به ساختن بلوک های سیاسی اند.
در مقایسه، تلاش هائی مانند مدیریت گذار، فرشگرد ، دولت موقت در تبعید، شورای تصمیم، جبهه فراگیر، ... ؛ بیشتر از جنس کلوپ های شبه سیاسی "همه با همی" هستند . آنها بزرگ ترین نام های سیاسی را برای خود برگزیده اند، اما کوچکترین برنامه سیاسی متناسب با اسامی خود ارائه نمی دهند. آنها اکسیژن سیاست را مصرف می کنند. اما تولیداتشان بدلی و شبه سیاسی است.
3
از کلوپ های "شبه سیاسی" تا انبوه نشست های "شبه سیاسی"
مکمل کلوپ های شبه سیاسی، نشست ها و سمینارهای شبه سیاسی، اما با شرکت افراد سیاسی هستند. دو نشست استانفورد و تورنتو که همزمان در یک روز با شرکت 200 -300 نفر و با هزینه قابل توجه برگزار شدند، از این نوع بودند. در میان دعوت شدگان انبوهی از مخترعین دمکراسی، حقوق بشر، و عدم تمرکز بودند، که یک به یک سخنرانی کردند، و از اختراع خود تعریف کردند. در این دو سمینار همه دعوت شده بودند به جز مشروطه خواهان و ایران گرایان. شاید به خاطر آنکه برخورد عقاید پیش نیاید و مرزهای سیاسی روشن نشوند. وقتی از عباس میلانی می پرسند چرا مشروطه خواهان را دعوت نکردید؛ می گوید دعوت کردیم؛ به قول فردوسی "سخن ها به کردار بازی بود" .
نمیدانم. اما شاید این دو نشست آزمایش اولیه مدل لویه جرگه افغانستان، اما برای آینده ایران بود. انبوه بی شماری از کنشگران دعوت می شوند، به شرطی که نقطه ثقلی برای گرانش و تجمیع و تراکم اراده و قدرت ایجاد نشود. در تشکیل لوئی جرگه افغانستان هم که سرانجام به انتخاب کرزائی انجامید، اجازه ندادند تا ظاهرشاه به کانون ثقل و گرانش سیاسی لویه جرگه تبدیل شود. در آن جا نیز انبوهی از سران قبائل و کنشگران سیاسی و اجتماعی دعوت شده بودند. بعضی از آنها در بخش خود نفوذ داشتند، اما هیچ یک در کل کشور نفوذ سیاسی قابل توجهی نداشت. در نتیجه همه آنها برای خودنمائی سیاسی در کل افغانستان با هم رقابت داشتند؛ یگدیگر را خنثی می کردند. در این شرایط دست برگزارکنندگان باز است که با ابزار رسانه ای و پول و تبلیغات... فردی را که می خواهند برجسته کنند. این فرد در افغانستان کرزای و در عراق چلبی بود. البته این پروژه سازی ها برای ایران کار نمی کند.
دست آخر روشن نشد هدف این سمینارها چه بود، هزینه را کی پرداخت، دستاوردها چه بودند، اما مهم نیست؛ هر چه بود و نبود ، چند روز بعد فراموش شد.
4
"وودوو" Voodoo سرنگونی طلبان
بخشی از آپوزیسیون با الهام از روش "وودوو" Voodoo و "سوزن" از راه دور، معتقدند اگر از راه دور، به اندازه کافی فحش های آبدار به رژیم بدهند؛ سرنگون می شود. واگر نشد همان فحش ها را نثار بقیه گذارگرایان می کنند و می گویند؛ تقصیر اینها بود.
البته نفوذ "وودوو" در میان نخبگان آپوزیسیون فراگیرتر از قشر فوق است. انبوه کسانی که برای اتحاد سخن سرائی می کنند، تا کسانی که موج جدید خیابان را تشویق می کنند، آنها هم بدون آنکه خودشان بدانند "وودوو" کار هستند. زیرا پیش از اتحاد، نیاز به انشقاق و شفافیت سیاسی برای تشکیل بلوک های قدرت سیاسی است. پیش از بازگشت به خیابان نیاز به افزودن به عنصر آگاهی و برنامه ریزی، و افزایش انسجام سازمانی و گفتمانی است تا بلکه بتوان از جنبش واکنشی به جنبشی که دارای عاملیت و ابتکار عمل است فراروید. بدون افزودن این عناصر خیابان قتلگاه است.
پنجم - نخبگان و روشنفکران در باره چنبش مهسا چه می گویند.
در مسیر تحولات اجتماعی، گاهی برای سالها دستاوردی نداریم؛ گاهی در چند ماه به اندازه چندین سال دستاورد داریم. اما مشکل امروز کشور ما فراتر از این حرفهاست. فرض کنید جنبش مهسا بزرگ ترین دستاوردها را هم داشته باشد؛ آیا جامعه نخبگان ما آمادگی درک و هضم این دستاوردها را دارد؟ برای درک جنبش مهسا بابد از مفاهیم کتابی و دانشگاهی فراتر رویم و از درون خود جنبش به اسرار آن پی ببریم. وگرنه به گفته مولوی؛
هر کسی از ظن خود شد یار من - از درون من نجست اسرار من
با چند نمونه کوتاه ببینیم نخبگان و روشنفکران راجع به جنبش مهسا چه می گویند. در اینجا فقط به چند تن از دانشگاهیان اشاره دارم. در نوشته اصلی به نظرات بیشتر می پردازم.
اکادمسین ها
پرواند آبراهامیان تاریخ دان و نویسنده کتاب "ایران میان دو انقلاب" می گوید؛ "دیگر خبری از تظآهرات گسترده خیابانی نیست. (پس) تصور .. انقلاب اغراق آمیز بود " (پورو نیوز)
چشم آبرهامیان تنها به خیابان است. در نتیجه چشم او بر ابعاد عمیق تر انقلاب مهسا بسته است. اما ابرهامیان تنها نیست، سه تن دیگر از برجسته ترین دانشگاهیان هم کمابیش دچار همین عارضه هستند. آصف بیات ( متخصص جنبش های اجتماعی و استاد دانشگاه ایلینوی) ، جک گلستون ( مورخ و متخصص مطالعات انقلااب ها و جنبش های اجتماعی ) و سعید مدنی (پژوهشگر جنبش های اجتماعی ) نتیجه گیری مشابه آبرهامیان دارند. خوشبختانه سایت زیتون نظرات این سه نفر را در چند جمله زیر خلاصه کرده است.
زیتون نوشته " آنها در گفتارها و نوشتارهای نسبتا بلندی نوشتند و گفتند که ایران در یک "وضعیت انقلابی" قرار ندارد و ما شاهد یک انقلاب نیستیم. "
معیار سنجش این سه فرهیخته هم مانند ابراهمیان همان خیابان است. ضمن آنکه هیچ یک تفاوت میان میان پروسه گذار و جنبش گذار را در در نظر نمیگیرند. در پاسخ به این سخنان باید چهار لیستی که پیش تر گفته شد را تهیه کنیم و در اختیار این قبیل افراد قرار دهیم.
ششم - زمین لرزه در عمق دریاست - سخن ها تمامی ز امواج
اگر تنها معیار سنجش ما خیابان باشد، بدیهی است که کاهش تظاهرات خیابانی را به عنوان مرگ یا رکود جنبش مهسا و پیروزی رژیم تحلیل می کنیم. در صورتی که کنش های خیابانی تنها امواج روی آب هستند؛ زلزله مهسا در عمق جامعه اتفاق افتاده است. نشانه های این زلزله حتی پیش از آغاز جنبش مهسا دیده می شد.
نزدیک به شش ماه پیش از آغاز جنبش مهسا در مقاله "نسخه و الگوریتم گذار و سامان یابی ایران" نوشتم:
"ایران آبستن یکی از بنیادی ترین انقلاب های فرهنگی - اجتماعی، دینی و تمدنی تاریخ معاصر است، که از حوزه سیاست و قدرت بسیار فراتر می رود. امروز ذهنیت و باورها و روح و روان ایرانی در گیرودار یک جهش پارادایمی است. حتی معیارهای اخلاقی و مفاهیم خیر و شر ، مفهوم عدالت و زیباشناسی دگرگون میشوند. چه بسیار قهرمانان و ضد قهرمانان که جایشان عوض شود.... به ویژه در حوزه دین، تحولی که در اروپا دو قرن به طول انجامید، در ایران ظرف دو سه دهه در حال تکوین است. ...اینها نشانه های ... آزاد شدن وجدان جمعی جامعه ایرانی است ... "
با جنبش مهسا، پیش بینی های فوق به وقوع پیوستند. در آنجا گفته شد : "ایران آبستن یکی از بنیادی ترین انقلاب های فرهنگی - اجتماعی، دینی و تمدنی تاریخ معاصر است" و اینک جنبش مهسا قابله به دنیا آوردن آن انقلاب در روح و روان ایرانی شده است.
هفتم - زایش نهاد "زن زندگی آزادی" که آنتی تز نهاد روحانیت است
جنبش مهسا همانند یک قابله ماهر، نهادی نو را از دل جامعه ایران به دنیا آورد. این نهاد نوباوه، آنتی تز نهاد روحانیت است، و حامل و در برگیرنده ارزش های نو، هنجارهای نو و "پندار، گفتار، کردار" نوئی است که نقطه مقابل هنجارها و گفتارهای روحانیت و حاکمیت هستند. هنجارهای این نهاد نوباوه از درون فرهنگ و خلق و خوی ایرانی برخاسته و ریشه در خاک دارند. این نهاد سالهای درازی به صورت جنینی در دل جامعه ایران، و در جنگ فرسایشی با حاکمیت، در حال رشد و تکامل بود که اکنون با کمک جنبش مهسا به دنیا آمده است. این نهاد جدید را "زن زندگی آزادی " می نامیم زیرا بازتاب روح آن شعار فراگیر و جهان پذیر است.
چشم دل باز کن که جان بینی - آنچه نادیدنی است، آن بینی
2
چرا نهاد نو باوه زن زندگی آزادی برای گذارگریان مهم است؟
اول آنکه این نوع نهادها انباره ای برای انباشت مرکب قدرت نرم و سخت هستند. مقایسه کنید با نهاد روحانیت. ستون های قدرت سخت و نرم نظام جمهوری اسلامی بر شالوده نهاد روحانیت استوار است. از قانون اساسی تا شیوه به جنگ رفتن (کل یوما عاشورا کل عرض کربلا )، تا تقویم و تعطیلات و مناسک تا الگوی سیاست ورزی، و حتی نقشه ژئوپلیتیک نظام از درون پارادایم اندیشگی روحانیت تبیین و تدوین می شوند. وقتی فردی مانند طائب با صدای بلند اعلام کند که سوریه برای ما از خوزستان مهم تر است؛ این سخنان در پارادایم اندیشگی آنان بسیار داهیانه است. در نقشه ژئوپولیتیک آنان، هرکس جز این بگوید گمراه است.
از این رو، همانگونه که ستون های نظام ج.ا. بر نهاد روحانیت استوار است، متقابلا" گذارگرایان نیز نیاز دارند که ستون های آلترناتیو سیاسی خود را بر نهاد نوباوه "زن زندگی آزادی" که آنتی تز نهاد روحانیت است استوار کنند.
3
نقش ویژه ، شرایط بسیار ویژه
این نهاد جدید شاید بتواند نقش بسیار ویژه دیگری نیز برای کشور ایران داشته باشد. نقشی که در بقیه کشورهای جهان اصلا" نیازی به آن نیست.
کوتاه آنکه کشورداری ایران از زمان صفویه بر دو نهاد پادشاهی و روحانیت استوار بود. در سال 57 نهاد روحانیت در یک فرصت استثنائی خیانت کرد، و نهاد پادشاهی را سرنگون کرد. شد آنچه نباید می شد.
تازه پس از انقلاب آشکار شد که نهاد پادشاهی ایران فراتر از یک نهاد قدرت سیاسی بوده است، بلکه همزمان یک نهاد اجتماعی- فرهنگی- تمدنی بوده که علاوه بر نمایندگی طبقه حاکمه، نمایندگی کارگران و زنان و دهقانان و دانشگاه و ... را هم بعهده داشته است. با انقلاب 57 و سقوط نهاد پادشاهی، همه این حوزه ها یتیم شدند، زیرا دیگر نماینده ای در نوک هرم قدرت و کشور داری نداشتند. بلکه برعکس؛ حکومت مانند دشمنی بدخیم و بدخو و کینه توز، به جنگ فرسایشی بر علیه تک به تک این حوزه های یتیم شده برخاست.
اکنون می رسیم به نقش ویژه و فراسیاسی که شاید نهاد زن زندگی آزادی در جبران فاجعه ای که روحانیت ببار آورده است بتواند بازی کند. البته این نقش خارج از حوزه سیاست است.
1 - از آنجاکه نهاد روحانیت بانی فساد و غارت و کشورپاشی بوده است، متقابلا" آنتی تز روحانیت که همان نهاد زن زندگی آزادی است، می تواند از سوی گذارگرایان به عنوان نهاد فراگیر و فراسیاسی سازندگی ملی پرورده شود. به ویژه امروز که هنوز احزاب سیاسی شکل نگرفته اند، این نهاد می تواند نقش مدنی، ملی در خدمت کشورسازی بر دوش گیرد. و مانند یک ارگان مردمی و داوطلبانه کمک دولت و کشور باشد. اما هیچ چیز خودبخود به وقوع نمی پیوندند. باید عده ای عاملیت این مهم را برعهده بگیرند و آگاهانه و با برنامه گام به گام عملیاتی سازند.
2 - در حوزه اخلاق و معنویت و هنجارهای عمومی: شدت فساد و انحطاط روحانیت، خلائی بوجود آورده که نباید آنرا دست کم گرفت. تا حدی می توان این خلاء را هنجارهای در حال تکوین نهاد "زن زندگی آزادی" پر کرد. برای بیشتر، می توانیم گریزی به گذشته های دور داشته باشیم و از هنجارهای دروان باستان مانند "پندار، گفتار، کردار نیک" الهام بگیریم که البته برای دنیای مدرن و همسو با حقوق بشر به روز کنیم. مسئله جا به جا شدن ارزش ها به هیچ وجه مسئله ساده ای نیست. در نوشته دیگر به آینده نهاد روحانیت میپردازم.
هشتم - فساد روحانیت و دندان بی ریشه حاکمیت
از آنجا که ستونهای نظام جمهوری اسلامی بر شالوده نهاد روحانیت استوار است، و این نهاد امروز فاسد شده ؛ اکنون رژیم مانند دندانی که ریشه اش فاسد شده باشد؛ لق و دردناک است. به جز درد سودی ندارد. به جامعه درد می دهد. کشور را متشنج می کند. منطقه را متشنج می کند. این وضعیت ادامه خواهد داشت تا روزی که این دندان کشیده شود یا خودش بیافتد. تا آن روز درد و تنش و تشنج ما را رها نمی کند. خانه از پای بست ویران است. اصلاحات و انتخابات نقش ایوانند.
2
پرهیز از خشونت، با نمدمالی حاکمیت
آیا سرنوشت آخرین ولی فقیه ، مانند سرنوشت آخرین خلیفه عباسی ( المستعصم بالله) خواهد بود.
وقتی در 1258 میلادی، ام القراء اسلام، یعنی بغداد، بوسیله هلاکوخان فتح شد. به او گفتند که خلیفه مسلمین جانشین الله است و نباید خونش ریخته شود. اگر یک قطره خون از دماغ خلیفه بریزد، کن فیکون می شود؛ زلزله و سیل و رعد و برق دنیا را نابود می کند. هلاکوخان که مانند جدش چنگیزخان، هم خونریز بود، و هم خرافاتی. و از این روایت ترسید. تا آنکه خواجه نصیر طوسی راهکار نمدمالی را اندیشید تا بدون آنکه یک قطره خون خلیفه ریخته شود، کارش ساخته شود.
اکنون نیز، استراتژی ایده ال گذارگرایان، همانا اتحاد بیشترین برای نمدمال کردن هسته سخت قدرت است. یعنی کوشش شود تا حلقه گذارگرایان هر چه گسترده تر و حلقه دور خامنه ای هر چه و تنگتر و نازکتر شود، تا کارش ساخته شود.
برای اینکار مجبور نیستیم از صفر شروع کنیم، زیرا این روند مدتهاست آغاز شده. حتی خود بیت با "خالص سازی" حلقه دور خودش را تنگتر کرده است. و مجبور نیستیم تا 100 پیش برویم. زیرا به تدریج که بی آیندگی نظام آشکارتر شود، "زرنگ تر" های نظام دچار وسوسه خاوریسم می شوند، و به شیوه خاوری از کشور میروند تا نزدیک پولهای هنگفت دزدی و فرزندان و زنان دوم و سوم اشان باشند.
شکی نیست که نظام رفتنی است. اما آیا مشکل امروز ما نظام است. فرض کنید طاعون آمده. آیا گناهکار طاعون است؟
3
مشکل امروز کشور ایران، نظام است یا آپوزیسیون
فرض کنید رژیم در حال از هم گسیختن است؛ آیا آپوزیسیون کنونی شایستگی دریافت سکان حاکمیت و کشورداری را دارد؟ آیا نباید از هم اکنون برای ساختن جایگزین توانمندی که هم جنبش مهسا را رهبری کند، و هم شایسته کشورداری پس از گذار باشد، تلاش کرد؟ چقدر زمان بر ای ساختن این آلترناتیو لازم است؟ چند ماه؟ چند سال؟
نهم - محتمل ترین سناریوی گذار؛ 2 تا 3 سال از آغاز جنبش مهسا تا پیروزی
سناریوهای بی شماری برای آینده گذار می توان تصور و تبیین کرد. از میان آنها چهار سناریو را برجسته می کنیم تا ابزار تحلیل آینده گذار باشند:
- سناریوی محتمل یا محتمل ترین سناریو برای آینده گذار کدام است
- سناریوی ایده آل (ایده آل چیست؟)
- سناریوی اجتناب، که فروپاشی است)
- سناریوی حوادث غیر قابل پیش بینی اما محتمل، مانند مرگ خامنه ای
این سناریوها در نوشته اصلی به تفصیل بررسی می شوند. از میان این چهار سناریو، در محتمل ترین سناریو هنوز 2 تا3 سال با زمان دست به دست شدن قدرت فاصله داریم ( از زمان آغاز جنبش مهسا). مگر آنکه در این فاصله، میان بری به سمت سناریوی ایده آل پیدا شود.
اما نکته بسیار مهم آن است که بیشتر این زمان برای ارتقاء آپوزیسیون و شکل دادن به آلترناتیو لازم است، و نه برای برانداختن نظام. از این رو واژه "براندازی" برای "انقلاب مهسا" دقیق نیست. چه رسد به واژه "فروپاشی" که میهن دوستان باید از آن برای توضیح سرنگونی اجتناب کنند.
مسابقه میان فروپاشی و آلترناتیو سازی
هر روز که گذار از جمهوری اسلامی عقب بیافتد؛ یک گام به پرتگاه فروپاشی نزدیک تر می شویم، و دره فروپاشی نیز عمیق تر می شود، و سقوط احتمالی ایران هولناک تر خواهد شد. تنها راه جلوگیری از فروپاشی، جلو انداختن گذار است؛ که آنهم در گرو تشکیل آلترناتیو است.
از این رو، سرنوشت ایران در مسابقه میان فروپاشی و آلترناتیو سازی رقم می خورد. یا آلترناتیو زودتر شکل می گیرد و از فروپاشی جلوگیری می کند. یا فروپاشی زودتر به ایران می آید و نسل کنونی آپوزیسیون بازنشسته می شوند و نجات ایران به عهده نسل های بعدی می افتد.
پس چه باید کرد؟
می گویند پرسش درست، نیمی از پاسخ درست است. به همان قیاس، فرمول درست صورت مسئله گذار نیمی از پاسخ به چه باید کرد است. اما صورت مسئله درست گذار چیست. اجازه دهید ابتدا از تفاوت میان پروسه گذار و پروژه گذار شروع کنم.
دهم - چگونه پروسه خودانگیخته و خودپوی گذار را، به پروژه خودآگاه و با برنامه تبدیل کنیم
جنبش مهسا بصورت خود انگیخته و بدون الهام از نخبگان آغاز شد. و بصورت خودپو و بدون داشتن برنامه و نقشه راه و رهبری توانست به دست آوردهای شگرفی نائل آید. اما هنوز این جنبش بصورت خودپو و بی برنامه و رهبری پیش می رود. مانند خودروئی است که در سرازیری افتاده، نه راننده دارد و نه نقشه راه. این خودرو ممکن است بیراهه رود، یا با مانعی برخورد کند و متوقف، یا حتی متلاشی شود. پس لازم است خودروی ما، که همان جنبش مهسا است؛ به راننده و نقشه راه مجهز شود.
چنانکه گفته شد؛ برای اینکار نباید به فرمول های کتابی بسنده کرد. باید راه حل را از درون خود جنبش مهسا استخراج کرد.
اگر به پذیریم که جنبش مهسا بصورت خودپو تا کنون دستاوردهای بزرگی داشته است؛ یعنی سطح بالائی از خرد سیاسی-اجتماعی در غریزه جمعی آن نهفته است. پس لازم است آن خرد نهفته در جنبش مهسا را کشف و استخراج کنیم تا راهنمای ما برای نسخه و نقشه راه و مرحله بندی فازهای آینده آن، و ایجاد سازوکارهای گذار باشد. هر کودکی که بدنیا می آید، نبوغ ویژه خود را دارد. پشتیبانان جنبش مهسا بسیارند. ولی همه به آن دل نمی دهند در نتیجه به اسرار آن پی نمی برند.
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند - هر که این کار ندانست در انکار بماند.
2
ریشه های جنبش مهسا در جنگ فرسایشی 44 ساله
ریشه های جنبش مهسا بسیار عمیق است. این جنبش نتیجه نهائی چند دهه جنگ فرسایشی میان رژیم و مردم است که سرانجام به بار نشسته. این جنگ فرسایشی را نظام از لحظه استقرارش به مردم ایران تحمیل کرد. اما به تدریج ورق برگشت و پیکان حمله به سمت خود نظام چرخید. امروز مردم ایران در بیشماری از جبهه ها رژیم را به چالش کشیده اند؛ از رنگ لباس تا کشورداری؛ امروز هیچ موضوعی نیست که موضوع یکی از جبهه های جنگ فرسایشی میان مردم و رژیم نباشد. گذار موفقیت آمیز از جمهوری اسلامی چیزی نیست مگر پیروزی در این جنگ فرسایشی همه جانبه، عمیق، و پرسابقه. اما؛
برای اولین بار جنبش مهسا سازوکارهای این پیروزی را فراهم آورده، قطار انقلاب را روی ریل درست انداخته، و چشم انداز پیروزی از دور نمایان شده است. برای اولین بار ایده گذار خشونت پرهیز با کمترین هزینه و بهترین نتیجه، از یک آرزوی انتزاعی فراتر رفته، و به یک هدف ملموس و در دسترس و قابل برنامه ریزی تبدیل شده است. برای اولین بار می توانیم پروسه گذار را به مانند یک کلان پروژه با برنامه و استراتژی تعریف کنیم، آن را به صدها بلکه هزاران زیر پروژه کوچک تر تقسیم کنیم ، تا یک به یک به انجام رسند.
3
پروژه گذار پس از موفقیت در فاز اول جنبش مهسا چیست؟
با توجه به آنچه تا اینجا گفته شده، اکنون پروژه گذار فروکاسته می شود به: چگونه جنبش شگرف و شکوهمند مهسا را در فاصله 18 تا 24 ماه به آلترناتیو واقعی نظام فرارویانیم. این آلترناتیو باید نماینده مردم ایران باشد، انسجام سازمانی و گفتمانی لازم را داشته باشد، کارآمدی و رهبری لازم برای مدیریت نبرد بزرگ میان مردم و نظام را داشته باشد، میلیون ها نفر از قشر خاکستری با اشتیاق گوش بزنگ پیام های آن باشند، و سازوکارهای لازم کشورداری برای جایگزینی رژیم را در خود پرورانده، و از اعتبار داخلی و بین المللی برخوردار باشد.
از این روزن ، تلاش هائی مانند تشکیل دولت موقت، مدیریت گذار، جبهه فراگیر، ایجاد رهبری و ... غیره . تنها در متن و بطن این کلان پروژه معنا می یابند. چه بهتر که به عنوان یک زیر پروژه آن تعریف شوند. وگرنه اینکه جمعی خود را به این نامها بخواند ... تمرین توهم و بیهودگی است.
در ادامه برای آسانی کلام، این کلیت را پروژه "فرارویاندن" می نامم. مدت زمان 18 تا 24 ماه از زمان لازم برای محتمل ترین سناریو که در بالا گرفته شده. بدیهی است که اینها همه ابزارهای تخمینی تحلیلی اند و می توانند بتدریج تدقیق شوند.
پرسش بعدی؛ اگر جنبش مهسا امروز فاز اول را پشت سر گذاشته و در آغاز فاز دوم خود قرار دارد، چه فازهای دیگری تا پیروزی باقی مانده؟
3
پنج فاز فرضی جنبش مهسا تا مجلس موسسان
پس از تعریف ابر پروژه گذار به عنوان پروژه فرارویاندن، نوبت به مرحله بندی آن می رسد. در زیر آن را به 5 فاز یا یا 5 مرحله تقسیم می کنیم. این فازها از آغاز جنبش مهسا تا مجلس موسسان را در بر میگیرند. این مرحله بندی فرضی است، اما می تواند ابزار تحلیل جنبش، و تدوین برنامه، سناریوپردازی و سنجش پیشرفت در هر مرحله باشد.
- فاز یک: فاز زایش؛ 100 روز اول جنبش مهسا دوران زایش آن بود. زایش جنبش مهسا خودانگیخته و خودپو ، و مانند هر زایش دیگری سخت و خونین بود. ویژگی این زایش آن بود که به نوبه خود قابله زایش نهاد "زن زندگی آزادی" شد.
- فاز دو : فاز پرورش به سمت "گذارآگاهی"، سیاست حرفه ای، کنشگری حرفه ای، کادر سازی، و ایجاد عاملیت است( فرض کنید 400 روز زمان میبرد) اگر فاز اول خودانگیخته و خود پو بود. فاز دوم باید آگاهانه و با برنامه باشد. وگرنه بیراهه می رود. در این فاز نیاز تبیین تئوری و تدوین نسخه و نقشه راه و استراتژی و افزودن به انسجام جنبش، و تلاش برای ایجاد بلوک های سیاسی است. نقش سیاست ورزی حرفه ای و اندیشه ورزی حرفه ای در این فاز تعیین کننده است. این فاز شالوده ریزی و مسیرسازی برای آینده جنبش است. ازجمله پیوند با با جنبش های مدنی و صنفی و قشر خاکستری است.
- فاز سه : فاز تشکیل دولت موقت، تکوین رهبری و فرماندهی و آغاز مدیریت گذار که دوران تصمیمات تاریخ ساز است. در ضمن آغاز مسئولیت پذیری و پاسخگوئی به ملت در قبال تصمیمات است. جنبش به سمت برقرای حاکمیت دوگانه گام می دارد.
- فاز چهار: صد روز آخر تا دست به دست شدن سکان قدرت و حاکمیت است. در 100 روز آخر حاکمیت دوگانه کمابیش برقرار شده. رژیم حاکم هم در خیابان و هم بیرون از خیابان به چالش کشیده می شود. همزمان فاز دیپلماسی و مذاکره است. پیشنهادهای پخته و پرورده ای برای دست بدست شدن سامان مند و خشونت پرهیز سکانهای حاکمیت روی میز است. می توان از 100 روز آخر انقلاب 57 آموخت .
- فاز پنج: پس از دست به دست شدن حاکمیت تا تشکیل مجلس موسسان .
مرحله بندی فوق می تواند با کمک خوانندگان دقیق تر و بهتر شود. تلاش شد تصویری ساده اما نسبتا روشن از مسیر مبارزه تا پیروزی نهائی ترسیم شود. تا بتوانیم انبوه زیرپروژه های لازم گذار را اولویت بندی کنیم و در فازهای مناسب بگنجانیم و یک به یک به انجام رسانیم.
4
مسئله عاملیت و Agency
برای به سرانجام رساندن کلان پروژه "فرارویاندن"، با دو پرسش اصلی روبرو هستیم: چگونه و کیان. چگونه؛ یعنی با کدام نسخه و نقشه راه، استراتژی و تاکتیک .. کدام سناریوها و کیان؛ یعنی چه کسانی و کدام نیرو قرار است پروژه "فرارویاندن" را به سرانجام رساند. در اینجا تنها به "کیان" می پردازم.
کیان، چه کسانی، مسئله عاملیت، Agency
در سیاست هیچ پروژه ای موفق نمی شود مگر آنکه عامل و حامل و انجامگر آگاه و Agency ویژه و خاص خود را داشته باشد؛ یعنی هر پروژه کوچک یا بزرگ سیاسی ، نیازمند یک گروه یا هسته یا فردی است که برای آن پروژه مادری کند. آن را بر دوش خود از میان آب و آتش و توفان به سلامت عبور دهد تا به مقصد رسد. چرا؟ زیرا سیاست حوزه تقابل قدرت است؛ زور در برابر زور است. در حوزه سیاست، هر پروژه جدیدی باید جای یک یا چند پروژه دیگر را بگیرد. قدرت با کنار زدن قدرت دیگر راه را برای خود باز می کند. به قول نیچه : Power Feeds On Power یعنی قدرت از قدرت تغذیه می کند؛ اقتدار از اقتدار.
در فارسی معادل های مختلفی برای واژه Agency وجود دارد. از جمله عاملیت، "کارگزار آگاه" و غیره. من واژه انجامگر آگاه ، یا انجامگر را مناسب می دانم .
پس ما نیازمند انجامگر آگاه، با اراده، و با قدرت هستیم تا مسئولیت پروژه "فرارویاندن" را به عهده گیرد. انجامگری که هم بر پروژه احاطه داشت باشد و برایش مادری کند و آن را بپروراند و بر دوش خود از میان آتش و توفان پیش ببرد تا روزی که به سرانجام رسد. بنا براین جنبش مهسا نه تنها رهبری نیرومند نیاز دارد، بلکه فراتر؛ نیازمند انجامگری آکاه، توانمند، مناسب، و متناسب این کلان پروژه است تا گذار با کمترین هزینه و بهترین نتیجه را ممکن سازد.
با دو مثال زیر این بحث را تکمیل می کنم؛
رضا شاه به همراه 30 - 40 دولتمرد، و خمینی به همراه 60 - 70 آخوند، دو نمونه مثبت و منفی انجامگر آگاه بودند. آنها در دو نقطه حساس تاریخ معاصر ایران ظهور کردند و مسیر تاریخ را رقم زدند. آن دو خودشان کاملا" می دانستند پروژه اشان چیست. با پوست و گوشت و استخوانشان پروژه خود را حس میکردند. بطور طبیعی و غریزی مناسب و متناسب با پروژه خود بودند. و در نهایت با پروژه خود یکی شد. یعنی پروژه و عاملیت یکی شدند و هر ریسکی را برای پروژه اشان تقبل کردند.
نکته آخر؛ پروژه و عاملیت باید از یک جنس و سرشت باشند. گربه نمی تواند عاملیت پرواز را داشته باشد؛ با آنکه خوب می پرد. از این رو، بعضی گرایشات سیاسی بالذات نمی توانند عاملیت کلان پروژه "فرارویاندن" را بر دوش گیرند؛ گروه خونی اشان نمی خواند. هنجارهایشان با هنجارهای نهاد "زن زندگی آزادی" تقابل دارد. پندار، کردار، وگفتار آنها با جنبش خوانائی ندارد. حجاب فقط یک جنبه است اما مسئله بسیار عمیق تر از این حرفهاست.
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست - کلاه داری و آئین سروری داند
هزار نکته باریک تر زمو این جاست - نه هر که سر بتراشد قلندری داند
یازدهم - نخبگان پای لنگ جنبش گذارند
پروسه گذار از جمهوری اسلامی خواه ناخواه بر روی دو پا به پیش می رود؛ یک پا مردم و یک پا نخبگان و روشنفکران. پای اول پیش رفته؛ معطل پای دوم است. پای دوم لنگ است، اما خودش هم نمی داند که لنگ است یا چرا لنگ است. در عوض گناه را به گردن مردم می اندازد؛ "چرا تظاهرات خیابانی کاهش یافته؟ چرا قشر خاکستری در میدان نیست؟ چرا این مردم کاری نمی کنند؟ مشکل خود مردم اند؛ خلایق هر چه لایق"
اما خداوند هنوز ایران را دوست دارد. زیرا برای گذار موفقیت آمیز از جمهوری اسلامی تنها به 5 درصد نخبگان کنونی نیاز داریم؛ در حالی که سه برابر آن افراد شایسته وجود دارند.
تنها 5 در صد نخبگان کافی اند
درست است که گذار بدون نخبگان موفق نخواهد شد و شوربختانه امروز گذار لنگ نقش آفرینی نخبگان است، اما خوشبختانه تنها 5 درصد از نخبگان کنونی برای موفقیت گذار کافی اند، در حالی که سه برابر، یعنی 15 درصد نخبگان کنونی شایستگی و توانمندی برای بردوش کشیدن این وظیفه شگرف را دارند. اما شوربختانه آن 15 درصد از هم پراکنده و نسبت به هم ناشناس اند. بدتر آنکه ، آنها خواه ناخواه ، هنوز در فضای فکری، و پارادایم اندیشگی 85 درصد بقیه گرفتارند.
اما خوشبختانه جنبش مهسا و کلاب هاوس و دیگر شبکه های اجتماعی ، معادلات گذشته را به هم زده اند و راه را هموار کرده اند تا این 15 در صد خود را از سلطه پارادایم مسلط جامعه روشنفکران آزاد کنند، یکدیگر را پیدا کنند، از جمع ساده به جمع مرکب فرارویند. و مستقل از جامعه نخبگان وارد گود شوند، و با برنامه و آگاهانه برای شکل دادن به اقلیم فکری متفاوت و موازی همت گمارند. زیرا تنها در آن زمان است که این 15 درصد نخبگان خواهند توانست وظیفه نخبگی خود را در قبال جنبش گذار به جا آورند. چه بسا در همین مسیر شالوده پارادایم "نو روشنفکری" ایران را ، شالوده ریزی کنند. این مبحث در بخش دوم با عنوان "پارادکس نخبگان و روشنفکران" شکافته می شود.
تلاش 10 X 10
درست است که برای گذار از جمهوری اسلامی تنها به 5 درصد نخبگان کنونی نیاز داریم، اما برای ساختن ایران فردا به کل جامعه نخبگان نیاز است. در نوشته پارادکس نخبگان استدلال می کنم که سطح اندیشه ورزی جامعه نخبگان ما امروز 10 برابر نسبت به یکی دو دهه پیش افزایش یافته، اما هنوز باید 10 برابر دیگر قد بکشد تا شایستگی بر دوش کشیدن وظیفه سترگی که جنبش گذار و دمکراسی سازی بر دوش آن گذاشته است را نائل آید. راه حل همان حلقه گمشده است در بخش پارادکس نخبگان به آن می پردازم.
پایان چکیده بخش اول. بخش دوم: بغرنج آلترناتیو سازی و طرح 5 + 7 و بخش سوم: پارادکس نخبگان و حلقه گمشده
رضا سیاوشی ـ اندیشکده سامان [email protected]