Saturday, Aug 26, 2023

صفحه نخست » کودتای ۲۸ مرداد و سیلی خداوند (سروش در ترازو)

sooroosh.jpgنقدی به اظهارات و مواضع اخیر عبدالکریم سروش

نویسنده: علیرضاموثق

دکتر عبدالکریم سروش در فایلی تصویری به دخالت انگلستان و آمریکا در کودتای ۲۸ مردادِ ۱۳۳۲ و به استعمار و امپریالیسم انتقاد می‌کند و می‌گوید از زمانی که ماکیاولی به صراحت بیان کرد: «اخلاق در سیاست راهی ندارد و آنچه اصیل و اساسی می‌باشد، منافع ملی است»، از همان موقع، جنایت در سیاست رسمیت یافت و به جای حقیقت، منفعت نشست و به جای اخلاق، مصالح و منافع ملی ملاک قرار گرفت و تا امروز نیز چنین است و این ترمینولوژی چنان شایع است که بیرون از آن نمی‌توان اندیشید.

دکتر سروش افعال و مواضعِ سیاستمدارانِ غربی را محصول پارادایمِ «خود را حق و سرورِ دیگران دانستن» و «در هوای ماکیاولیسم تنفس کردن» می‌داند و به لزومِ مهار قدرت و ثروت، و عدم تجمیع آنها اشاره می‌کند.

دکتر سروش می‌گوید که مسلمان‌ها از «نعمت ناتوانی» برخوردار بوده‌اند و به این جهت که قدرت لازم را نداشته‌اند، نتوانسته‌اند از مجرای استعمار جنایت کنند و به ملل و اقوام دیگر زور بگویند.

دکتر سروش مشروعیت بخشیدن به استبداد دینی با توسل جستن به «الله و اسلام» را امری خلاف واقع و کذب اعلام می‌کند و مدعی می‌شود که پس از انقلابِ ۵۷، استبداد در شکل دینی بازتولید شد، اما به دروغ، تأیید الله و اسلام نیز به آن افزوده شد.

دکتر سروش مقولهٔ فرهنگیِ «تبعیض نژادی» را نقد اخلاقی می‌کند و می‌گوید که هنوز این بیماری در میان غربی‌ها ریشه‌کن نشده‌است، اگرچه اصلاحات زیادی صورت گرفته‌است.

دکتر سروش نقل می‌کند که روح الله خمینی، مصدق را از باب مباهته (که در آثار برخی فقها به صراحت مجاز است)، نامسلمان اعلام کرد و کودتای ۲۸ مرداد را سیلی خداوند بر صورت مصدق نامید. در مباهته به لحاظ اخلاقی و هنجاری، می‌توان از اصنافِ دروغ‌های جاسوسی و ناموسی نسبت به مخالفانِ اسلام برای منفور کردن ایشان نزد مردم و جهت دور نمودنِ مردم از مخالفان اسلام استفاده کرد.

حال، در ادامهٔ این جستار، در خصوصِ اظهارات و مواضع دکتر سروش که به آنها اشاره شد، ملاحظاتی انتقادی را بیان می‌کنم:

۱) ماکیاولی و نیچه از حیثِ اشاره به «ماهیت سیاست» و «ارادهٔ قدرت»، پدیده‌ای را در جهان اجتماعی ایجاد نکردند، بلکه آنچه در عالَم واقع وجود داشت را توصیف کردند. در جهان سنت، وایکینگ‌ها، نام قتل و غارتِ ملل و اقوام دیگر را «جهاد مقدس در راه خدایان» (ثور و اودین و فریر)، برای رفتن به بهشت (والهالا) می‌نامیدند. اسلام نیز چنین کرد و خداوند را به استخدامِ «شهوت» و ارادهٔ «قدرت و سلطه» درآورد، و جنگ تهاجمی برای غارت دیگران و اخذ غنیمت را «جهاد در راه خداوند برای گسترش دین حق و کامل» و «رسالت الهی» نام نهاد. پیامبر اسلام از الله، امتیازات ویژه و انحصاری جنسی گرفت (قبول هبهٔ زنان، عدم رعایت عدالت در سکس با زنان متعددش و نیز ازدواج دائم با بیش از چهار زن) و نیز قتل و غارت و به بردگی گرفتنِ اهل کتاب، یعنی حتی مؤمنان اخلاقی در ادیان دیگر را مجاز شمرد (توبه: ۵ و ۲۹) و مسلمانان را به نفرت ابدی از مشرکان، اعم از مشرکان اخلاقی دعوت کرد (ممتحنه: ۴).

اتفاقاً امثال ماکیاولی و نیچه، رشد خودآگاهی در جهان جدید را تسریع کردند و متفکرانِ اخلاقی، با شناختِ نقشِ «عللِ غیرمعرفتی و مؤلفهٔ قدرت» در سرشت و سرنوشتِ نوع بشر، بیش از پیش به فکر تمهیداتی تئوریک و نهادی برای مهار و توزیع قدرت افتادند. همچنین از اسباب مهمی بودند که باعث شد تا به دُم خروسِ ارادهٔ قدرت که از زیر عبای الهیات و مفاهیم مقدس بیرون زده بود، بیشتر دقت شود و متعاقباً سیاست از قداست خارج گردد و نتواند فوق نقد بنشیند و شبیه به اسلام عمل کند.

۲) دکتر سروش، کمافی‌السابق به نقشِ آموزه‌ها و احکام مندرج در قرآن و سنت نبوی و نیز به نقشِ چهره و شخصیت الله، در انحطاطِ «عقل و اخلاق و عواطفِ» مسلمانان و به بیان دیگر، در انحطاط تمدن اسلامی، اشاره نمی‌کند و استبداد دینیِ برآمده از انقلاب ۵۷ را بی‌نسبت با حقیقت اسلام (به معنی n مؤلفهٔ روشن و صریح در متن) می‌داند و ادعای تأییدِ «افکار و روش و منشِ» خمینی و یا داعش و طالبان توسط الله و اسلام را «دروغ» می‌نامد.

نقل است که گزنفون، (فیلسوف یونانی که در حدود ۲۴۰۰ سال قبل می‌زیسته است)، گفته‌است: «آنها می‌میرند، زاده می‌شوند، لباس می‌پوشند، حرف می‌زنند و قیافه‌ای شبیه به آدمیان دارند... حبشی‌ها خدایان خود را سیاه‌پوست با بینی پهن تصور می‌کنند، مردم تراکیا خدایانشان را چشم آبی و سرخ موی می‌دانند... اگر گاو، اسب و شیر دست می‌داشتند و می‌توانستند نقاشی کنند و مانند مردمان کار انجام دهند، اسب‌ها خدایانشان را شبیه به اسب و گاوها شبیه به گاو می‌کشیدند و پیکر آنان را همانند شکلی که خود دارند می‌ساختند».

آدمیان در تناسب با ویژگی‌های فردی و محیطیِ خویش تصویری انسانوار از خداوند می‌سازند و در گام بعد، چهره و شخصیت خدایی که هژمونی یافته‌است از مجرای اتمسفر فرهنگ در وجود پیروان در مفهومی طیفی بازتولید می‌شود. می‌گویم «در مفهومی طیفی»؛ زیرا سنخ روانی و علل دیگر نیز در ماجرا دخیل هستند و می‌توانند نقش بازتولیدِ چهره و شخصیت خدای قوم را تعدیل کنند.

الله «رب-ارباب» و سلطانی «مستبد و توتالیتر و مذکر» در آسمان است که اراده‌اش تولید «عبد و برده» و تسخیر تمامیت وجود آدمیان است. انسانِ تراز اسلام، ابراهیم است که «عقل و اخلاق و عواطف» در خویشتن را تا حدی به نحو مازوخیستیک ذبح کرد که حتی تن به قتل فرزندش داد. در صورتی که ابراهیم باید می‌گفت: «اگر دچار توهم نشده‌ام و واقعاً الله چنین درخواستی کرده‌است، یا قصد امتحان مرا دارد و یا واقعاً می‌خواهد که انسانی بی‌گناه را به قتل برسانم. اگر مرادش آزمودنِ عشقِ من است، وضعیتی بیمارگون و سادیستیک در ضمیرش وجود دارد و می‌توانست با وجود علم و قدرت و عدالتِ مطلق، روشی اخلاقی را برای امتحان کردنِ میزانِ علاقه‌ام ابداع و انتخاب کند. اگر هم قصدش امتحان کردن من نیست، بلکه می‌خواهد واقعاً کودکی را به ناحق بکشم، تکلیف اخلاقی‌ام، ایستادن در مقابل فرمان اوست و نه تسلیم شدن».

الله انسان‌ها را چونان مرده در دستان مرده‌شور، مطیع و تسلیم می‌خواهد و حتی لفظ شیطان به لحاظ لغوی، ریشه در معنای «نافرمانی» دارد. الله وفق سنت ثار تمام قوم عاد و ثمود و سدوم و عاموره (اعم از کودکان) را به خاطر گناه برخی از اعضای آن اقوام، قتلِ عام می‌کند.

محمد بن عبدالله نیز در قضیهٔ بنی‌نضیر و بنی‌قریظه، از سنت ثار تبعیت می‌کند و تمام اعضای قبیله را مجازات می‌نماید. الله منکرانِ قرآن و نبوتِ محمد بن عبدالله و مخالفانش را حتی اگر «مؤمان اخلاقی در ادیان دیگر و یا مرتدان اخلاقی و دانشمند و مؤمن» باشند، تا ابد در جهنم شکنجه می‌دهد و پوست و گوشت‌شان را می‌سوزاند و در چرخه‌ای ابدی، پوست و گوشت جدید برای سوزانده شدن بر استخوان‌هایشان می‌رویاند.

جواز بهتان زدن و مباهته نیز ریشه در قرآن و سنت نبوی دارد و ابداع آخوندها نیست. قرآن از فحش‌هایی چون «حرامزاده و سگ و الاغ و گورخر و بوزینه و شتر» خطاب به مخالفان استفاده می‌کند. روش قرآن در تبلیغ و ترویج مدعیاتش، یا فحاشی است یا مغالطه و تکرار ادعا یا تهدید با جهنمِ آشوئیتسی یا تطمیع با بهشتِ لاس‌وگاسی. به عبارت دیگر، استفاده از نیروهای «برانگیزاننده و وادارنده» و نه استفاده از استدلال و نیروی «باوراننده».

اسلام، یک ایدئولوژیِ سیاسیِ توتالیتر است که دال مرکزی و هستهٔ سختِ محوری‌اش، ارادهٔ قدرت و بسط «سلطه» است و نه اخلاق و ایمان. اگر دغدغهٔ اسلام، بسط اخلاق و ایمان بود، باید تصریح می‌شد که کافران و مؤمنان اخلاقی در ادیان دیگر و نیز مرتدان و ملحدان اخلاقی، به بهشت می‌روند و حقوق برابر با مسلمانان دارند؛ در صورتی که در اسلام، تبعیض حقوقی علیه کافران ذمی و یا قتل و غارت و به بردگی گرفتنِ اهل کتاب و مؤمنان اخلاقی در ادیان دیگر مجاز است (توبه: ۵ و ۲۹) و انسان مرتد، ولو اگر دانشمند و اخلاقی و مؤمن باشد، تا ابد به جهنم می‌رود و تمام اعمال نیکش ضایع می‌گردد (بقره: ۲۱۷).

البته صرفنظر از جواز قتل مرتد در این دنیا که ریشه در سنت نبوی دارد، صرفاً برای ترسیمِ خطوطِ چهره و شخصیتِ الله، به جنبهٔ اخروی و نص صریح در قرآن اشاره شد. اسلام «دیگری‌ستیز و انحصارگرا» است و با پلورالیسم بیگانه است. در نتیجه، نمی‌توان استبداد دینی در ایران یا داعش و طالبان را بی‌نسبت با اسلام نامید، بلکه ماجرا برعکس است و ایشان بیشترین تعهد و التزام را نسبت به آموزه‌ها و احکام اسلامی و نیز به چهره و شخصیت الله دارند و انعکاسِ «روح اسلام» و «مهندسیِ ساختار و ساختمانِ گزاره‌های آن» می‌باشند. جهنم در قرآن و نوع شکنجه‌هایش، با سرشت و شخصیت بودا و گاندی تناسب ندارد، و خدا و پیامبری که چنین جهنمی دارند، بسیار شبیه به خمینی و داعش و طالبان می‌باشند.

۳) دکتر سروش در صدد است تا قدرت سیاسی را نقد اخلاقی کند و این عزم و تصمیم در دیگر آثار ایشان نیز مشاهده می‌شود. منتها برای نقد اخلاقیِ قدرت سیاسی نمی‌توان بر اخلاق اسلامی تکیه کرد؛ زیرا اخلاق اسلامی با «برده‌داری، کودک‌همسری، قتل مرتد، قتل ساب‌النبی، قطع دست، قطع پا، شلاق، سنگسار، قصاص، تبعیض حقوقی علیه زنان، قتل و غارت و به بردگی گرفتنِ اهل کتاب و حتی مؤمنان اخلاقی در ادیان دیگر و امثالهم» سازگار است.

دکتر سروش لازم است تا برای نقد قدرت سیاسی در جهان جدید نیز بر مبادی و مبانی مدرن تکیه کند و بپذیرد که اسلام در جمیع حوزه‌ها ورشکسته است: از فیزیک و شیمی و اقتصاد و طبابت و سیاست گرفته تا علم اخلاق و علم حقوق و عدالت و حتی مقولاتی چون خداشناسی و معنویت. اخلاق و فقه اسلامی برساختهٔ بافتار و کانتکستی «استبدادی و سلطانی و مردسالار و پدرسالار و قبیله‌ای و اسطوره‌ای و خرافی» است و حتی خداشناسی در قرآن بسیار خام و سست است و خدایی متشخص و انسانوار و خالق و نیز عالم و قادر و عادل مطلق را به تصویر می‌کشد که به دلایل متعدد، خردستیز است، برخلاف خدای نامتشخص که خردپسند یا خردگریز است.

علاوه بر ایراد شرور که قاطع و محکم و استوار است، خداوند دستگاه عصبی ندارد تا اوصافی چون «خشم و مهر و مکر و اراده» داشته باشد. مفهوم عدالت نیز برساخته‌ای اجتماعی و انسانی و سیال است و نیز عدل الهی با ایراد شرور، خاصه شرور گزاف مواجه است (با شرور ساختاری و گزاف مثل دریدنِ کثیری از حیوانات توسط یکدیگر برای بقاء).

خداوند اگر متشخص و خالق و موجودی علاوه بر «n هستومندِ متصور و طبیعت» باشد، پس غیریت دارد و با غیر خودش جمع نمی‌شود و لذا محدود به موجودات و طبیعت می‌گردد. همچنین اولاً) در خصوص خدای متشخص و خالق، منبع برای تهیهٔ مواد جهت ساخت طبیعت متصور نیست و از عدم که نقیض هستی است، نمی‌توان چیزی خلق نمود و ثانیاً) جوهر غیرمادی منطقاً نمی‌تواند با نقیض خودش و با جوهر مادی چیزی بسازد.

خداوند اگر وجود داشته باشد، بی‌گمان نامتشخص و ناانسانوار است، منتها در ذیل خدای نامتشخص که خداوند (یعنی شعوری مرموز و ناانسانوار) با طبیعت یگانگی و وحدتِ تام دارد و قدیم است، «خلقت و معجزه و نبوت و ارادهٔ الهی و عدالت الهی و معاد، خاصه معاد جسمانی در قرآن»، متصور نیست. در قالب تمثیل جهت تقریب به ذهن، دریا موج را خلق نمی‌کند، بلکه دریا بر اثر جبر حاکم بر مقتضیات وجودی‌اش، صرفاً در صیرورت است و «موجیده» می‌شود. موج، حصه و حالتی از دریاست و نه مخلوق دریا.

خداوند مثل انسان‌ها، تعقل ندارد تا پیامبر و «پست‌چی» بفرستد (صرفنظر از خرافات و اباطیل و احکام داعشی بودنِ محتویات قرآن و صرفنظر از اینکه ریاضیات و علوم تجربی، بیشتر شبیه به زبان و کلام خداوند است تا یکسری اسطوره و احکام وایکینگی در جهان چنگیزی). آنچه در مقام فنومنال و کثرت و از منظر بشری «خیر و شر» دیده می‌شود، هر دو جزء ساختار وجودی خدای نامتشخص می‌باشند.

مقولهٔ معجزه و نقض قوانین طبیعت یا دعا و نیایش و عبادت نیز در نسبت با خدای نامتشخص که ناانسانوار است، بی‌معنی می‌باشد. با این وصف، می‌بینیم که قرآن و سنت نبوی، در سیاست و طبابت که هیچ، حتی در حوزهٔ اخلاق و معنویت و خداشناسی نیز برای انسان مدرن و فرهیخته، کارکردی ندارد.

۴) دکتر سروش به تبعیض نژادی و به ریشه‌کن نشدنِ این بیماریِ فرهنگی در بین تمام غربی‌ها اشاره می‌کند، اما به آپارتاید و تبعیضِ «مذهبی و جنسیتی» در اسلام که در دهان خداوند گذاشته و به تبع آن، مقدس شده‌است نمی‌پردازد. در غرب، از وجه اخلاقی، مردمان اگرچه هنوز به وضعیت آرمانی و کاملاً و مطلقاً مطلوب نرسیده‌اند، اما همانطور که دکتر سروش نیز اذعان می‌کند، اصلاحات بسیار زیادی انجام شده است و متفکرینِ اخلاقی در غرب، تمهیداتِ تئوریک و نهادی اندیشیده‌اند و حقوق بشر و تضمین آن در قوانین را محقق ساخته‌اند و ساختارها تا حد زیادی به عقلانیت و عدالت تقرب یافته‌اند. اگرچه برخی از انسان‌های انضمامی، و گوشت و پوست و خون‌دار در این ساختارها، هنوز از بیماری نژادپرستی در مفهومی طیفی، به نحو کامل رها نشده‌اند؛ در صورتی که در اسلام ما با این معضلِ اساسی و جدی مواجه هستیم که شریعتی فربه، احکام ظالمانه و ضداخلاقی را مقدس کرده و با ادعای کمال، فوق نقد و تغییر نشانده‌است. به همین جهت هنوز نتوانسته‌ایم، حتی جواز کودک‌همسری و سنگسار را لغو کنیم.

البته مدعای من این نیست که غرب، بهشتی مطلق و کامل و بی‌نقص است، لکن اولاً) کشورهای توسعه‌یافتهٔ لیبرال‌دموکرات، در مقام مقایسه، حتی در حوزهٔ اخلاق از کشور ما برتر می‌باشند که سالانه ۱۶ میلیون ثبت پروندهٔ قضایی داریم و یا تخلفات رانندگی در یک شبانه‌روز در شهر تهران، با یک‌سال در اتحادیهٔ اروپا، یعنی در یک قاره برابر است؛ ثانیاً) غربی‌ها به قدر کفایت، منتقد و متفکرِ دلسوز و مشفق دارند و به حکم عقلانیت عملی و مصلحت‌اندیشی، بهتر است که نقد خودمان و فرهنگ و سیاست‌مان در اولویت باشد تا نقد غربی‌ها.

۵) دکتر سروش ادعا می‌کند که مسلمانان از «فضیلت ناتوانی» برخوردار بوده‌اند و چون قدرت لازم را نداشته‌اند، نتوانسته‌اند نسبت به ملل و اقوام دیگر، ظلم و جنایت کنند و زور بگویند؛ در صورتی که این ادعا آشکارا خلاف واقعیات تاریخی است. اسلام با زور شمشیر و مثلث سرکوب (یعنی یا شمشیر و مرگ، یا اسلام و خراج، یا جزیه و ذلت، و مآلاً توجه به عنصر مادی و مالی، حتی در صورت پذیرش اسلام) بسط پیدا کرد و نه به مدد قوت استدلال و فضایل برتر اخلاقی. در اسلام، حتی سکس با زن شوهرداری که اسیر جنگی می‌شود مجاز است و نهاد اجارهٔ کنیز برای سکس وجود دارد. صرفنظر از ظلم و تجاوز نسبت به اقوام دیگر، طی ۱۴٠٠ سال، مدام بین خود مسلمانان، جنگ و جنایت جریان داشته‌است و تاریخ اسلام را با خون نوشته‌اند. جنگ هشت ساله بین ایران و عراق و یا حملهٔ عراق به کویت و یا جنگ در سوریه و یمن، مصادیق اخیر و معاصر سخن نگارنده است.

۶) دکتر سروش نقل می‌کند که روح الله خمینی، کودتای ۲۸ مرداد را سیلی خداوند به صورت دکتر محمد مصدق تعبیر کرده‌است و دکتر مصدق را برخلاف واقع و از باب مباهته، نامسلمان نامیده‌است. به نظرم از یک حیث می‌توان سخن خمینی را درست دانست. کودتای ۲۸ مرداد، سیلی خداوند به صورتِ تمام ایرانیان، خصوصاً قشر تحصیلکرده، از جمله دکتر مصدق بود تا شاید متوجه شوند که قبل از نقد تمام‌عیار اسلام و قبل از مجاهدت فرهنگی و روشنگریِ لازم و قبل از کشیدنِ چنگ و دندانِ اسلام و آخوندها و قبل از اهلی کردن اسلام و قبل از بسط استدلال‌گرایی و عقلانیت انتقادی، سودای «دموکراسی و آزادی و عدالت و حقوق بشر و توسعه»، خام است و سرابی بیش نیست.

هیچ قدرتی در جهان، نمی‌تواند ملتی خودآگاه و فرهیخته و متفکر را استعمار کند. این سخن البته بدین معنا نیست که به سیاست خارجیِ دولت‌های غربی در روابط بین‌الملل، انتقاد اخلاقی و حقوقی وارد نیست و یا بدین معنا نیست که حق نداریم به نقد غربی‌ها بپردازیم، بلکه مرادم این است که باید بر نقدِ فرهنگیِ خودمان متمرکز شویم و اولویت‌مان انتقاد از خویشتن باشد و نیز سهم و نقشِ افکار و رفتارِ گذشتگان و نیز خودمان را در مشکلات و معضلاتِ جامعه فراموش نکنیم تا به قوت و رشد درونی و بیرونی در حد مطلوب برسیم. به قول مصطفی ملکیان، سیاست و اقتصاد، میوهٔ درخت فرهنگ است، و فسادِ نهاد سیاست و نهاد اقتصاد، بر انحطاط فرهنگ دلالت می‌کند.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy