نه! چرا که نیروی اپوزیسون خارج کشور نه تنها قادر نگردید از فرصت بدست آمده در جهت ارتقا بخشیدن به نقش خوددر حمایت از جنبشی به زیبائی، بزرگی و مهم تر از همه ویژگی خاص آن که تاکنون درهیچ جنبش اعتراضی حتی در سطح جهان دیده نشده بودیعنی جلودار بودن پر شورزنان در مبارزه سود جوید. بلکه قادر نگردید پاسخی در خور به آن همه حمایت همه جانبه و گسترده جهانی ومهمتر از آن به حمایت پرشور میلیونها ایرانی مهاجر که با قلبی مملو از عشق وطن، عشق به جوانانی که در حال رقم زدن حماسهای بزرگ ازایستادگی تا پای جان و قربانی دادن زیبا ترین جوانان این سرزمین بپای آزادی بودند، بدهد.
ما اپوزیسیون خارج از کشور نشان دادیم قادر نیستیم فرا تر از آنچه که سالها در ذهن خود ساخته، تئوریزه کرده و بر اساس آن حرکت کردهایم، حرکت کنیم. حتی اگر جنبشی مانند جنبش مهسا پای در میدان بگذارد و فرا خوان یک همبستگی جمعی را بدهد.
دردا که تفکر گروهی متعصبانه و نگاه بسته که گاه فکر میکنم به ویژگی شخصیت ما ایرانیها تبدیل شده، بخصوص درهم نسلان من آنچنان سخت و جا افتاده است که اگر نتیجه یک قرن جدال و کشمکش فکری بعد از مشروطیت که چهل سال آن بطور روشن مقابل دید همگان است و نتیجهای جز تحلیل رفتن روزانه اپوزیسیون و خشک شدن رگهای حیاتی آن که چیزی جز عدم جذب نیروهای جوان و عدم اقبال جامعه به آنها را " ارمغان" نیاورده است! در نظر نگیریم! باید ازخود بپرسیم. چرا جنبشی به بزرگی جنبش مهسا با آن پتاسل زیاد نتوانست براین ذهنیت جا افتاده غالب شود و سوال ایجاد کند؟ ما را بفکر وا دارد؟
از خود سوال کنیم، اگر برخوردهای دفع کننده توسط رهبران" یک من" که هیچ کدام خود را کمتر از دیگری نمیداند همین گونه که بوده و هست ادامه یابد؟ در تداوم خود به کجا منتهی خواهد شد؟
چنین گسستی که هر روز عمیق تر میگردد. چگونه خواهد توانست بیک صف متشکل برای مبارزه و دفاع از جنبش درون کشور منجر شود؟ برای آماده شدن جهت ایفای نقشی تاثیر گذاردر جنبشهای آتی و نهایت سرنوشت ساز، این افراد و سازمانها چه گونه عمل خواهند کرد؟ مشکل کار کجاست؟
امید آن بود که برآمد جنبش مهسا فرصتی طلائی باشد! برای شکل گیری یک "جبهه، ائتلاف همگانی، همبستگی، وحدت ملی، هر آنچه که نامش میگذارید که از نظر من اصلا مهم نیست. "برای تداوم مبارزه و تشکل یابی یک اپوزیسیون قدرتمند و تاثیر گذار! چه از نظر مادی و چه معنوی.
فرصتی برای محک زدن، تدقیق و تصحیح فکر و عمل خود در صحنه یک بر آمد اجتماعی. اما از این فرصت هم استفاده نشد! هر کس ساز خود زد و متوهم از نیروی خود. برتری و درستی اندیشهاش، بر طبل جدائی کوبید. سرانجام لشگر پراکندهای ماند با نام پرطمطراق "اپوزیسیون جمهوری اسلامی. " چرا؟
سوالی که باید هر فرد دلسوز، بخصوص آنها که عنوان کنشگران سیاسی بر خود نهادهاند. نسبت به وطن، نسبت به مردم ستم دیده از حکومت قرون وسطائی و خون ریز جمهوری اسلامی از خود، بپرسد! با شانه بالا انداختن و تقصیر بر گردن دیگری افکندن، نیروی واقعی هم دیگر را ندیدن و تلاش برای کوچک و بی تاثیر نشان دادن آن ویا بحساب نا آگاهی مردم نهادن (نگاهی که هیچ اعتقادی به مردم و قدرت انتخاب آنها ندارد "بسان خامنه ای") چیزی از گناه اپوزیسیون، بخصوص رهبران آن نمیکاهد. هر کس نسبت به جایگاهی که دارد و انتظاری که از او میرفت و میرود! باید جوابگو باشد. ازاین که چرا قادر نشدند در برابر هواداران افراطی خود که هر کدام نشان دهنده آنسوی سکه افراطی گری در گروههای خود هستند. بیا ستند وآنها را ایزوله کنند؟
چه جریان چپ و یا جمهوری خواه باشد یا سلطنت طلب!
ازفردی مانند آقای رضا پهلوی با مسئولیت بیشتر، با شعارها و وعدههای داده شده بیشتر، انتظاری فرا تر بودو هست. انتظارتلاش برای شکل دادن به تشکلی ملی و فرا جناحی با حقوق برابر! که میبایستی درعمل وتلاش بیشترآن را بنمایش مینهادند. انتظار استقلال فردی و توانائی بیشتربرای قرارگرفتن در جایگاه یک مبارز و فعال سیاسی که طیف گسترده تری از هواداران را همراه خود دارد. انتظاراینکه با تکیه برهمین توانائی وحمایت بتوانند هم گرائی هواداران خود در نزدیک شدن به دیگر جریانهای اپوزیسیون راامکان پذیر ساخته و پایبندی به میثاق ووعدههای داده شده خودرا در عمل نشان دهند. در مبارزه برای آزادی ودر راه مردم هیچ جایگاه کبریائی وفرا مردمی برای هیچکس وجود ندارد. آن که بیشتر غمخواری مردم میکند وتمامی توان خود رااز توان اقتصادی، علمی گرفته تا هنری، اعتبار اجتماعی ومقبولیت مردمی را برای رسیدن به آزادی و پیروزی صرف میکند. شامخ ترین مقام را دارد (این سوال حق من و من نوعی میباشد که پیوسته با تکیه بر لزوم یک جبهه گسترده از نیروهای مخالف جمهوری اسلامی از مواضع ایشان دفاع کردیم وتیرهای کنایه آمیزوپرجفای همراهان گذشته خود را بجان خریدیم! باشد که اندک بضاعت قلمی و عملی ما تحفه دراویش عاشقی باشد بر خوان گسترده اپوزیسیون!)
حال باید پرسید چه تفکری باعث گردید که ایشان با وجود حضور چهرههای مطرح و مورد حمایت مردم از هنرمند تا ورزشکار، فعالان حقوق بشر! حتی قادربه ایفای نقش وحدت دهنده و تاثیر گذاردرون همراهان خودنیز نگردیدند و با خروج بسیار زود هنگام خود از تشکلی که برای بخش زیادی از مردم امید آفرین شده بود. نقشی جدی در فرو پاشی آن بازی کردند؟
متقابلا باید از جریانهای چپ و جمهوری خواهان که بهتر از هرکس از توانائی کمی وکیفی خود ومیزان شناخت وحمایت مردم از خودشان آگاهند پرسید! شما که خود را محق تروپاکدامن تر از هر جریانی میدانید ونماینده اقشار زحمت کش جامعه تلقی میکنید. چرا بجای کمک و دفاع از گروه همبستگی (با نظر داشت اشکالات وارد برآن) و نظر لطف بر منشور مهسا، بسرعت در گرما گرم مبارزه شمشیر از روبستید وبا ردیف کردن تعدادی اسامی جریانهای سیاسی تشکلی را شکل دادید، که متاسفانه باید گفت مسئله اصلیش افشا گری وخنثی کردن نقش سلطنت طلبان و شبهه افکنی در مورد بازگشت سلطنت به ایران بوده و هست؟ (شمشیر بران و طنابهای دارجمهوری اسلامی را دیدن از جنایت وریختن خون جوانان ملت گفتن! اما همزمان ترس وواهمه انداختن از احیای سلطنتی که نه ببار است ونه بدار! نقد را ول کردن چسبیدن به نسیه.) با چنین واهمهای چگونه از آگاهی مردم میگوئید وانتخابات آزاد؟
شما بگوئید؟ با چنین نگاهی اگر همین امروز تمامی مردم بجان آمده از حکومت مشتی دزد و چپاولگر ایران بر باد ده، بخیابان بریزندوشعارسرنگونی جمهوری اسلامی سر دهند. عملکرد اپوزیسیون خارج کشورترس خورده از احیای سلطنت چگونه خواهد بود؟
دور نرویم با جنبش مهسا چه کردیم؟ جنبشی که تمام امکانات بخصوص حمایت میلیونی مهاجرین پرشور و عاشق وطن وایرانی سر فراز را در اختیار اپوزیسیون نهاد. به تمامی فراخوانها در سرما و گرما لبیک گفت و از توانائی فرد فرد برای استفاده از امکانتشان بهره جست. حمایت اکثرورزشکاران، سیاستمداران، فعالین اجتماعی وهنر مندان در کشورهای مختلف جهان رابخود جلب کرد. اما هیچ بهرهای از این همه شور و نشاط و همراهی وامیدواری جهت شکل گیری یک اپوزیسیون قوی و تاثیر گذار حاصل نشد.
از این روست که اعتقاد دارم ما نتوانستیم رقصندگان میدان و یاری کنندگان جنبش مهسا شویم. ما قادر نگردیدیم، رنج، ستم، فشار، اندوه، تحقیر، بی سرنوشتی وتلاش برای به بردگی کشیدن زن ایرانی را آنطور که دختران جوان حس کرده ومی کنند با ذره ذره سلولهای خود حس کنیم تا درد نشسته بر جان آنها درد اصلی ما شود. ما را بفکر فرو برد! بگونهای که با تمام وجود برای شکل دادن به اپوزیسیونی یکپارچه از دل وجان مایه بگذاریم.
ادامه دارد
ابوالفضل محققی