ولایت عظما در سراشیبی سقوط
علیرضا نوریزاده - ایندیپندنت فارسی
رهبر رژیم ولایت اخیرا فرمان به چپچپ برای همیشه را به فرماندهان نظامی دولت ابدمدت ابلاغ فرمودهاند که تا من هستم، بساط تخت و شال و کلاه سیدمجتبی نورچشمی را با عنایات ویژه برادر ولادیمیر پوتین بچینید که غفلت موجب پشیمانی است و با آنکه به علت تورم، وضع نابسامان اقتصادی و هزینههای کمرشکن آستان قدس ولایت، تقبل هرنوع هزینه اضافی غیرممکن شده است، حضرتش در باب قشون ظفرنمون، هر نوع اسرافی را به مصلحت نظام و آینده نورچشمی میداند.
اخیرا وزیر دفاع راهی مسکو شد و اولین دستاورد سفرش هواپیمای آموزشی یاک۱۳۰ از پتر نسبتا کبیر بود که دوتای آنها را در پایگاه شهید بابایی و یکی را در پایگاه زیرزمینی عقاب۴۴ در معرض تماشای خلبانان و صیادان آسمان و زمین قرار دهند.
معجزات بعد از معجزات
چند سال پیش در مشهد، کوچکمردی زرنگ، سوار بر مرکب تحمیق برای عوامی که نم باران بر دیواری میتواند آنها را چنان به جنون کشاند که به دیوار دست بکشند و بر زخمهایشان بمالند تا به لطف امام زمان نمکشیده بر دیوار شفا یابند، اعلام کرد ایران وارد باشگاه اتمی شده است و متخصصان جوان سازمان انرژی اتمی موفق شدهاند چرخه سوخت اتمی را به راه اندازند و مقداری اورانیوم را با درجه ۶۰ درصد غنی کنند تا بعد، رئیسجمهوری ششکلاسه اعلام کند که «اعلام میکنم ایران در زمره کشورهای تولیدکننده سوخت هستهای قرار گرفته است. امروز روز ملی فناوری هستهای است و دانش هستهای ما به مرحله تولید صنعتی رسیده است...»
مطمئن باشید این بار حتی عوامی که برای احمدینژاد دست میزدند و حرفهای او را باور میکردند، هم گفتههای رئیسی را با سخره گوش میکنند. دولت رئیسی به تنها چیزی که فکر نمیکند، سرنوشت مردم ایران است. یک سال زور زدند و مقدار کمی اورانیوم را با راه انداختن ۸۰۰ سانتریفوژ غنی کردند. در حالی که اگر درباره چرخه سوختها و سوخت اتمی نیروگاهها اندکی آگاهی داشته باشیم، میدانیم صدها برابر مقدار اورانیومی که غنیشده هم برای راه انداختن نیروگاه بوشهر کافی نیست. در عین حال یادمان باشد که روسها این نیروگاه را تکمیل نخواهند کرد.
حال باید پرسید با دو قطعنامه شورای امنیت برای مجازات ایران و انزوای همهجانبه جمهوری ولایت فقیه همراه با هدر رفتن حداقل ۴۰۰ میلیون دلار در طول یک سال، غنیسازی چهار گرم اورانیوم ارزش اینهمه جاروجنجال و هایوهوی را داشت؟
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
سلطان حسین و سلطان علی
شاه سلطان حسین در کنار مجالس جنگیری و احضار جیشالارواح و سرسره با بانوان محتشم دربار معدلتگستر و نماز رویت آقا مهدی موعود، جمعه آخرماه به همراه پنج هزار تن از زنان حرم در باغ دلگشای کنار هشتبهشت به تماشای مراسم وصلت خران مذکر و مونث مینشست. سلطان فقیه حالا مثل شاهان ایران از زمان صفویه به بعد، نامش را بر پیشانی مزار و ضریح امامان و امامزادههای اصیل و جعلی از حرم حضرت علی در نجف تا امامزاده بیژن و سیده خوله (دختر کشفشده امام حسین در جنوب لبنان) نقش زده و یادش رفته است آن دم که باد مهرگان وزیدن گیرد و قدر مردان شناخته شود و جای نامردان به مزبله تاریخ حوالت یابد، آن نامهای حکشده بر کاشیهای آبی و درهای زرین و ضریح سیمین دود میشوند و به هوا میروند.
پهلویها به اسم و رسم و گور قاجارها دست نزدند. هم عدل مظفر سر جایش ماند و هم مزار مرمرین ناصرالدینشاه. فرمانفرما و فرزندانش هم کنار مشیرالدوله و موتمنالملک و مخبرالسلطنه و آقازاده علاالسلطنه و دکتر محمد مصدق و معیرالممالک و فرزندان و نوادگانشان با احترام زیستند و اغلب علیرغم ارتباط تنگاتنگشان با قاجار، متصدی مناصب و مسئولیتهای بالا در کشور بودند.
اهالی ولایت فقیه برعکس، حقارتهایشان را در نفی مردان و زنان صاحبنام، خاندانهای سرشناس و ایرانیان سرفراز از هر صنف و طایفهای شفا میدادند. حتی به نواده دکتر مصدق هم رحم نکردند و سینهاش را شکافتند و میراثش را به غارت بردند. در عصر ولی فقیه و جانشینش که حالا کوس لمن الملکی و خلیفهگری هم میزند، هرچه انسان بداطوار و بدگفتار و نادان بود، بالا کشیدند و مسئولیتهای مهم را به آنها بخشیدند.
چنین شد که امروز هر ایرانی که ذرهای حمیت و غیرت وطنخواهی در او باشد، با نگاه به هیئت حاکمه احساس شرم میکند که در آغاز دهه سوم قرن بیستویکم چه انتظاری داریم؟ هرچه میبینیم، فریب و دروغ است. هرچه میشنویم، ریا و تزویر است. ادعاهایشان گوش فلک را کر کرده است. زمین و زمان در تسخیرشان و شرق و غرب در لرزه از هیبتشان، آن وقت در روز روشن دانشمندان اتمیشان را میکشند، بزرگترین تاسیسات موشکی و انبار سوخت موشکی و تاسیسات هستهایشان را ویران میکنند؛ ان یعنی تمام ادعاهایشان باطل است و اطوار و اقوالشان مایه خجلت و ننگ.
رهبرشان از نظامیان سان میبیند و درجه میدهد و به جای روضه قاسم خواندن به صنایع هوافضا میرود و از تسخیر سما و موشکهای عرشپیما میگوید و فرمان میدهد بر پیشانی حرم سیدهخوله، دختر امام حسین در بعلبک لبنان، چنین بنویسند: «بمبارکه ولی امر والمسلمین آیه الله العظمی الامام علی الحسینی الخامنئی و برعایه و کیله الشرعی العام فی لبنان حجت الاسلام والمسلمین السید حسن نصرالله الامین العام لحزبالله وبدعمه الخاص، تم تجدید و توسیع وزخرفه المقام...» یعنی اینکه «به برکت وجود ولیامر مسلمانان حضرت آیتالله العظمی امام خامنهای و با حمایت وکیل شرعی ایشان در لبنان دبیرکل حزبالله، حجتالاسلام والمسلمین سیدحسن نصرالله و با تلاشهای ویژه ایشان بازسازی و گسترش و تزیین این مقام مقدس در سال ۱۴۱۶ هجری به نشانه وفاداری به شهدای مقاومت اسلامی و خانوادههای صالح آنها به اتمام رسید»
ما در آغاز سال ۱۴۴۴ هجری قمری قرار داریم. سال ۱۴۱۶ یعنی در واقع ۲۸ سال پیش؛ وقتی تازه سیدعلی آقا در کار کسب قدرت بود و هنوز بزرگ و کوچک مداحیاش نمیکردند و دستش به خون آلوده نبود و نظامش تا گردن در فساد غرق نشده بود. با این همه لوحه سرامیک سردر امامزاده جعلی در بعلبک او را ولی امر و امام المسلمین میخواند، چون هزینههای بازسازی مسجدی مهجور را داده است که بر آن گنبد زنند و برای شیعیان لبنان که اهل امامزاده بازی نیستند، دکانی پررونق برپا دارند.
در آغاز نوشتم ولی فقیه خیلی اطوار سلطانی گرفته و حالا مثل شاه روضه عاشورا نیز بر پا میکند. با این تفاوت که اگر در روضه شاه کسی از بزرگان حاضر نبود، گریبانش را نمیگرفتند که چرا نیامدی؟ غیابش نیز بحثبرانگیز و شایعهپرداز نبود. اما در زمانه سلطنت نایب امام زمان، حضور و غیاب اهالی ولایت فقیه هزار معنا دارد.
وقتی ۴۳ تن از ارکان انقلاب در روضه رهبر حاضر نمیشوند، به ذوبشدگان دولت اسلام مینگرم. همه زشت و کریه، همه منفور، به راست رهبر، اسماعیل خطیب و حدادعادل، به چپش، رئیسی و امیرعبداللهیان و مخبر و در پشت سر مبارکش آقا مجتبی غرق عظمت بابا است.
داریم به فصل نهایی عاشورای ولایت فقیه نزدیک میشویم. حرمله و شمر و ابن زیاد رویاروی هم صف کشیدهاند. صحنه آخر دیدنی خواهد بود. من بر این باورم که مهسا با رایت آزادی که برافراشت، روزهای پایانی ولایت عظما را رقم زد. زن ایرانی دیگر ترس ندارد؛ همه زیبایی و سرفرازی است؛ غرور است و بینیازی. کاوه ما است او؛ پس در پیروزیمان شک نکنید و در عین حال به یاد داشته باشید که در پرتو همبستگی، میتوانیم به ایرانی آزاد و دموکرات دست پیدا کنیم.
[هفته پیش به حسین موسویان، سفیر سابق رژیم در آلمان اشارتی داشتم. دوستانی خواستند آنچه درباره او میدانم و هنوز ناگفته است، باز گویم.
همان روزی که ماموران وزارت اطلاعات با ریختن به خانه قصرمانند حسین موسویان و دفتر مجللش در مرکز پژوهشهای استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام، ضمن دستگیری او و بازجویی از افراد خانوادهاش، یک وانتبار را از اسناد و اوراق و فیلم و عکس و سیدی و دیویدی انباشتند، برایم آشکار بود که چیزی فراتر از موسویان در این میان موردنظر است.
از فردای افتضاح توتال، پیدا بود دستی ورای دست آقامهدی هاشمی صحنهآرای بازی است. سیدحسین موسویان آدم عادی نبود که به همین سادگی در بند ۲۰۹ اوین وردست کسانی قرار گیرد که او و حامیان و اربابانش ۳۸ سال است به سرکوب و شکنجه و اعدام و ذبح انقلابی آنها مشغول بودهاند. مگر سیدحسین که میزبان فلاحیان در آلمان بود و ناظر بر قتل دکتر صادق شرفکندی و یارانش در میکونوس و ترتیبدهنده خروج اکبر خوشکوشک، سردسته قاتلان فریدون فرخزاد، از آلمان و از آن بالاتر، فردی که در گفتوگوهای پشتپرده با اهل حجاز و عراق و مغرب و مشرق همراه و همسفر آقا مهدی بود، برگ چغندر بود که به همین راحتی به خانهاش بریزند و حاجخانم را وحشتزده کنند و بعد هم زیر گوش حاج آقا (بهرمانی)، اسباب و اوراق او را در یک وانت بار بریزند و به بند ۲۰۹ اوین ببرند.
موسویان سرانجام با کمک هاشمی رفسنجانی بیرون آمد و به آمریکا رفت؛ اما ریشه حکایت او در پناه جستن بزرگجاسوس روسها در تهران، کوزیتکچین، به سفارت انگلستان و انتقال او به لندن بود که به فاش کردن جزئیات شبکه جاسوسان شوروی در ایران از جمله شبکه نظامی حزب توده و مطلع شدن رژیم از این اطلاعات در سفر عسگراولادی به پاکستان به همراه ریشهری و ملاقات او با یک مامور انگلیسی منجر شد. این اطلاعات به دستگیری رهبران حزب توده و اعدام ناخدا افضلیپور، فرمانده وقت نیروی دریایی ایران و چند نظامی دیگر همراه با رحمان هاتفی، سردبیر کیهان و مسئول سازمان نظامی حزب توده، منتهی شد. ضربهای که شوروی در آن زمان تحمل کرد، چنان سنگین بود که روسها تا فروشکستن اتحاد شوروی دردش را حس میکردند. از این رو با ضربهای که به موسویان وارد کردند، از غرب و بهویژه بریتانیا انتقام گرفتند.]