ماهیت انقلاب ۵۷
اکبر فلاح زاده - خبرنامه گویا
رضا خالی بند و داوود خره و ممد دماغو و اسمال بی کله و ابرام گوسفندی و جواد گوشفیل و علی بستنی و شعبون شله و مجید زردانبو و عباس درازه و حمید چپول و اصغر یه لامپی و حسن شله زرد و حسین قراضه و رسول لجن داشتند خوش خوشک می رفتند سرکوچه که یهو دیدند فرهاد متمدن داره از دور می آد
بچه ها به خاطر سر و وضع مرتبش به او فرهاد متمدن می گفتند
فرهاد بچه شوش و بچه محل خودشان بود, اما کاملا بعض آنها بود: بر خلاف همه لباسهایش تمیز و مرتب بود, موهایش را شانه می کرد و هفته ای یکبار هم خودش را می شست و خیلی هم مودب بود چنانکه پدر و مادرها همیشه سرکوفت او را به بچه هایشان می زدند و همینها بچه ها را حرص می داد و لجشان را درمی آورد
وضع مالی خانواده فرهاد بهتر از بقیه نبود, فقط سرشان توی لاک خودشان بود, پدرش هم به قهوه خانه محل نمی رفت و همسایه روبرویی از پنجره دستش کتاب دیده بود
بچه های محل مدام دنبال این بودند که یکجوری حال فرهاد را بگیرند, اما او تن به دعوا و درگیری نمی داد, سربه زیر بود و کتاب خوان. به کتابخانه می رفت و شعر و رمان می خواند. بخصوص نزاکت و ادب و پاکیزگیش بد جوری مخ بچه ها را می زد
داوود خره گفت: چیکارش کنیم, علی بستنی گفت: بندازیمش تو جوب لجنی بشه. رسول لجن گفت: بابام با باباش سلام علیک داره, بفهمه پدرمو در می آره. اسمال بی کله گفت: نباید از خودمون رد بدیم, یه جوری باس بزنیمش که هیچکس نفهمه ما بودیم
حمید چپول گفت: ببین چطور صاف صاف راه می ره بچه مزلف, یه جور بزنیمش شل شه, لی لی کنه. همه خندیدند
ممد دماغو گفت: از پشت هلش بدیم یه پشت پا بزنیم کله پا شه. جواد گوشفیل گفت: نه, شماها از پشت هلش بدین سمت من با کله بزنم تو دماغش
شعبون شله گفت: یه لقد بزنیم اونجاش اخته شه, همه خندیدند
حسین قراضه گفت: چرا اخته اش کنیم, عینکشو بشکنیم نتونه کتاب بخونه... تو همین حیص و بیص بود که یه دفعه عباس درازه گفت: کوش, نیست انگار. بچه ها چشم انداختند دیدند از فرهاد خبری نیست. او گویا از همان سر کوچه پیچیده و رفته بود تا با بچه ...ها روبرو نشود
خرده حسابها با فرهاد تمامی نداشت: یک شب مجید زردانبو و حمید چپول و رضا خالی بند جای دنجی گیرش انداختند, زیر مشت و لگدش گرفتند و عینکش را شکستند
جواد گوشفیل و علی بستنی هم یک بار از پشت با موتور به او کوبیدند و توی جوبش انداختند
حال گیریها و درگیری ها ادامه داشت تا اینکه انقلاب شد و بچه ها رفتند توی کمیته انقلاب و چندی بعد فرهاد غیبش زد
اما چند ماهی نگذشت که ممد دماغو و ابرام گوسفندی سوار گشت کمیته او را در خیابان تور کردند بردند اوین و چند ماه بعد اعدامش کردند
فقط معلوم نشد کی اعدامش کرد: حسن شله زرد, رسول لجن یا اصغر یه لامپی, یا هر سه
خلاصه خلاصش کردند و از دستش خلاص شدند