گفت دیشب نکته دانی مَنقلی
هم ز قبل و هم سرانجامِ علی
این چنین شد حیله هایش آشکار
از لواطِ طوسی و طرحِ فرار
داستانش سر بسر باشد عجیب
پولِ مردم می زند ناکس به جیب
گه دهد بر خاکِ یارش بوسه ای
تا ندزدد ثروتش را کوسه ای
گر تو پرسی از خودش اوضاعِ حال
از زبانش نشنوی جز قیل و قال
با زرنگی در رَوَد از هر جواب
یا زند با حُقه ای خود را به خواب
ریشه هایِ شرعِ او ریش است و پشم
از نشاطِ مردمان آید به خشم
هر چه گوید اهلِ دل با او سخن
کم نگردد نفرتش از جنسِ زن
پرده ها را می کِشد هنگامِ روز
تا نبیند بابکی عمامه سوز
پنبه ها در گوش خود کرده فرو
چون ببارد حرفِ بد بر بیت او
در کنارِ قاریش او تا سحر
می کند در وادیِ طوسی سفر
چون نخواهد وارثی جز مجتبی
خود بدوزد بر تنش از خون عبا
در جوانی دشمنِ تنبک نبود
لیک خنگی زخمهِ سازش ربود
مضطرب گردد ز دنیایِ نوین
آنچه بر پاکان کُند باشد ز کین
دم بدم بیخود زند بر طبلِ جنگ
در سرش جفتک زند تیمور لنگ
نیست دیگر فرصتِ عاقل شدن
سالِ نو روسی کند او را کفن
زانکه راند قایقش بر شطِ خون
می شود با موج بعدی سرنگون
خاکِ ایران بسترِ نعشش مباد
کو ندارد این چنین خواری بیاد
***