وقتی با کردار و گفتار و پندار خود شهادت به احیا و حفظ حقوق برابر هر ایرانی بعنوان انسان و شهروند بدهیم، حقوق طبیعت را همراه با حقوق انسان بپذیریم، استقلال و آزادی انسان و وطن را بخواهیم و ممکن بسازیم، آنچه ادیان بهشت مینامند را ترسیم کردهایم.
از دید من، موازنۀ منفی یا عدمی، بزرگترین اصل راهنمای قرآن است. اگر مسلمانی بخواهد قرآن را بفهمد، لازم است، موازنۀ عدمی را فهمیده باشد تا اینهمانی با خدا در توحید را دریابد. اسلامِ قرآن، بر پایۀ توحید و موازنۀ منفی است، و دستگاه استبداد دینی فقاهتی، ضد اسلام است که بر پایۀ ثنویت و موازنۀ قوا (شما را به خواندن کتاب موازنهها، اثر آقای ابوالحسن بنی صدر دعوت میکنم) پدید آمده است و نافی حقوق انسان، و ضد استقلال و آزادی است. دستگاه استبداد دینی، قرنها، ثنویت بر پایۀ موازنۀ قوا را بجای توحید بر پایۀ موازنه عدمی، ترویج کرده و میکند، و از جمله ایرانیان را معتاد به استفاده از زور و استبداد زده کرده است. این استبداد، عقل آزاد را تبدیل به عقل قدرتمدار (شما را به خواندن کتاب عقل آزاد، اثر آقای ابوالحسن بنی صدر که در آن ۱۴۴ روش که عقل آزاد بکار میبرد و ۱۴۴ روش که عقل قدرتمدار بکار میبرد، دعوت میکنم) ساخته است. این برداشتِ قدرتمدارِ بیگانه با اسلام، حق تصمیم و حق انتخاب نوع تصمیم را برای انسان قائل نیست و بنا به فلسفۀ ارسطویی که وارد اسلام فقاهتی کرده است، جامعه را محتاج چوپان میداند تا هدایتش کند!
آقای خمینی در پاریس نوزده تعهد به ملت ایران در مقابل دنیا داد که بیانگر خواستههای ایجابی انقلاب بزرگ ایران، بر پایۀ توحید و موازنۀ عدمی بودند. اما او وقتی از فرانسه به ایران برگشت، گفت، آن تعهدها را از روی مصلحت گفته بود و خود را متعهد به اجرای آنها نمیداند! چنین عهد شکنی هایی، نشان دهندۀ افکار قدرتمدار او بودند که با آنها میتوانست مصلحت را در عدم وفای به عهدها و بنابر این، در تناقض با حق تعریف کند. او با چنین اعتیادی به قدرت، و بعنوان مدافع اسلام فقاهتی، برای بقای استبدادش، بر علیه انقلاب، رهبری کودتای خرداد ۱۳۶۰ را در حین جنگ عراق با ایران، و در زد و بندهای پنهانی با قدرتهای خارجی رهبری کرد، تا از سخنگوی انقلاب ۱۳۵۷، به رهبر ضد انقلاب دگردیسی کند.
پس از آن کودتا، و با گذشت چند سال زمان، روح الله خمینی، ولایت فقیه را کافی ندانست، و ولایت مطلقه فقیه را پیش کشید و در قانون اساسی اول جمهوری اسلامی وارد کرد. آیت الله حسینعلی منتظری که زمانی خود مدافع ولایت فقیه در مقابل ولایت جمهور مردم بود، ولایت مطلقه فقیه را عین شرک اعلام کرد.
روح الله خمینی در از خود بیگانگی کامل، دست به جنایات عظیم در سال های۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷، بر علیه ایرانیان دگراندیش که میخواستند از دست آوردهای انقلابشان دفاع کنند زد.
او، پیروزی در جنگ مقابل ارتش عراق- چند ماه بعد از آغاز آن وقتی صدام شکست را پذیرفت و درخواست صلح و پرداخت غرامت کرد- را از ملت و ارتش غیور ایران با شعار خلافِ قرآنِ جنگ نعمت است، دزدید. او هشت سال جنگ را با نابود سازی بخش بزرگی از نسل انقلاب تا نوشیدن جام زهر ادامه داد.
روح الله خمینی، خیانت گروگان گرفتن کارمندان سفارت آمریکا در تهران را نه تنها محکوم نکرد، بلکه آنرا انقلابی بزرگتر از انقلاب ایران نامید. موضع گیری که نشان دهندۀ این بود که او گروگانگیری را امری عادی میدانست و برای حفظ استبدادش، خود را نیازمند به آن دید.
دیرتر او، حفظ حاکمیت را اوجب واجبات خواند. او با چنین حکمی، آشکار ساخت که پس از کودتای بر علیه انقلاب مردم و حاکمیت آنها، برای حفظ حاکمیت استبدادیاش، انواع خیانتها را مرتکب شد.
روح الله خمینی، زد و بندهای پنهانی با امریکا و دیگر قدرتهای جهانی را برای حفظ حاکمیت استبدادیاش، به قیمت محاصرۀ اقتصادی بر علیه ایران، زشت کردن چهرۀ زیبای انقلاب ایران، فتنۀ جلای وطن دادن سرمایههای انسانی ایران، و انواع بلاهای عظیم به ملت ایران، مرتکب شد.
او گفت، به قضاوت تاریخ بهایی نمیدهد. هر مستبدی مثل او، فقط به قدرت و حفظ آن میاندیشد و برای یک صبا بیشتر حفظ قدرت، اگر لازم ببیند، حتی نزدیکانش را هم قربانی میکند.
چندی بعد از خیانت گروگانگیری سفارت امریکا در تهران بود که صدام حسین با چراغ سبز قدرتهای خارجی و با اطلاعات نظامیای که سران فراری ارتش استبداد پهلوی و شاپور بختیار در ازای وعدهها و پول به او داده بودند، به ایران حمله کرد.
بدنبال این خیانتها، بعد از مرگ روح الله خمینی، با همدستی احمد خمینی، علی اکبر هاشمی رفسنجانی با جعل داستانی از روح الله خمینی- بر خلاف وصیتنامه روح الله خمینی که همۀ قولهای شفاهی از جانب او را غیر معتبر اعلان کرد-، علی خامنه ایِ تا قبل از انقلاب روضه خوان را، بدون حتی داشتن مدرک تحصیلی بالای علوم دینی حوزوی، جانشین او کردند. در جلسه محرمانه که نوارش چندی پیش لو رفت، هاشمی رفسنجانی حتی به علی خامنهای حجت السلام نمیگفت و به او آقای خامنهای میگفت. علی خامنهای در مجلس خبرگان، خطاب به هاشمی رفسنجانی و حاضران دیگر که به او گفته بودند برای حفظ نظام باید بپذیرد رهبر موقت شود، گفته بود حتی شما من را بعنوان رهبر موقت نخواهید پذیرفت و ملت آنروز که من رهبر شوم، باید خون گریه کند.
نقل قول هاشمی رفسنجانی از روح الله خمینی برای رهبر کردن علی خامنهای، طبق وصیت نامۀ روح الله خمینی که همۀ قول هایی را که در زمان حیاتش ضبط و پخش نشده بود، باطل اعلان کرده بود، میبایست در همان مجلس خبرگان رهبری، یک ساعت بعد که آن را خواندند، باطل اعلام میشد، ولی برای حفظ استبداد به اجرا گذاشته شد.
علی خامنهای برای حفظ موقعیت تازه بدست آورده و استبداد ولایت مطلقۀ فقیهاش، جنایات و خیانتهای عظیم بعدی را مرتکب شد. او هم جنایت هایی همچون قتلهای سیاسیِ موسوم به قتلهای زنجیرهای را با قتلهای نمادهای استقلال و آزادی- پرستو و داریوش فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، معصومه مصدق، و... -، مرتکب شد. و هم دیرتر، احمد خمینی همدستش را که متوجه شده بود، رهبری علی خامنهای موقتی نیست و وعدۀ او و هاشمی رفسنجانی به او برای ولی فقیه بعدی شدن فریب بود، تحمل نکرد و به قتل رساند.
علی خامنهای در زمان رأی گیری ۲۲ خرداد ۱۳۸۸، وقتی فهمید هاشمی رفسنجانی بعنوان رئیس مجلس خبرگان، با "انتخاب" شدن میر حسین موسوی به "ریاست جمهوری"، و با تغییر توازن قوا در آن مجلس به نفع خود، برنامۀ ولی فقیه بعدی شدن را دارد، ابتدا با تقلب در اعلام نتایج رأی گیری، محمود احمدی نژاد را "رئیس جمهور" کرد، و بعد از چندی هم هاشمی رفسنجانی به صورت مرموز در استخر خانه خود، در حالیکه مأموران حفاظت، او را تنها گذاشته بودند و دوربینها هم از کار انداخته شده بودند، غرق داده شد!
روح الله خمینی و علی خامنهای در طی چهل و اندی سال خیانتها و جنایتها علیه ایران و اسلام، جهنم عینی را برای ایرانیان و طبیعت ایران ایجاد کردند.
در راه مبارزه با استبداد با هموطنانی که در از خودبیگانگی و گمراهی، ستون پایۀ استبداد علیه وطن و هموطنان خود بوده و هستند، چگونه باید عمل کرد؟ و کسانی که مدعی جدا شدن از استبداد میشوند را چگونه میتوان تشخیص داد و چه رفتاری میبایست با آنها داشت؟ از دید من، شخصی که عقل قدرتمدار دارد، نمیپذیرد که انسانها دارای حقوق برابرند، نمیپذیرد که دو حق تصمیم و حق انتخاب نوع تصمیم، در تطبیق با حقوق انسان، حقوق شهروندی، حقوق ملی و حقوق طبیعت، از جمله حقوق مسلم هر انساناند. همچنین عقل قدرتمدار، امنیت را در احیا و حفظ همۀ حقوق، و از جمله این دو حق نمیفهمد و در از خود بیگانگی، ابزار استبداد بر علیه خود و وطن میشود. بنابراین، شخص با عقل قدرتمدارش، یا خشونت طلب، و یا خشونت پذیر میشود.
وقتی صحبت از جدا شدهها از استبداد میشود- چه جدا شده از استبداد ولایت مطلقه فقیه، چه جدا شده از پهلوی چیها، چه جدا شده از باند مسعود رجوی و دیگر استالینیستهای وابسته-، آیا منظور آنهایی هستند که عقل خود را آزاد ساختهاند و سعی میکنند در احیای حقوق ذکر شده، در پی جبران باشند؟ یا آنهایی که فقط اسارت "رهبری" (بخوانیم زندانبان) و زندانش را نمیخواهند، اما ابایی از اسارت خود و هموطنان در زندانی دیگر با زندانبانی دیگر ندارند؟ دستۀ دومیها، نه از استبداد زدگی و ترک اعتیادِ استفاده از زور رها شدهاند، و نه راه حل مشکلات ناشی از زورمداری یافتهاند، بلکه هنوز در اسارتِ عقل قدرتمدار خود، باقی ماندهاند. بنابراین، از دید من، دستۀ دومیها، همچنان، دشمن استقلال و آزادی خود و وطنشان هستند.
هر شخص، در روش هایی که برای آزاد کردن عقل خود، در پیش میگیرد، قابل شناسایی است.، و میتوان جدا شدنش از استبداد را تشخیص داد. بعنوان مبارز سیاسی، ظلمهای مستبدین و حامیانشان را فراموش نمیکنم تا اجازه ندهم تکرار شوند. اما بعنوان مدافع استقلال و آزادی انسان و میهنم، مقابل ظلمهای ظالمان عکس العمل نمیشوم و درعمل به اصول حقوقیام مستمر باقی میمانم. در مبارزهام، اصل را بر بخشش میگذارم تا حق جبران ظالمان و امکان انسان شدن آنها را نادیده نگیرم و این امکان برای آنها فراهم باقی بماند که بجای خدمت به استبداد، به خدمت هموطنان و وطن خویش، درآیند. بدین نحو، چه در مبارزه، چه در دوران گذار، و چه بعد از آن، حقوق هیچکس را به هیچ عنوان پایمال نخواهم کرد. کینه ورزی در موازنۀ قوا پیدا میشود و محلی در موازنۀ منفی نمییابد. در موازنۀ عدمی باقی ماندن، موجب بی نقش شدن کینه ورزی میشود، و لطمهای به عشق به استقلال و آزادی وارد نمیشود. این بخشش اخلاقی، در جایگاه مبارزی سیاسی است که از حقوق هر انسان، حتی جنایتکارترین بین آنها، دفاع میکند.
اما در دوران گذار، دولت موقت و دستگاه قضائیِ آن، چگونه رویهای را لازم است در بارۀ مجرمین در پیش گیرد؟ به نظر من، دادگاهها لازم میشود که شکایتها از متهمین را بر پایۀ اصول حقوقی عدالت و حقوق بشر مورد تحقیق و رسیدگی در فرایندی قضائی قرار دهند تا مجرم بودن با نبودن آنها تمیز داده شود و جبران شدنیها، جبرانهای حقوقی یابند، بدون اینکه کرامت انسانی آنها با تنبیهها، مجازاتها، پایمال شود، بویژه تحت آزار و اذیت، شکنجه، و اعدام، قرار گیرند.
آیا در نظام آیندۀ دموکراتیک ایران صحیح خواهد بود که عفو عمومی اعلام شود؟ عفو عمومیای مشروط به فاش ساختن رویدادهایهای سانسور شده در دوران استبداد؟ همانطور که دزموند توتو و نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی رویه ساختند و دادگاههای حقیقت یاب بر پا ساختند؟ از این پیشنهاد، من و دوستانم در مجامع اسلامی ایرانیان، دفاع میکنیم.
الزامی است که تحول درونی کنیم، تا ریشههای استبداد را که بنام "دین"، "مرام"، "آداب و رسوم"، قرنها در اندیشههای ما کاشته شدهاند، پاک سازیم. جهت چنین تحولی، از عقل قدرتمدارِ آلوده به زورمداری هاِ به عقل آزادِ مملو از حقمندیها است. چنین تحولی در خارج از وجود ما پدید نمیآید، بلکه در درون ما با زودن آلودگیهای زور مدار، و عمل به حقوق، ملکۀ ذهن ما، و نهادینه میشود. با این تحول درونی، از چاهی به چاه دیگر نخواهیم افتاد.
در پی صیرورت از عقل قدرتمدار به عقل آزاد، توان تغییر دادن جمعی خواهیم یافت. بعد از گذار از استبداد حاکم، با نهادینه سازی عقل آزاد، فرصت طلبیها از تمامیت خواهان وابسته، برای کودتایی دیگر و تأسیس استبدادی جدید، به نفع قدرتهای خارجی، بر علیه حقوق ملی سلب خواهد شد.
بهشت و جهنم را خودِ ما میسازیم، و لاغیر.
شاد باشید.
حمید رفیع