Monday, Nov 20, 2023

صفحه نخست » جزئیاتی هولناک از شکنجه و اعدام مصنوعی سامان یاسین (صیدی)

جزئیاتی هولناک از شکنجه و اعدام مصنوعی سامان یاسین(صیدی) به قلم احمدرضا حائری، زندانی سیاسی - احمدرضا حائری، روزنامه‌نگار و فعال حقوق بشر در یادداشتی از زندان قزل‌حصار، روایتی را از «شکنجه» و «اعدام مصنوعی» سامان یاسین (صیدی) منتشر کرده است. در این یادداشت که ۲۹ آبان منتشر شده، آقای حائری آن‌چه از سامان یاسین درباره تجربه‌اش از «اعدام مصنوعی» شنیده را بازگو می‌کند.

براساس این روایت، آذر ۱۴۰۱ زمانی که آقای یاسین در بند عمومی ۲۴۰ زندان اوین بوده، یک شب حدود ساعت سه به دنبالش آمدند و با پابند و چشم‌بند او را سوار یک خودرو کردند. به او گفتند که قرار است حکمش اجرا شود و خودکار و کاغذی به دستش دادند تا اگر وصیتی دارد بنویسد.

در این روایت آمده، بعد از آن‌که سامان یاسین روی سکو قرار گرفت، یکی از ماموران خطاب به دیگری گفت: «جوان است، گناه دارد، سعی کن طناب را کج بیندازی که موقع افتادن درجا گردنش بشکند و خیلی زجر نکشد.» آقای یاسین گفت: «بعد سوزش طنابی را دور گردنم حس کردم.» او گفت که هرلحظه منتظر بود زیر پایش خالی شود که صدای زنگ تلفن همراهی را شنید و صدای همان مامور که می‌گفت: «پس فعلا دست نگه داریم؟ یک فرصت دیگر به او دادید که همکاری کند؟» پس از آن طناب را از دور گردنش باز کردند و به زندان بازگرداندند.

احمدرضا حائری پس از بازگو کردن این روایت در یادداشت خود نوشت که دو روز بعد از این اتفاق، حکم اعدام سامان یاسین به او ابلاغ شد. در این یادداشت آمده که با گذشت یک سال وکیل او اجازه دسترسی به پرونده او را ندارد و ۱۴ ماه است که بلاتکلیف در زندان به سر می‌برد. آقای حائری نوشت: «حال سامان این روزها خوب نیست، بازجویان پرونده‌اش گویی به دنبال فروپاشی روحی و روانی این جوان هستند، چون در برابر آن حجم از فشار و شکنجه به خواسته آنان تن نداده است.»

سامان یاسین، اهل کرمانشاه، در دهم مهر ۱۴۰۱ در جریان اعتراضات سراسری در تهران بازداشت شد. او سپس به اتهام ‌محاربه، اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم و اقدام علیه امنیت ملی» در دادگاه عمومی و انقلاب تهران محاکمه و به اعدام محکوم شد.‌ او پیش‌تر در یک فایل صوتی از اعتراف اجباری با تهدید به شکنجه کردن خانواده‌اش گفته بود. او به شکنجه‌های دیگر از جمله شکستن بینی‌اش اشاره کرده بود و گفته بود وقتی درخواست مرخصی پزشکی برای درمان داده، او را به بیمارستان اعصاب و روان «امین‌آباد» منتقل کردند. متن روایت احمدرضا حائری از شکنجه سامان یاسین به شرح زیر است: «یادم میاد اوائل آذر ماه بود، تازه دادگاه‌مان با صلواتی برگزار شده بود، توی عمومی بند ۲۴۰ وزارت اطلاعات بودیم، حوالی ساعت سه نصف شب آمدند دنبالم؛ گفتند همه وسائلت را جمع کن.

روزهای قبل صحبت سر این بود که نزدیک ساعت اذان اعدام می‌کنند، بعضی از بچه‌ها با این ذهنیت و با توجه به‌ پخش جلسات دادگاه ما از صداوسیما، فکر می‌کردند برای اعدام می‌برنم، سعی ‌کردند موقع خداحافظی گریه‌شون را پنهان کنند و بهم دلداری بدند! دست‌هام را از پشت دستبند زدند، همراه پابند و چشم‌بند از بند خارج شدیم، سوار ماشین کردند، و ماشین راه افتاد، نمی‌تونستم بفهمم از اوین خارج شدیم یا نه، ناگهان ماموری ‌‌که جلو نشسته بود گفت: «اجرات‌ اومده!» از بچه ها شنیده بودم معنای این جمله چیه! خشکم زده بود! بعد از چند دقیقه همون مامور ‌کاغذی و خودکاری داد دستم و گفت: «وصیتی اگر داری بنویس!»

بعد از چند لحظه سکوت گفتم: «قبلا نوشتم توی وسائلم هست!» چنان بهت‌زده بودم که انگار این خودم نیستم حرف می‌زنم و شخص دیگری دارد از طرف من پاسخ می‌دهد و من هم شنونده این دیالوگ هستم! انگار خوابی وحشتناک می‌دیدم که توش گیر افتاده و منتظر بودم با صدای فریاد کسی از خواب بپرم، فریادی ‌که زده نمی‌شد و خواب لحظه به لحظه وحشتناک‌تر می‌شد!

بعد از یک ساعت چرخیدن، ماشین نگه داشت و پیاده‌ام کردند، نمی‌دانستم کجا هستیم! یکی از مامورانی که همراهم بودند به نفری که انگار از قبل آنجا منتظر ما بود گفت: «حاجی برای اجرا آوردیمش!» اون مامور جدید که انگار مسن‌تر بود گفت: «خوب ببریدش!» چند قدم جلوتر همون مامور اولی گفت: «پات را بلند کن جلوت سکو است!» و بعد از قرار گرفتنم روی سکو من را چرخاند و خطاب به مامور مسن‌تر گفت: «حاجی بندازم!؟»

مامور مسن‌تر با لحنی مثلا دلسوزانه پاسخ داد: «آره! اما چون جوونه!، گناه داره! سعی کن طناب را کج بندازی که موقع افتادن درجا گردنش بشکنه و خیلی زجر نکشه!» و بعد سوزش طنابی را دور گردنم حس کردم. مامور مسن‌تر شروع کرد به خواندن قرآن و بعد از چند دقیقه ‌قرآن خواندن گفت: «جوون طلب استغفار کن این دم آخر! توبه کن! شاید اون دنیا بخشیده بشی!



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy