محسن ذاکری
توضیح: این مطلب به عنوان یک کامنت در پاسخ به مقالهی ف م سخن در خبرنامه گویا نوشته شده بود
***
هر انسانی که سیاست را جز یک اعتیاد و سرگرمی بیابد، باید در مسیر نگاه به جریانهای سیاسی به یک آرامش و تعمقی برسد. گاهی رسانهچی ها آنچنان پشت سر هم و پیوسته مینویسند که گویی روی دیوار اتاقشان صدها برچسب دارند و با چیدن آنها مقاله جور میشود. «ابوالفضل محققی» در دوران این جنگ غزه، هفتهای ۴ الی ۵ مقاله را در گویا به چاپ رساند، که بخش اصلی آنها رمانگونه بودند تا مقالههای سیاسی. اما، با تمام لذت وافر نوشتن و گفتن، هیاهو بالاخره هر کسی را روزی خسته میکند و از سطح به عمق میكشاند تا در سکوت و کندی زمان، دقیقتر به مسائل نگاه کند. راستش اینگونه نویسندگان و بویژه طیف رسانه، خود نیستند که مینویسند، بلکه رخدادها آنها را مینویسانند.
ب) ایران آیندهای روشن ندارد و روزهایش تیره مینماید. جمعیت نزدیک به ۱۰۰ میلیون، زیستمحیط فرسوده و ناتوان، فرار و انتقال ثروت سرمایهداران به خارج، طولانی شدن عمر جمهوری اسلامی تا بدینجا که کشوری گرفتار و فرسوده را به نسل بعد یا نسل سوم انقلاب میدهد، فرار مغزها و تخصصها، فرهنگ مصرفی و تجملفروشی، قطع امید بسیاری از آیندهی ایران و امید به زیستن سالهایی از عمر را در ترکیه و یا کشور دیگری دور از فضای مسموم و ملتهب ایران، اینها واقعیات مسلم جامعه ما هستند. ساختن ایران، اگر ممکن و مهیا گردد، بسیار بیش از عمر رضا پهلوی و نسل دوم انقلاب زمان میبرد.
ث) رویاهای چپهای مقهور تعصب، دیگر زمان ندارد. از سال ۱۹۹۰ میلادی با ورود به دنیای دیجیتال، راههای تولید ثروت و ضریب تجمع سود، با تمام تاریخ فرق پیدا کرد. آمدن هوشمصنوعی هم کار را برای کاردانان راحتتر و برای واماندگان سختتر میکند. ژاپن پایگاه ارتش آمریکاست. اربابانی که خوشبختند اما عقل و شرف چپها را برای مبارزه با آمریکا نداشتند و توانستند یک سونامی را بدون کمک خارجی چاره نمایند. فلسطینیان و عراقیها درماندگان بدبخت اما با عزت و شرف هستند و ماندند. ایران هم به جرگهی همین عزتمندان آزاده میرود و چشمان تاریخ فردا شاهد همهی مقالههای سوسالیستها و اسلامیستهای ایران خواهد بود و با لبخند تلخ کتاب را خواهد بست.
کدام یک از شما مقالهنویسان عارفمسلک وطنپرست، کدام یک از کامنتنویسان پرشور و پرکار، کدام یک از پزشکان مجرب شاغل در غرب، کدام یک از عاشقان «خانهپدری»، کدام یک از بازنشستگان مو سپید کرسیهای علم غرب، کدام یک از سردبیران فداکار سایتهای رسانهای، کدام یک از این کنشگران تر و تمیز که هفتگی پشت تلویزیونهای خارج از کشور همه را آگاه مینمایند، کدام یک از هنرمندان پر احساس خروشان، فردا برای زندگی در ایران عازم هستید؟ چند تا از شماها خانواده و بچهها را برمیدارید میبرید ایران، که خدمتگزار ملک و مردم گردند؟ آری میدانیم که نشستن روی صندلی در حیاط ویلایی در شمال و پیپ در دهان آرزوی بدی نیست و سالی یکی دوبار تاچند سال که این تب دوری از وطن بخوابد، همه را وسوسه میكند! اما!!
حالا، میفهمیم که چرا زمان تنگ است؟ حالا میفهمیم که چقدر انگیزه کار ما برای ثبت شدن ناممان و نوشتههایمان و گفتههایمان در تاریخ بوده است؟ آخر ایرانی خوش و عادت دارد مقبول تاریخ باشد.
رضا پهلوی! برخیز! آماده باش که در سن ۶۳ سالگی و بالاتر به ایران بروی و شکست بخوری! آماده باش که بروی و شکست بخوری تا اکبر گنجی و عطاالله مهاجرانی و محمود دلخواسته و مریم رجوی و مصطفی هجری و علی جوانمردی و هیمن سیدی و فرخنگهدار و ... به ریشت بخندند و لیچارها را بار طرفدارانت کنند. برخیز! تا کشور و منطقهای که با سقوط پدرت از قدرت، دگرگون شدند را قهرمان گردی! برخیز که زمان تاوان پهلویها تمام نشده است. بایست! تا فردا همهی دستاوردهای انقلاب عظیم ۵۷ در داخل و خارج را بر گردن بگیری!