ابلاغیه: احضار متهم "رحیم قمیشی"
اتهام؛ تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی
عدم مراجعه: جلب
رحیم قمیشی
من از خیلی پیش منتظر بودم بهخاطر عهدی که با دوستان شهیدم داشتم، احضار و محاکمه شوم.
چقدر دیر اقدام کردید!
از هفت سال پیش شروع به نوشتن کردم.
سالهای متمادی صرفاً از خاطرات شهدا، اسرا و جانبازان مینوشتم.
نسل جوان میپرسید؛ که چه؟ الان شهدا بودند چه میگفتند، نسبت به اختلاسها و دزدیها و عقبماندگیها و دروغها و سوءاستفادهها و تحقیر جوانها و دستگیریها و برخورد با دختران، چه عکسالعملی داشتند؟
دیدم راست میگویند.
گفتم من سخنگوی شهدا نیستم، همانطور که هیچکس نیست. اما تنها میتوانم بگویم شهدا زیر بار هیچکدام از این ظلمها نمیرفتند. گفتم آنهایی را که میگویند با شهدا بودهاند و ظلمها را تایید میکنند، دروغ میگویند، باورشان نکنید. شهدا خیلی لوطی بودند، خیلی مهربان بودند، خیلی متواضع بودند، خیلی مظلوم بودند و هستند.
گفتم من سخنگوی شهدا نیستم، اما به عنوان کسی که همراه آنها بوده، اسارت کشیده، همه جوانیاش را در جبهه بوده، حق خودم میدانم نگذارم از آنها سوءاستفاده شود. حق خودم میدانم با معرفی خودم، از مردم ظلمدیده و جوانها دفاع کنم.
من هر بار تصور میکنم اگر دوستانم زنده بودند، چه میکردند؟ چه میگفتند؟
و سپس قلم به دست میگیرم.
خجالت هم نمیکشم بگویم هنوز اهل نمازم، به زیارت شهدا میروم، هنوز اسلامی را دوست دارم که بردههای ناامید سیاهپوست دلشان به آن خوش بود، که کمک میکرد ضعفا حقشان را بگیرند، نه اسلامی که خودش را محق به ظلم بداند، با زورگویان باشد، خون بریزد و عذرخواهی هم نکند!
من افتخار میکنم در این راه بازخواست و محاکمه شوم. با هر عنوانی!
افتخار میکنم متهم شوم به اینکه همچنان راه شهدا را میروم.
افتخار میکنم اصحاب قدرت از دست من عصبانی باشند.
افتخار میکنم همزبان و همدل مردمی باشم که دوستشان دارم.
همانها که برای تهیه کمترین مایحتاج زندگیشان دچار مشکل هستند.
من افتخار میکنم برای ایرانم قدمی کوچک بردارم و آن را تقدیم به مردمم کنم، که کشور مال آنهاست، تقدیم به نسلهای آینده کنم، تا نزد آنها شرمنده نباشم.
افتخار میکنم زبان گویای دختران سرزمینم باشم. دخترانی که جز احترام و عزت چیزی نمیخواهند.
افتخار میکنم جزیی از مردمی باشم که دلشان برای کشور میسوزد.
افتخار میکنم جلوی تدریسم را در دانشگاه بگیرند و مردم آنقدر محبت داشته باشند، که هیچ احساس کمبودی در زندگی نکنم.
من مگر در زندگی چه میخواستهام!
من به همه آنچه خواستهام رسیدهام.
خودم را نزد خدا، نزد دوستان شهیدم، نزد جانبازان عزیز و آزادگان روسفید میبینم.
خودم را نزد مردمی که با دلی پاک فقط ایرانی پیشرفته و یک زندگی معمولی میخواهند و پاسخشان را خشونت و نامهربانی میبینند، شرمنده نمیبینم.
من سعی کردم صدای آنها باشم.
و بر این عهد خود تا ابد میمانم.
ساکم را بسته و خدمت قاضی میروم. تا او بگوید واقعا دوست داشتن ایران، دعوت به آرامش، تذکر به حاکمیت برای داشتن عدالت، دلجویی از صدمهدیدگان خشونتها، نامش ضدیت با نظام مقدس است!؟
و جزایش چیست؟
من، رحیم قمیشی، با آغوش باز، پذیرای هر قضاوتی هستم. من با کمال عقل، از تکتک نوشتههایم دفاع میکنم و برای آنها حاضر به پرداخت هر هزینهای هستم.
شک ندارم اگر دوستان شهیدم امروز بودند جز کار مرا نمیکردند.
و خدای من، خدای مردم ضعیف است.
نه خدای حاکمان.
بانویی هزار سال پیش، پس از آنکه فرزندان و برادران و خاندانش را قتلعام کردند، گفت "من جز زیبایی ندیدم".
من هم امروز همان را تکرار میکنم؛
در همه حوادث، من جز زیبایی ندیده و نخواهم دید.
زندان برای من شیرینتر است تا همراهی با ظلم.
حتما خدایی هست
و قضاوت اصلی با اوست
و صدای مردم، صدای اوست
اگر خدا را باور داشته باشند.