در میانه فریاد های پرشور یک نسل که در جستجوی یک زندگی ساده اما توام با شادی که با شعار "زن ،زندگی ،آزادی" بپا خاسته بودند.شورشی بلند بالا و زیبای خراسان با چشمانی بسته ،محاصره شده در میان جلادان بدار آویخته شد.
بر فراز داری که شکوهش فرا تر وبا عظمت تر از گنبد و گلدسته های طلائی شهرش بود!شهری که مشتی دزد ،فاسد ،جنایت پیشه، حلقه زده بر دور ابله مردی بنام علم الهدا گردآمده به چپاول وتاراج کشورمشغولند.
هر جنایت ،هر دزدی ،هر فسادی که دراین کشور روی می دهد یک سرش به این بارگاه علم الهدائی وسر دیگرش به بارگاه رهبر"عظیم الشان"حکومت اسلامی می رسد.
شهری که در آن مردی را بخاطر گرسنگی کودکش دو قوطی شیر از دارو خانه ای به تهدید گرفته بود!حکم اعدام میدهند!
مردی دیگررا بخاطر دوبار سرقت از سر ناچاری دستش قطع میکند. اما بر تاراج ،رانت خورای وفسادی که آخرینش کلاه برداری ودزدی وقیحانه سه میلیبارد واندی چای "دبش" بودچشم فرو می بندند .چرا که یک سرآن به این بارگاه وسر دیگرش به آن بارگاه"کبرائی"دیکر متصل بود.
مردم همه را می بینند، بردار شدن دلیرانه آزاده مرد خراسان را در دفاع از آزادی وعدالت! و رذالت دزدان گرد آمده در "آستان تولیت "را !
مردمی که می بینند افسانه افسانه پردازان شیاد رادر حق ضامت آهو ، ودستور نایب تولیتش بر نشناندن تیر برقلب زیبا ترین فرزندان این سرزمینرا!
شهری که در کنار ثروت عظیم آستان قدسش! بزرگترین مجموعه فقیران وگرسنگان ،زنان بی خانمان تن به صیغه داده زیر پوشش شریعت! ولشگر میلیونی از گرسنگان حاشیه نشین دورتا دورآن حلقه زده اند.
گرسنگانی گرفتار در توهم مذهب که گاه دیده بر آسمان می دوزند و گشایش ازضریحی طلائی می جویند.گاه خسته ودرمانده از معجزه ! سر به عصیان برمیدارند.
هراز چند گاهی مردی علیل و جنایت پیشه در قامت ولی فقیه که قصد برقتل وعام مردم می کند! به ریا در آن ضریح می گشاید واز مرده هزار ساله درون آن اذن بر کشتارمخالفان خود می گیرد.
شهری که نقاره خانه آن هر از چندی خبر ازمعجزه بینا شدن نا بینائی میدهد.همزمان نیرو های سرکوبش بر چشم دختران وپسران جوان گلوله می زنند.
در چنین فضائی، شورشی دلیر شهر، بی هراس از گزمگان حلقه زده بر دورش ،بی هراس از حلقه دار آویخته شده بر فرازسر!نفی نمازمیکند.آتینه برگنبد وگل دسته می افکند.
نفی صدای دل خراش قاریان قران برسر مزارش می کند.
قاریانی که قرن هاست بر جسم وروح مردمان این سرزمین سوهان می کشند .ترس جهنم را بر دل های مشتاق رهائی مینهند!
انقلابی مردی آزاده وعاشق.که حلاج آگاه زمانه خود بود.
هویت خودرادر هئیت انسانی آزادوخردمند جستجومی کرد. انسانی مشتاق زندگی وشادی.مردی که می دانست نمازچنین عشقی راست نیاید مگر آن که وضویش به خون کند وپای بر دار نهد!
که معراج مردانی از این دست بر سر داراست.
"آن یار کزاو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد."
در این رستاخیز بزرگ که با شعار "زن،زندگی،آزادی" آغاز شده نسلی از دختران وپسران جوان پای در میدان نهاده اند،که قدح بر قدح دولت عشق می زنند ." قبله شان یک گل سرخ ،جا نمازشان چشمه ،مهرشان نوراست.اذانشان را بادمیگوید برسر گلدسته سرو"
شورشیان جوان و زیبای سرزمین من که سجاده ای بوسعت جهان گشوده اند.
بجای خواندن اورادی موهوم، گم گشته در توهمی تاریخی که هرگز پای بر واقعیت های زمینی نمی نهد ودست های آفرین کار را به رقاب سجود می بندد. ترانه ای می خوانند برای یک زندگی ساده .برای کودک زباله گردی که نمی داند آرزو چیست؟ .برای یک کودک افغان.برای زن ،برای زندگی وآزادی.
با شکوه انسانی که سالی از بر دارشدنش می گذرد. ترانه خوانی چنین بود. ترانه برای شادی می خواند وشادی همگان آرزو میکرد.
مجید رضا رهنورد"مردی که برابرآتش و گلوله های نفرت انگیز حکومت اسلامی ایستاد . اززیر شب کلاه درد، از پشت چشم بندی سیاه که گزمگان حکومتی بر چهره زیبایش کشیده بودند. با لهجه شیرین مشهدی از شادی گفت و شادی مردم خواست.
با آرامش از نفی نماز ونفی قران خوانی برپیکر بیجانش گفت ! تف برصورت تولیت داران احکام ومناسک مذهبی انداخت ورفت.
اورا بر بالای جرثقیلی که در تمامی جهان نماد سازندگیست ودرجمهوری اسلامی نماد مرگ!حلق آویز کردند.
جسمش آونگ آسمان گردید وروحش حلول یافته دروجود میلیون ها جوان! که امروز در نبردی نابرابر شعار مرگ بر دیکتاتور ،مرگ بر خامنه ای، سلام بر آزادی سر میدهند.
او در میان ماست. او که در اوج درد و اندوه بشارت شادی وپیروزی می داد .
روح زنده شده و تاریخی یک ملت.
مردمی که می بینند افسانه افسانه پردازان شیاد رادر حق ضامت آهو ، ودستور نایب تولیتش بر نشناندن تیر برقلب زیبا ترین فرزندان این سرزمینرا!
شهری که در کنار ثروت عظیم آستان قدسش! بزرگترین مجموعه فقیران وگرسنگان ،زنان بی خانمان تن به صیغه داده زیر پوشش شریعت! ولشگر میلیونی از گرسنگان حاشیه نشین دورتا دورآن حلقه زده اند.
گرسنگانی گرفتار در توهم مذهب که گاه دیده بر آسمان می دوزند و گشایش ازضریحی طلائی می جویند.گاه خسته ودرمانده از معجزه ! سر به عصیان برمیدارند.
هراز چند گاهی مردی علیل و جنایت پیشه در قامت ولی فقیه که قصد برقتل وعام مردم می کند! به ریا در آن ضریح می گشاید واز مرده هزار ساله درون آن اذن بر کشتارمخالفان خود می گیرد.
شهری که نقاره خانه آن هر از چندی خبر ازمعجزه بینا شدن نا بینائی میدهد.همزمان نیرو های سرکوبش بر چشم دختران وپسران جوان گلوله می زنند.
در چنین فضائی، شورشی دلیر شهر، بی هراس از گزمگان حلقه زده بر دورش ،بی هراس از حلقه دار آویخته شده بر فرازسر!نفی نمازمیکند.آتینه برگنبد وگل دسته می افکند.
نفی صدای دل خراش قاریان قران برسر مزارش می کند.
قاریانی که قرن هاست بر جسم وروح مردمان این سرزمین سوهان می کشند .ترس جهنم را بر دل های مشتاق رهائی مینهند!
انقلابی مردی آزاده وعاشق.که حلاج آگاه زمانه خود بود.
هویت خودرادر هئیت انسانی آزادوخردمند جستجومی کرد. انسانی مشتاق زندگی وشادی.مردی که می دانست نمازچنین عشقی راست نیاید مگر آن که وضویش به خون کند وپای بر دار نهد!
که معراج مردانی از این دست بر سر داراست.
"آن یار کزاو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد."
در این رستاخیز بزرگ که با شعار "زن،زندگی،آزادی" آغاز شده نسلی از دختران وپسران جوان پای در میدان نهاده اند،که قدح بر قدح دولت عشق می زنند ." قبله شان یک گل سرخ ،جا نمازشان چشمه ،مهرشان نوراست.اذانشان را بادمیگوید برسر گلدسته سرو"
شورشیان جوان و زیبای سرزمین من که سجاده ای بوسعت جهان گشوده اند.
بجای خواندن اورادی موهوم، گم گشته در توهمی تاریخی که هرگز پای بر واقعیت های زمینی نمی نهد ودست های آفرین کار را به رقاب سجود می بندد. ترانه ای می خوانند برای یک زندگی ساده .برای کودک زباله گردی که نمی داند آرزو چیست؟ .برای یک کودک افغان.برای زن ،برای زندگی وآزادی.
با شکوه انسانی که سالی از بر دارشدنش می گذرد. ترانه خوانی چنین بود. ترانه برای شادی می خواند وشادی همگان آرزو میکرد.
مجید رضا رهنورد"مردی که برابرآتش و گلوله های نفرت انگیز حکومت اسلامی ایستاد . اززیر شب کلاه درد، از پشت چشم بندی سیاه که گزمگان حکومتی بر چهره زیبایش کشیده بودند. با لهجه شیرین مشهدی از شادی گفت و شادی مردم خواست.
با آرامش از نفی نماز ونفی قران خوانی برپیکر بیجانش گفت ! تف برصورت تولیت داران احکام ومناسک مذهبی انداخت ورفت.
اورا بر بالای جرثقیلی که در تمامی جهان نماد سازندگیست ودرجمهوری اسلامی نماد مرگ!حلق آویز کردند.
جسمش آونگ آسمان گردید وروحش حلول یافته دروجود میلیون ها جوان! که امروز در نبردی نابرابر شعار مرگ بر دیکتاتور ،مرگ بر خامنه ای، سلام بر آزادی سر میدهند.
او در میان ماست. او که در اوج درد و اندوه بشارت شادی وپیروزی می داد .
روح زنده شده و تاریخی یک ملت.
هیچ قدرتی قادر به زندانی کردن وکشتن روح زنده شده، یک ملت نیست!
ابوالفضل محققی
مطلب بعدی...
توماج کجائی؟ هادی خرسندی
توماج کجائی؟ هادی خرسندی