در چالش با نوشتهی «روشنفکرستیزی مردمستیزی است» یکی از خوانندهگان محترم گویا (۱) پرسیده است:
«چند مثال زنده و گویا و مشخص از نقد و جهان جدید و ستیز و جهان سنّتی» پیش بگذارید.
به باور او «در این جهان پُر از جنگ و ستیز و بربرمنشی آدم دچار سرگیجه» میشود! او پارهگفت زیر چالیده است.
«نقد، سنت جهان جدید و ادامهی دوستداشتن دیگری است، در حالی که ستیز، سنت جهان سنتی است. ستیز برآمد نفرت و تنگنظری است. ستیز ادامهی عصبیت قومی است؛ و تکاپویی است برای از میان برداشتن دیگری. آنکه سر ستیز دارد، دریافتی از جهانهای جدید، گوناگونی و چندگانهگی ندارد. او کودکماندهای است که قدکشیده؛ و در توهم نورآباد کودکانهی خود به زورآباد کشیده شده است. (و میشود.) او میخواهد پیچیدهگیها جهان را بانادانیهای خود ساده کند؛ و کلاف درهم سیاست را به زور لگد بگشاید.» (۲)
آورده است: «شاید آقای کرمی ما را دنبال نخود سیاه میفرستد یا همهی جهانیان سنّتیاند؟»
کمی تا قسمتی حق با اوست. همانطور که ناقد به طعنه گفته است این «جملهی زیبا» با ظاهر جهان جدید هماهنگ نیست! من چالش گر و پرسش او را ستایش میکنم؛ زیرا او شجاعت آن را داشته است که بگوید، یکی از پیچیدهگیهای جهان جدید را دریافت نمیکند؛ و گیج شده است! من متفکران زیادی را دیدهام که همین مشکل را در دریافت جهانهای جدید دارند، اما شجاعت پیشگذاستن پوست کندهی آن را ندارند؛ و نمیتوانند بلندبلند در بارهی آن با دیگران گفتوگو کنند؛ و از پیچیدهگیهای آن خبر بگیرند؟ داو ناقد محترم آن است که جهان جدید لبریز «از جنگ و ستیز و بربرمنشی» است؛ چنانکه «آدم دچار سرگیجه» میشود و از خود میپرسد شاید جهان جدید وجود ندارد؟! به داوری او جهان جدید به جای انتقاد گرفتار جنگ و کشمکشهای بسیار، کشدار و بیپایان است.
واقعیت و فربود آن است که جهانهای جدید بسیار پیچیده شدهاند؛ و دریافت و حلاجی آنها چندان ساده نیست؛ و حتا گاهی از عهدهی یک نفر نمیآید. به همین برساخت «جهانهای جدید» نگاه کنید. یک خوانندهی عادی ممکن است از خود بپرسد: چرا جهانها؟ (به جای جهان)
شاید خوانندهی عادی فکر کند، ریختی از روشن فکرنمایی و غیرعادی حرف زدن در این برساخته، ادبیات و زبان پنهان است! پاسخ اما به پیچیدهگیهای جهان/جهانها و گونهگونهگی راه/راههای شناخت و شناختشناسیهای گوناگون و ممکن میرسد. به زبان دیگر و برخلاف جهان سنت، در هوای تازه ما با جهانهای گوناگون روبهرو هستیم. تا آنجا که برای دریافت دیگری و جان و جهان او باید در زبان خود به این گوناگونیها اشاره کنیم. تا هیچ کس از قلم نیفتد. (۳)
در این چشم انداز هرگاه کسی مینویسد: جهان جدید لبریز از جنگ و ستیز و بربرمنشی است. بی راه نگفته است؛ اگر و تنها اگر منظور او آن نباشد که جهان جدید در همانندی با جهان سنت لبریزاز جنگ و ستیز و بربرمنشی است. شوربختانه ناقد همین ادعا را دارد. او هم از دریافت جهان همانند جهانها بی بهره است و در همانندیدن این جهانها با جهان دلخواه خود (که در گذشته قرار دارد).
چنین نگاهی در داوری من دستکم از دو آسیب بنیادین رنج میبرد و عجیب نیست اگر به انکار جهانها جدید، یا مناسبات چیره در آنها میرسد. سنتگرایی و دریافت سنتی از سیاست؛ و پیشرفت زیرساخت آن بددانیها است.
بگذارید پیش از آنکه به توضیح این دو آسیب برسم، و نشان دهم همیشه و در هر ستیزی پای سنت در میان است، نخست پاسخ منتقد خود را با چند نمونهی «گویا و مشخص» بدهم؛ و نشان دهم داو من درست، و با گواههای بسیار راستآزمودنی است.
۱- قانونگرایی و گسترش دست رسی به قوانین یک پیشرفت شگرف در جهانهای جدید است. اعلامیهی جهانی حقوق بشر از بهترینها نمونهها است.
۲- دمکراسیها هر روز بیشتر و کارآمدتر میشوند؛ و با هم نمیجگند.
۳- مجازاتها هر روز انسانیتر میشوند.
۴- نهادهای گوناگون که سنگری برای مردم و شهروندان هستند، هر روز گستردهتر و پهناورتر میشوند.
۵- توزیع قدرت و داوری و حق خطا کردن هر روز بیشتر از دیروز است.
۶- بسیاری از هرمهای قدرت و داوری در حال پخیدن (پخ شدن) هستند؛ و کلههای هرم هر روز به کفها هر نزدیکتر میشوند.
۷- حتا در پهنههای بینالمللی (هرچند با روندی که در بالا آمده است، هماهنگ به نظر نمیرسد) بررسیهای دقیق نشان میدهد، که با گسترش نهادهای جهانی و مناسبات حقوقی هر روز کاربرد خشونت دش وارتر از دیروز میشود.
(کسانی که حوصلهی حرفهای قلنبهسلنبهی فلسفی را ندارند، میتوانند از ادامه متن بگذرند. اما اگر با منطق و نگاه بالا ناهم سو هستید، شما گرفتار سنت هستید! و راهی نمیماند. باید حوصله به خرج دهید و متن را تا پایان بخوانید.)
سنتگرایی
سنتگرایی را همسایه محافظهکاری خواندهاند؛ زیرا هر دو از بیاعتمادی عمیق به آدمی و گردانش (مدیریت) او در جهان رنج میبرند. جهان دلخواه این جریانها جهانی است که هست؛ آنان گرفتار هراس گذار هستند، و نمیخواهند به جهانی پا بگذارند که نمیشناسند؛ و هنوز نیست. شاید عجیب به نظر برسد، اما این گروهها در زندهگی روزمره هم (دستکم در نمونههایی که به اطاقهای روانشناسها میرسد) گاهی چنان گرفتار هراس هستند که از سوار شدن به هواپیما هم سربازمیزنند. طبیعی است محافظهکاری و سنتگرایی در پهنهی فلسفه و سیاست به آنجا نمیرسد، اما شوربختانه شوندها و روندها و زبانها یگانه است و از گزندی همانند زار میزنند.
جهان سنت و محافطهکاری جهان طبیعی و رهبران فرهمند، و هرمهای قدرت و داوریی برآمده از آن و برآورندهی آن است. آنان هر چیز تازهای را غیرطبیعی میدانند! مگر آن که زمان بگذرد؛ به آن عادت کنند و غیرطبیعیهای تازه از راه برسند. در پندار این جماعت گذشته همیشه رومانتیک و بسیار دلنشین است. آنها همیشه از آرامش و خوشبختی در آن دوران میگویند و گاهی حتا لبریز از حسرت برای بازگشت به گذشته میشوند. (نوستالژی و سوگ خوش گذشتهها)
محافظهکاری و سنتگرایی هر نامیکه داشته باشد در بنیادها خوانشی استورهای، مذهبی، عرفانی، و روحانی (حتا این روزها خوانش سکولار عرفان هم به بازار آمده است.) از جهان است. بسیاری از کسانی که گرفتار سنت هستد، ممکن است خودشان هم به این گرفتاری هوشیار نباشند؛ و حتا در هوشیاری در برابر آن ایستادهگی نشان دهند. یعنی سنتزدهگی همانند مارزدهگی نیست، که بیمار را هرسان کند. سنتزدهگی همانند گازگرفتی آست. و فرد آلوده به زهر سنت همانند کسی که آلوده به گاز منواکسید کربن است؛ آرام آرام از پای در میآید.
اوج چنین نگاهی را در سفتهترین خوانش در افلاطونیگری میتوان دید. در باور سنتگرایان و محافظهکاران ریختهای تازه، ریختهای بدترکیب، زشت، غیرطبیعی، و ساختهگی هستند! در این نگاه و پیشآورد حرکت و دگرگونی در بنیادها ناستودنی، ناخواستنی و شر فهمیده میشود. در نتیجه عجیب نیست اگر همت آنان اوراقیدن و بیکاریدن حرکت است؛ و اگر نشود، (که نمیشود) کندیدن و انکاریدن آن است. سنتگرایان و محافظهکاران با هوای تازه و آزمون و خطا که برآمد انسانشناسی و جهانشناسی جدید است، بیگانهاند. سنت و سنتگرایی گرفتار ریختی از حقیقت و فرابود است. فرد سنتگرا نمیتواند میان آنچه در مغز او میگذرد و آنچه در واقعیت و فربود میگذرد، فاصله بگذارد. او همانند کودکی است که هنوز از نمودها (دالها) به نمودهها (مدلولها) میرسد. (۴)
دریافت سنتی از سیاست
از سنتگرایی و محافظهکاری دریافت ویژهای از سیاست برمیآید که با سیاست در جهانها جدید، چندان هماهنگ نیست. سیاست در جهانهای جدید از جنس دادوستد است، در حالی که سیاست در سنت از جنس جنگ و ستیز است. جهان سنت و ساکنان آن هرچه باید با جنگل همسایهاند و به کهنالگوها که آدمی را با شامپانزهها همخانواده میکند، بسیارنزدیکتر. سیاست در جهان باستان و سنتی برای آن که بتواند بر این همسایهگیها و نزدیکیها سرپوش بگذارد، استورهها، ادیان، اخلاقها، فرزانشها (فلسفهها) و حتا دانشها را آفرید
چنین سیاستی درگیر فرابود و حقیقت است؛ و چون در جهانها جدید هیچ حقیقتی نمانده است، و ما با حقیقتها و فرابودها روبهرو هستیم، سنتگرایان هر روز به برچسبی آویران هستند. گاهی دین، گاهی اخلاق، گاهی علم، گاهی معنویت و گاهی تاریخ. آنگاه که آدمی میتواند دریافت کند؛ و بپذیرد که همهی دعواها و داوهت بر سر قدرت است و نه حقیقت جهانهای جدید و سیاست مدرن آغاز میشوند. با چنین دریافتی است که ستیزها بر سر حقیقت پایان میگیرد و توزیع قدرت و داوری ممکن میشود. داورها و خدایگان جدید، جهانهای جدید.
ریختی از سنتزدهگی در جهانهای جدید نادانی به پیچیدهگیهای سنت است؛ بنابر این چندان عجیب نیست اگر کسانی که سنتزدهاند به ستیز به بخشهایی از سنت برسند و در توهم توسعه و گسترش به بازسازی سنت کمک برسانند. ستیز بخشی از فرآیند همایستادیی سنت است. بخشی از بازخوردها و سازوکارهایی که با امکانها و ناامکانها سنت و تنگناهای آن هماهنگ است. بسیاری از کسانی که پرچم بازگشت به گذشته را بالا آوردهاند، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته بخشی از تکاپوهای سنت برای بازسازی و باززایی همایستایی سنت هستند. ستیز و خشونت شاهنشان سنت است.
در نگاه خطی و گزینشی این جماعت، گذشته به گونهای گزیده و چیده میشود که همیشه دلرباتر از اکنون و آینده است. در بنیادها سنتگرایی و محافطهکاری برآمد خوانشی ویژه از تاریخ است. تاریخی که لبریز از شکوه و پیروزی است. اما چون این نگاهها و فلسفهها و انسانشناسیها و جهانشناسیها با جریان جاری جهان هماهنگ نیست، سنتگرایان مجبور به تحریف تاریخ و گمراهیدن دیگران هستند. به عنوان نمونه برای آنکه نشان دهند در گذشته آرامش و انسانیت بیشتر بوده است به آمار خشونت و جنگها و تعداد آدمهایی که در یک جنگ کشته میشدند و همانندیدن آنها با امروز میشوند. وعادی است که فراموش میکنند که مثلن آدمی در جهان سنت تا چه پایه دژخو و بدخیم بوده است؛ و آماری هم در کار نبود.
آنها به طور چیره گرفتار این مقایسهها و همانندیدنهای نادرست و گزینشی و کودکانه هستند. برای همانند کردنام روز با دی روزها ما نیازمند سنجههایی مناسبتر و دقیق تر هستیم. مثلن باید توان تخریب هر نسل و هر دورهای را با آنچه تخریب میشد (یا میشود) در نظر گرفت. مدنیت و شهرنشینی و راهی که آمدهایم با این سنجه آشکار میشود.
معجزهی پیشرفت است که هرچه مدنیت و شهرنشینی سامان بیشتری میگیرد، خدا بیشتر آب میرود. و چه معجرهای بالاتر از این که در جهانهای جدید، هر روز بیشاز از دیروز خدا بیکار میشود؟ و چه توضیحی گویاتر و مشخصتر از این برای پیش رفت آدمی.
بگذارید فشرده و پوستکنده کنم. انسان قدیم اگر سرخپوستها را نمیکشت، هولوکاست نداشت، گولاک نمیساخت، و بمب اتمی و هیدروژنی منفجر نمیکرد، از این رو نبود که از انسان امروز داناتر و عاقلتر و انسانتر بود؛ از این رو بود که دستاش نمیرسید و نمیتوانست. انسان سنتی اگر ماه را آلوده نمیکرد از آن رو بود که درکی از ماه نداشت. (۵) همهی دعوای جدید و قدیم دعوا بر سر آدمی و خودبسندهگی آدمی است. محافظهکاران و سنتگرایان هر سرنامی که داشته باشند با انسانی که روی پاهای خود ایستاده است و راه خود به آینده را میگشاید، بیگانه و دشمن هستند. آنان در بنیادها به آزمون و خطا (که معجزهی آدمی) بیاعتماداند. آنان کودکانی هستند که از شجاعت خدایگانی و حق خطا کردن میهراسند. آنان گرفتار ریختی از خودخوارپنداری مزمن هستند که برآمد جهان سنت و مناسبات سنتی است؛ و نمیگذارد بتوانند روی پاهای شکنندهی خود بایستند و گزینش طبیعی را اورراق و انسانی کنند. (۶)
آینده و ابرشهرهای مجازی که در حال بالا آمدن هستند، بسیار عجیبتر خواهند بود.
آینده قلمرو خدایگانی آدمی است؛ اگر سنت و سنتیها (که سربازان تاریکی اند) بگذارند.
اکبر کرمی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویسها
۱- نویسنده این نقد، مانا خرسند است. و اصل نقد اینگونه آمده است. از آقای اکبر کرمی خصوصا، آقای درویش رنجبر و دیگر دوستان تقاضا میشود در مورد این گزارهی زیبا که در این نوشته آمده ست چند مثال زنده و گویا و مشخص از «نقد وجهان جدید» و «ستیز و جهان سنّتی» ارائه فرمایند. تا حداقل متوجه منظور ایشان بشوم (شاید دیگران با این موضوع مشگلی ندارند) راستش در این جهان پُر از جنگ وستیز و بربرمنشی آدم دچار سرگیجه میشه که نکنه اصلا «جهان جدید» وجود ندارد که بجای انتقاد همش دعوا مرافعه داریم؟ شاید آقای کرمی ما را دنبال نخود سیاه میفرستد یا همهی جهانیان سنّتیاند؟ با مرز این دو جهان بهم ریخته ست؟ آقای کرمی: " نقد، سنت جهان جدید و ادامهی دوستداشتن دیگری است، در حالی که ستیز، سنت جهان سنتی است. ستیز برآمد نفرت و تنگنظری است. ستیز ادامهی عصبیت قومی است؛ و تکاپویی است برای از میان برداشتن دیگری. آنکه سر ستیز دارد، دریافتی از جهانهای جدید، گوناگونی و چندگانهگی ندارد. او کودکماندهای است که قدکشیده است و در توهم نورآباد کودکانهی خود به زورآباد کشیده شده است. (و میشود.) او میخواهد پیچیدهگیها جهان را بانادانیهای خود ساده کند؛ و کلاف درهم سیاست را به زور لگد بگشاید. " (نقل از همین نوشته).
۲- کرمی، اکبر، روشنفکرستیزی مردمستیزی است، تارنمای گویا، سوم ژانویه.
۳- اگر کثرتگرایی هستیشناختی، روششناختی، شناختشناختی، روانشناختی را در باورها و داوریهای خود ضرب کنیم، خواهیم دید که گفتوگو و مفاهمه تا چه پایه دشوار و پهنهی آن تنگ است. خوش بختانه انسان نخستین از چنان دریافتی بیبهره بود و در این دست بدپنداریها بود که امکان برساخت زبان، ادیان و... بالا آمده است. در آینده نزدیک نهتنها گفت وگو از جهانها بسیاری عادی خواهد شد، که آدمها هم که تا کنون هویت یگانهای داشتهاند، چندگانه و متکثر خواهند شد. برای نمونه اگر بخواهیم از مصطفا ملکیان یاد کنیم، باید بگویم کدام ملکیان. (ملکیان ۱، ملکیان ۲ و...)
۴- در روان شناسی لاکان در فرآیند آموزش زبان کودک از دالها و نمودها به مدلولها و نمودهها میرسد. این فرآیند با رشد مغز دگرگون و وارونه میشود و پس از آن فرد از مدلولها و نمودهها به دالها و نمودها میرسد. پیچیدهگیهای زبان که برآمد پیچیدهگیهای جهانهای جدید است گاهی انسان سنتی را به دوران کودکی پرتاب و سنجاق میکند. این کودکان بزرگسال هستند که گاهی حتا برای بازگشت به سنت، و مناسبات ان انگارهپردازی میکنند.
۵- هرچند ساده است که بخواهیم نتانیاهو، پول پوت، هیتلر، استالین، نادر، چنگیز، اسکندر و... در یک گروه قرار دهیم، اما اگر به امکانهای تخریب هرکدام و امکانهای بازدارندهگی آنها و دوران نگاه کنید، گوناگونیها آشکار میشود.
۶- در انگارهی فرگشت، فرگشت برآمد انتخاب طبیعی است. اما آدمی که خود برآمد انتخاب طبیعی است، همانند یک کارگزار تازه میخواهد گردانش و مدیریت فرگشت را به عهده بگیرد و به جای انتخاب طبیعی، انتخابی انسانی را جایگزین کند. بسیار از گفت وگوها بر سر مسیر تکنولوژی برآمد چنین خاستگاه و خواستگاهی است.