*
*
*
با که گویم از کراماتِ عجیب؟
از وکالت میرسد گنجی به جیب
چون زمانِ چینشِ مجلس رسید
هر امیری پوششِ شخصی گزید
در خیالش نقشه هایِ رانت پُخت
پایِ دودِ خبرگان شبها نخفت
زان که قله بر خودی پنهان نبود
از نجابت رهبری خود را ستود
در خفا آمد فرو از قلهها
در میان لشکری از سفلهها
هر شبش بازیچهِ کابوس بود
روزها درگیر صد افسوس بود
مهرههای کهنه را از نو بچید
بر جمالِ جنتی دستی کشید
چون نشاطی بر رخ مردم ندید
بارِ دیگر حلق و نایِ خود درید
از حقوقِ مردمِ ایران بگفت
دستِ خونین را به تردستی نهفت
گفت: کشور اگر دارد ثبات
علتش آن قاری است و منکرات
ملت اما میکند شستش هوا
هم برای حیدر و هم مجتبا
کی رود این یاوهها در گوشها؟
تا جنایت باشد و سرپوشها
تا که مجلس در کفِ این خوارهاست
سهم ملت حلقهِای از دارهاست
مهلت بازی دگر آمد بسر
هم پدر بیند سزایش هم پسر
مهران رفیعی
نمایندهی خدایی که نیست، رضا فرمند