۱
نسل پیشین
گرچه خوش سرگرمِ جهل خویش بود
نسل ما شاگردِ نسلِ پیش بود
نسلِ پیش اما گرفتارِ گسست
با شرابِ روسها مخمور و مست!
نیک در شیپور ِ خود میکرد باد
لیک، لب بنهاده در سمتِ گُشاد
خوش خیال و خوش نشین و خوش ادا
در خلا گُم کرد سوراخ دعا
لاف انسانِ سعادتمند زد
بر جهانِ آدمیت گند زد
بلشویک آئین، دم از اسلام زد
بهر دین تا مرز دوزخ گام زد
گر وطن با وحشت و کین مُبتلاست
نسلِ پیشین پایه ریزِ این بناست!
زانکه جانی عاری از اندیشه داشت
تیشه برکف، در کمینِ ریشه داشت!
دام و بندش باوری منحوس بود
زانکه عمری قبله گاهش روس بود
در هزار و سیصد و پنجاه و هفت
هرز گفت و هرز کرد و هرز رفت!
همچنان هرز ست فکر و باورش
درمسیر جهل میراند خرش!
۲
آن شعرهای شورآفرین
شعر شور آفرین شاعر بود
باد در آستین گمراهان
غلظت جهل را فزونی داد
سخن دلفریب آگاهان
**
آن یکی گفت «شیر آهنکوه»
وان دگر «سوگ موجهای خزر»
دست در دست یکدگر دادند
تیغِ نادان و علمِ دانشور
**
اینچنن شد که لشکر اوهام
روح یک نسل را به دام کشید
گردِ باروی سالخوردۀ شهر
دشمنی، خط انهدام کشید
**
اینچنین خواب جهل شد تعبیر
کینههای کهن به روز شدند
آتش فتنه سوخت گلها را
سروها جمله نیم سوز شدند
**
حال چندی ست «انفجار ِ طلوع»
عین آتشفشان خاموش است
تیغ، کُند است و بر لبانِ شعور
شعر دانشوران فراموش است
م. سحر
۲۶/۲/۲۰۲۴
https://msahar.blogspot.com/
خدایِ پشیمان، مهران رفیعی