این مقاله میخواهد استدلال کند که شناخت از یک فرهنگ و ماهیت آن در یک مفهوم کلی میسر میشود و صرف نظر به چربیدن موقتِ یک وجه بر وجه دیگر آن، نمیشود به شناخت واقعی ماهیت آن دست یافت. الگوی زندگی مشایی در یک فرهنگ متمایز از الگوی فردیت در فرهنگ دیگر است.
اگر جمیع عناصر سازنده فرهنگ ما در یک مفهوم کلی "فرهنگ اسلامی" نام بگیرد همین نام و نماد، حکایت از ماهیت اصلی آن دارد. ماهیتی که بی تردید با "تفکر در باره تفکر" بیگانه است. خارج از این "مفهوم کلی فرهنگ" (فرهنگ اسلامی) نمیتوان وجه دیگری را به صرف "برتری" در یک دوره بر وجه دیگرش، بعنوان ماهیت در نظر گرفت.
بازشناختیِ ساخت و سازهایِ درونیِ قلمرو هر کشور از طریق ماهیت شناخته شده آن یعنی مفهوم کلی فرهنگ و وجه الگوی سیاسیاش صورت میگیرد. تمایزات قلمروهای گوناگون حیات آدمی نیز بواسطه تبیین سطح و ظرفیت درونی این دو الگو در زیست اجتماعی گوناگون، از هم بازشناخته میشوند. مانند فرهنگ آلمانی و سوئدی یا امریکایی و غیره و ذالک که از هم متمایزند و به همین دلیل گفته میشوند "فرهنگ آلمانی" و "فرهنگ سوئدی" و "فرهنگ امریکایی" و نه "فرهنگ آلمانی سوئدی امریکایی". هر یک از این سه فرهنگها متمایز از همند و بنابراین جهت شناخت از آنها میبایست به ماهیت کلی هر یک از آنها، مرجوع و ملاحظه کرد.
هر قلمرو کشوری و لشکری، بواسطه نوع و سطح الگوی فرهنگی و سیاسیاش شناخته میشوند. الگوی سیاسی را نمیتوان از الگوی فرهنگی جدا کرد. چونکه "الگوی سیاسی" بدون توجیه نظری یا مذهبی محال است. ظهورِ و بنیادگذاریِ محتملِ دولت سیاسی یا بطورکلی نظام سیاسی از قِبل انقلاب ۱۴۰۱، حتماً و الزاماً با توجیه نظری ارزشهای "زن زندگی آزادی" همراه خواهد بود. این "همراهی" موجبات بنیانهای فرهنگ نوین را در صفحهای رقم خواهد زد که آغاز نوزایی خواهد بود. "نوزایی"ای که به شکلگیری یک ماهیت در مفهوم کلی میانجامد. و در این "مفهوم کلی" الگوی سیاسی نیز جای میگیرد. مسلم است که الگوی سیاسی جدید به دلیل نیاز فوری به مدیریت جامعه نسبت به شکل گیری فرهنگ جدید پیشتاز است اما دوام و پایداری نظام سیاسی تازه، بسته است به شایستگاریِ آن فرهنگی که برخاسته از انقلاب زن زندگی آزادی باشد. بطورکلی در صورتی که الگوی سیاسی مقبولیت خود را از ارزشهای فرهنگ کسب نکند، آن الگو دوام نخواهد آورد. اگر "فردیت" فرهنگی را بعنوان وجه آزادی آن در نظر گیریم بنابراین طبیعی خواهد بود که آزادی، هم الگوی نظام سیاسی خواهد بود و هم الگوی فرهنگ.
برای بازشناختیِ تأثیر و تأثر و همپوشانی فرهنگ و سیاست، مثالی را مغتنم میدانم.
رژیم سکولار در نظام سیاسیِ گذشته پنجاه سال در بطن فرهنگ اسلامی ما مقاومت کرد اما به دو دلیل مقاومتش در مقابل شورش اسلامی درهم شکسته شد. دلیل اول اینکه این "رژیم سکولار" دارای پشتوانه نظریِ فرهنگ سکولار نبوده و اگر فرض را بر این گیریم که وجهی از ارزشهای فرهنگ حامی نظام سکولار بوده اما چندان نیرومند نبوده تا دوام آن را تضمین کند. دلیل دوم که نشان میدهد نظام سیاسی تافته جدا بافته از الگوی فرهنگ نیست، میتوان توجیه اعتقادی "شورش شیعی" (که همین باعث پیروزی شورش شده بوده) مبتنی بر ارزشهای فرهنگ اسلامی را بعنوان مشت نمونه خروار در نظر گرفت. یعنی فرهنگ اسلامی تاب مدیریت سکولار و مدرنیزاسیون را نداشته و به همین جهت به تأسیس حکومتی رضا داد که بالحاظ اعتقادی برخاسته از جامعه و فرهنگ اسلامی ما بوده است. کانون اصلی فرهنگ اسلامی ما نمیگذارد تا الگوی نظام سیاسی در وجه آزادی و فردیت بنیاد بگیرد. مگر انقلاب زن زندگی آزادی زمینه را برای پادزهر چنین فرهنگی مهیا سازد تا راه برای استقرار آزادی هموار گردد. ملاحظات در شقوق دیگر فرهنگ اسلامی ما، مانند ادبیات و انواع هنر و بطورکلی حیات اجتماعی و هنجارهایش، به ما نشان میدهد که آنها متأثر از همین "کانون"اند.
نتیجه: اگر وجهی از عناصر فرهنگ اسلامی متمایز از کانون ارزش دینی و اسلامیِ متعارف باشد یا بر آن بچربد در اینصورت باید آن الگو و ماهیتی را نشان داد که متمایز از آن "کانون" باشند. فرهنگ با همه اجزاء بهم بستهاش یک ماهیت معین دارد. و از این "ماهیت"، نوع سازمان اجتماعی، هنجارها و نظام سیاسی شکل میگیرند. بر پایه این استدلال، انقلاب زن زندگی آزادی در صورت پیروزی به بنیانهای جدید فرهنگی خواهد انجامید که در همه وجوهش با کهنسالی فرهنگ و دیرینگی سنت فرهنگی ما در تضاد خواهد افتاد. درواقع آن را پس خواهد زد. آزادی و فردیت و بر اساس آنها الگوهای هنجاری، قال قضیه فرهنگ اسلامی ما را خواهد کَند. بنابراین آنچه در شناخت از یک فرهنگ مهم است، شناخت از کانون اصلی آن است. این وجه "کانون"، ماهیت کلی آن است که بر همه وجوه دیگرش خواهد چربید.
نیکروز اعظمی
دو گزینه در برابر هر ایرانی، کوروش گلنام