Wednesday, May 1, 2024

صفحه نخست » نگاهی به رمان "روسپیان صادق ترین معشوقه‌های عالم‌اند!" اثر تازه مسعود نقره کار، صمصام کشفی

Samsam-Kashefi.jpgدر دو سه روز گذشته بخت یارم بود و رمان "روسپیان صادق ترین معشوقه‌های عالم‌اند!" را مشتاقانه خواندم.

"روسپیان، صادق ترین معشوقه‌های عالم اند" عنوان جدیدترین رمان مسعود جان نقره کار به تازه گی از سوی نشر فروغِ در ۱۵۶ صفحه منتشر شده است.
دکتر نقره کار در این رمان دنیای مردانی را به تصویر می‌کشد که چه در حضر و چه در سفر، نخواسته‌اند یا بهتر است بگویم نتوانسته‌اند از حصار ذهنیت مردسالارانه‌شان بیرون بیایند و هنوز ذهن بسته و افکار کهنه‌‌شان جهان جان‌شان را محدود کرده است.
نکته‌ی دیگری که نویسنده بر آن دست می‌گذارد و در بیان آن هم موفق است آسیب شناسی‌ی رابطه‌ی زن و مردی ست که با دو برداشت و توقع متفاوت از زنده گی به هم نزدیک می‌شوند و در عین حالی که به تکرار در می‌یابند که تفکری متفاوت و آشتی ناپذیر دارند اما گویی دلشان نمی‌آید بگذارند و بگذرند.
در "روسپیان صادق ترین معشوقه‌های عالم‌اند! " زبان نویسنده گاه گاه به شعر نزدیک می‌شود و این شعرگونه گی این رمان را خواندنی تر می‌کند.
در صفحه‌های ۳۴ و ۳۵ این رمان می‌خوانیم:

"این غریبه کیست؟
نگاهم کن غریبه، می‌خواهم با چشم‌هایت سخن بگویم، روی از من نگیر. "
"من غریبه نیستم، با تو از هزاران آینه‌ی تُو در تُو عبور کرده‌ام
بی اعتنا و بی آن که نگاهی به آینه بیانداریم، خوب به چهره‌ی من نگاه کن، غریبه نیستم.
تویی فراتر از خود در برابر خویش.
غریبه در تو و با توست.
وقتی برف را باد و بوران بر گندمزار موهایت می‌نشاند، و زندگی دسته دسته موهای سیاهت را می‌چید و به باد و پاییز هدیه می‌داد هنوز در هزارتوی آینه‌ها سرگردان به دنبال گمشده‌ات بودی.
نمی‌دانستی کیست و چیست.
غریبه نیستم، تویی در برابرخود و به خود رسیده،
تویی که در سوگ گنجشکی که با سنگ تیرکمانت پرپرش کردی اشک می‌ریزی،
ru.jpgتویی که در سوگ دختر بچه یی که توفان، پروانه‌ها و عروسک‌هاش را به تاراج برده، زار می‌زنی،
و تویی که هنوز به دنبال گمشده‌ات هستی
و‌نمی دانی کیست و چیست؟
تویی،
غریبه نیستی.
گوش کن،
حماقت نکن،
قلب تکه پاره‌ات دیگر تاب اینکه زمین بازی کس دیگری بشود را ندارد.

صدای پای خورشید آمد.
نرم نرمک شولای رنگین‌اش را روی موج‌های آب به دنبال خود می‌کشید و می‌رفت.

یا این متن:
"به دریاچه، به موجِ آرامِ آب و خزه‌های حاشیه‌اش که زیرسایه درخت‌ها بازیگوشی می‌کردند، خیره شده بود. به بازیگوشی‌ای دلنشین زیرِنگاه آسمان آبی و رنگ طلائی نور خورشیدی که قصدِ غروب داشت.
غروب با نگاهِ چشم‌هایی رنگین به رنگِ سبز، آبی، طلایی
یا این متن شاعرانه که در صفحه‌ی آخر کتاب آمده است:

آن‌ها که گذشته را به یاد نمی‌آورند، محکوم به تکرار آن هستند.
می‌دانم باران است که بر گونه‌هایت می‌رقصد، شاید هم چند قطره یی اشک شوق، شوق رسیدن به آرزوهایت، و شوق پز دادن و دیده شدن.
"با وفا باشی خیانت می‌کنند
مهربان باشی رهایت می‌کنن. "
از میانه‌ی موهای سپید ژولیده و خیس، از لابه لای چین و چروک و نگاهی خسته بشنو
من گریه‌هایم را فراموش نخواهم کرد
..............................
بانوی آونگ شده بر عقربه‌های ساعت،
دریاچه‌ی خشکیده، باران سرخ،
رنگ لب‌های سرخ‌ات را پاک کن
اما پاک نکن حقیقتی که با ماتیک صورتی رنگ بر آینه‌ی شکسته نوشته شده است.
همان آینه‌ی قدی قدیمی، در قابی قهوه یی.
"روسپیان صادق ترین معشوقه‌های عالم‌اند، دروغ نمی‌گویند... دانه‌های باران‌اند و آهوان مهتاب"
.........

اگر نیک بنگریم ردپایی از آثار دیگر نویسنده در این کار پیداست از "بچه‌های اعماق" بگیر تا پژوهش خودکشی یا کتاب جاهل‌ها و لات‌ها.
کارنامه‌ی دکتر نقره کار نشان می‌دهد که نویسنده یی پرکار است و البته موفق. از دکتر نقره کار تا کنون بیش از ۳۰ عنوان کتاب در چهار زمینه‌ی تاریخ جنبش روشن فکری، کشتار دگراندیشان، پزشکی و ادبیات داستانی منتشر شده است.

به مسعود جان نقره کار خسته نباشی می‌گویم و در انتظار کارهای بیشترش می‌مانم.

صمصام کشفی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy