برای توماج صالحی
برون کُن از سَرت سودایِ اعدام
که خونینت کند این خُدعهِ خام
نخواهد نغمه خوان ننگِ خموشی
مبادا در رهِ قتلش بکوشی
نگردد نقشِ او هرگز فراموش
ز حُکمت کی شود این شعله خاموش؟
نتابد نسلِ او جورِ جهالت
نگنجد در سرش وهمِ ولایت
شکستی دست و پایِ این برومند
که رنجورش کنی در گوشهِ بند
ندیدی لرزهای بر سروِ جانان
که گیرد خون خود از قلبِ ایران
نباشد سروِ ما از جنسِ طوسی
که شب را طی کند با عیش و بوسی
مگو دیگر سخن از سویِ یزدان
مشو غافل تو از تشخیص و درمان
فرو نه خنجرِ خونینِ خود را
که آمد دورهِ درک و مُدارا
اگر افزون کنی بر رنجِ توماج
ز طغیانی شود تختِ تو بی تاج
مهران رفیعی
*
*
*