جنبش زن، زندگی، آزادی به عنوان جنبشی سیاسی و فرهنگی با ایده و گفتمانی روشنفکرانه فراموش شده و به جای آن دلمشغولی به بازی فرافکنی سیاسی - کودکانه (کی بود کی بود من نبودم، تو بودی)، و درغلطیدن به خشونتهای زبانی و پرونده سازی نسبت به یکدیگر، پرداختن به پرچمهای خودی و پرچم این ملت و آن ملت جایگزین شدهاند. به جای تلاش برای همکاری و همبستگی در راستای تدوام و تقویت جنبش زن، زندگی، آزادی بازارِ سهم خواهی، مجیزگویی و تقویت خوی قدرت گرائی و کیش شخصیت ومُنجی بافی و مرگ و لعنت فرستادن به این و آن به کسب و کار سیاسی بَدَل شده است. اگر رخصت وفراغتی هم حاصل شود با زبان و قلم همدیگر را دریدن، اما همزمان فراموش نمیشود جیغ و داد راه انداخته شود که حکومت ملاهای جانی و فاشیست دارند ایران را ویران و قتل عام میکنند.
پارهای گرفتاریها از بد آموزیهای آموزشی و فرهنگی ست که عادت شدهاند، دیگران و غیرخودیها زود داوری و قضاوت میشوند، و زشت و بد داوری و قضاوت میشوند و فقط خودپسندانه به خود ودارودستۀ خود نگریسته میشود. گرفتاریهای آموزشی و فرهنگی با یاری عوامل مستقیم وغیرمستقیم حکومتی که نقش مخالف حکومت اسلامی را بازی میکنند، کارشان ترور شخصیت و غرغره و غثیان گفتهها و فرمانهای وزارت اطلاعات و امنیتیهای حکومت اسلامی در باره کنش گران سیاسی و فرهنگی فعال و دموکرات اپوزیسیون شده است. شخصیتها و کنشگران سیاسی و فرهنگی مخالف حکومت اسلامی برچسب فاسد و بی سواد و خراب، بی اخلاق میخورند و علیهشان پرونده سازی هایی شرم آور میشود تا آن حد که فیلسوفشان عبدالکریم سروش آنها را فاحشه و قواد میخواند.
داوریها و قضاوتهای افراد و جریانهای سیاسی اپوزیسیون حکومت اسلامی نسبت به هم اینگونه است: رضا پهلوی به درد نمیخورد چون خودش وخانوادهاش معایبِ درشت و ریز بسیار داشته و دارند، و از همه بدتر در محاصره راست افراطی و" ناسیونال فاشیست" هاست. طرفداران رضا پهلوی و سلطنت طلبان هم چپها را "پنجاه و هفتی" و خیانت کارمی دانند و برای بخشی از آنها از همین حالا که نه به دارِ و نه به بار، فرمان مرگ صادر وسر دادهاند، از نظر این نوع افراد و جریانها چپها خائن تر از روشنفکرانند، ملیون و مصدقیها بد تراز چپها وروشنفکرانند و مجاهدین هم بدتر از مصدقیها، اصلاح طلبان هم که بدردِ لای جرز دیوار میخورند، در داخل کشور هم که مخالفان مُشتی جوان هیجان زده و درگیرِ شورحسینیاند و مشتی روانی و قشرِ خاکستری، نه رهبری دارند و نه سازماندهی، مبارز واقعی هم در کار نیست، همه مامور حکومت اسلامیاند، مگر عکساش ثابت شود، یعنی اول باید اعدام شوند، تا در کنار جواز دفن، لوحِ قهرمانی تقدیمشان شود. احزاب و سازمانها و شوراهای اپوزیسیون داخل و خارج هم که یا وابسته و چلبی نشاناند یا تجزیه طلب و مفت گران. در عرصه مبارزه ملی و بین المللی هم فعلن دو موجودی داریم، پرچمهای فلسطین و اسرائیل و چندین پرچم سه رنگ که ابزار سرگرمی و اختلافهای سیاسی شدهاند.
در طی چهل و پنج سال اپوزیسیون حکومت اسلامی دهها برنامه و اساسنامه و تاکتیک و استراتژی و پروژه و چندین قانون اساسی مکتوب و مصور صادر کرده که متاسفانه تا اینجا مُشتی سندِ ثبت تاریخی شدهاند و تلاشی جدی و صادقانه برای محقق کردن آنها صورت نگرفته است. در خارج کشور صدها صاحب نظرسیاسی و صاحب تحلیل، روزانه و شبانه تکرار یکدیگرند. اکثر برنامه سازان رسانهها هم در ذهن و کلامشان در حال ِ انقلاب روزانه در ایراناند.
یعنی... اگر در بر همین پاشنه بچرخد که سالنهای سخنرانی و فَک نوردیهای جلوی میکروفون و دوربین و " لشکرفالورهای مجازی" جای "خیابان" و آنچه به طور واقعی در میهنمان جاری ست را بگیرند، امید ثمری نخواهد بود، و بیش از این بیانِ واقعی سروده سنایی میشویم.
شد عقل ما عقیم ز بس با تغافلیم
فریاد از این تغافل و عقل عقیم ما
از فیس بوک مسعود نقره کار