انتخاب - کتاب رعد در آسمان بی ابر، تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. انتخاب بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
- دربارهی ضربهی ۱۰ مرداد صحبت میکردید
دربارهی ضربهی ۱۰ مرداد اول سیروس لطیفی نمیبرید. حتی «غلامحسین کرباسچی» نشست با او صحبت کرد؛ چون در زندان شاه با هم همبند بودند. دو مرحله کرباسچی آمد، حسین شریعتمداری آمد حسین شریعتمداری کار بازجویی نمیکرد با افراد سر موضع برخوردهای اعتقادی بحث میکرد شریعتمداری با سیروس لطیفی نزدیک چهار پنج روز بحث کرد آخر، سر لطیفی برید و یک سری آدرس داد. یک سری آدرسهای او خالی و یک سری زرد شده بودند که به همان زردها چسبیدیم. آدرسی که خالی میشد خانههای خیلی بالا بود که سریع خالی میکردند خانهی میانیها را خالی میکردند.
اما اگر حملهای نمیشد و اتفاقی نمیافتاد یک مدتی یک عادی ساز میآمد؛ چون رژیم را این قدر پیچیده نمیدانستند که تحملش زیاد باشد و صبوری کند. میگفتند اگر عادی ساز به خانه بیاید و رژیم کمین کند او را میگیرند. در صورتی که این کار را نمیکردیم و خیلی علمی کار میکردیم البته همیشه طرف مشورتمان توابین هم بودند ،مثلاً به طباطبایی و [...] عکس نشان میدادیم و با آنها مشورت می کردیم.
-چرا در ضربهها این قدر تعداد کشتهها بالا بود؟ چرا آنها را زنده نمیگرفتید؟
نمیشد ما به خانه حمله میکردیم و اینها هم در خانه دفاع میکردند. ما برای اولین بار در سال ۶۱ و در ضربهی شمال آنها را زنده گرفتیم تا قبل از آن نمیشد. وقتی به بخش اطلاعات سازمان در کرج ضربه زدیم خود حاج رضا فرمانده عملیات نزدیک بود شهید بشود، نارنجک تفنگی دیر عمل کرد و موجش این بندهی خدا را گرفت و حالت گیجی به او دست داده بود درگیری پیش میآمد و آنها هم شلیک میکردند. در یک خانهی تیمی در پردیس کرج یک نفر منافق شش تا تیم چهار نفره از بچههای ما را مشغول کرده بود میآمد یک تیر از این پنجره میزد یک تیر از آن پنجره میزد و یک تیر هم از پنجرهی دیگر میزد بچههای اطلاعات آنها هم زرنگ بودند و آدمهای کمی نبودند. آخر سر بچهها به پشت بام رفتند و پشت بام را سوراخ کردند و داخل خانه نارنجک انداختند و طرف کشته شد. آیا میشد چنین آدمی را زنده گرفت؟ !
- تعداد کشتهها بالا رفته بود و خیلی کم زنده میگرفتند.
در مرحلهی اول چارهای نداشتیم و میخواستیم کلاً شر جمع شود. اینها تسلیم نمیشدند مسأله این بود که اینها داخل خانه بودند و ما بیرون بودیم. سران که اصلاً تردد نمیکردند؛
-مثلاً ضابطی و موسی در خانههایشان مخفی بودند؟
معمولاً این طور بود موسی خیابانی که اصلاً تردد نمیکرد. محمد ضابطی چهرهی شناخته شدهای نبود و تردد میکرد؛ مثل اشرف ربیعی و موسی خیابانی نبود. اینها ترددشان از این طبقه به آن طبقه بود نیروهای پایینتر میآمدند دستور میگرفتند و میرفتند؛ چون نفر دوم سازمان بود و به شکلی در واقع نفر اول شده بود.
-زرکش تهران بود یا از پاریس جانشین موسی خیابانی شد؟
در پاریس بود.
-یعنی اصلاً زرکش آن موقع تهران نبود؟
نه اصلاً در تهران حضور فیزیکی نداشتند؛ چون میدانستند تهران باشند، ضربه میخورند. مسئول تشکیلات به اصطلاح مسئول ایران را از آن جا نصب کردند. او هم با تلفن و سیستمهای دیگری نیروها را اداره میکرد.
-عبدالله پیام را بگویید که شبکهی مخابراتتان چگونه بود؟
عبدالله، پیام داستانی مربوط به شبکه مخابراتی کمیته بود. بخش اطلاعات سازمان روی این قضیه کار میکرد مرکز مخابرات واحد اطلاعات کمیته طرفش عبدالله بود. وقتی میخواست پیام بدهد میگفت عبدالله پیام یعنی عبدالله میخواهد پیام بدهد سازمان این را به عنوان یک عنصر اطلاعاتی رمز کلی گرفته بود که به تیمهای بیرون دارد خط و خطوط میدهد عبدالله پیام به این صورتی که توضیح دادم بود ولی اصل قضیه آن چه که سازمان فکر میکرد. نبود فرض کنید هتلی یک مدیر دارد و این مدیر یک تلفنچی دارد مخابراتش همین تلفنچی است که دستورات را این طور میگفت که عبدالله پیام! یعنی فلانی تماس بگیرد.
-شما در سپاه شبکهی مخابراتی داشتید؟
ما شبکهی مخابراتی منسجم اصلاً نداشتیم، هر تیمی برای خودش شبکهی مستقلی داشت و یکی از راههای حفظ بچهها که ضربه نخورند همین بود. مثلاً از بچههای کمیته شهید طالب طاهری از بچههای تعقیب و مراقبت کمیته بود که داشتند روی یک خانه مراقبت میکردند عدهی دیگری که نزدیک اینها بودند متوجه تیم اینها شدند که داشتند از پشت بام خانهای را مراقبت میکردند منافقین دیگری که از حضور آن خانهی تیمی بی اطلاع بودند و برای خودشان یک خانهی تیمی دیگر داشتند، متوجه این تیم کمیته میشوند و تحت پوشش کمیته میآیند و اینها را دستگیر میکنند از بدشانسیشان از بچههای اطلاعات سازمان هم بودند اینها هم با خیال راحت گفتند ما از بچههای تعقیب و مراقبتیم و در حال انجام مأموریت هستیم؛ آنها هم گفتند ما از کمیته هستیم و برای همین خیلی راحت گیر افتادند.
در عملیات مهندسی منافقین یکی از اعضای خودشان به نام حبیب روستا را به عنوان این که نفوذی بود میگیرند و شکنجه میکنند و میکشند
-دربارهی نفوذ به سازمان هم بگویید.
ما هیچ زمان در نفوذ به سازمان موفق نبودیم ما در مورد سازمان همه کار کردیم اما نتوانستیم نفوذ اساسی بکنیم. این یک واقعیت است در دستگیر کردن، ضربه زدن فراری دادن و در همه جا خدا کمک کرد ولی در مورد نفوذ به سازمان نمیدانم چرا کاری نکرد!