گندهانقلابیهای چپ «ایستار (وضعیت) انقلابی» را از زبان ولادیمیر لنین اینگونه کپسولیدهاند:
الف) بالاییها نتوانند.
ب) پایینیها نخواهند.
ج) گسترش ایستادهگی پایینیها در برابر بالاییها (و حکومت مستقر).
در جریان جنبش زن، زندهگی، آزادی آشکارا همهی شرایط بالا در ایران چیره بود. بالاییها نمیتوانستند (و نمیتوانند) و پایینیها نمیخواستند (و هنوز نمیخواهند)؛ ایستادهگی در برابر سرکوب، سرب و ستم هم بیشتر، پیشتر و گستردهتر از همیشه بوده است؛ اما شوربختانه جمهوری اسلامی هنوز و همچنان سرپا است؛ (۲) و اکنون انگار از ایستار و وضعیت انقلابی بسیار دور افتادهایم! مگر آنکه منتقدان چپ (سلطنتطلبها و چپهایی که راست شدهاند) که حالا گندهانقلابی شدهاند بگویند؛ شب دراز است ...!
اگر هواداران انقلاب بخواهند این راهها و این ادعاها را ادامه دهند، در همسویی با چپهای راستکیش (ارتودوکس) پیشتر رفتهاند؛ و شکلی از فرابودانگاری (ایدیولوژیاندیشی) را پرداختهاند! ادعا و تجربهای که ابطالناپذیرتر از آن است، که برای اندیشمندان و سیاستمدارها اشتهایی برانگیزد!
انگار جهانهای جدید، دیگر همانند جهانهای سنتیی ولادیمیرها نیستند؛ اکنون ما با حکومتهایی روبهرو هستیم که هر چهقدر ناکام و ناتوان، اندامیدهاند؛ و به آسانی میتوانند شهربندان (محکومان) بیدستوپا و نااندامیده را از سر راه بردارند؛ و بر ناکامیها و ناتوانیهای خود سرپوش بگذارند! چنین برداشتی است که بخشی از انقلابیها را دوباره به صف اصلاحطلبی آورد؛ و پزشکیان را به پاستور برد. (۳)
نمیخواهم پیامبری و ادعا کنم انقلاب ناممکن و ناشدنی است؛ اما میخواهم و میتوانم بگویم جهان دیگر جهان ولادیمیر لنین نیست! و نمیتوان منتظر انقلاب شد. باید راهها و چارههای تازهای اندیشید. باید آستینها را بالا زد و از فرهنگ انتظار (و از آسیبهای بسیار آن) برای همیشه برید؛ و پرید. انقلابیهای امروز هرچه قدر هم که به چپها بدوبیراه بگویند، یک نکته را نمیتوانند حاشا کنند؛ انقلابیگری و گندهانقلابیها هنوز بندناف خود را از عمو ولادیمیر جدا نکردهاند. گندهانقلابیها (اهمیت ندارد در جاشناسی سیاسی کجا ایستادهاند.) هنوز خام و خراب عمو ولادیمیراند! آنها دانسته یا ندانسته همان حرفها و نسخهها را در روضههای خود تکرار میکنند؛ و به امید روزی نشستهاند که بالاییها نتوانند؛ پایینیها نخواهند؛ و ایستادهگی در برابر جمهوری اسلامی چنان بالا گیرد که جمهوری اسلامی راهی برای ماندن نیابد.
در این راهبرد خوشخیالانه، خامدستانه و آخرزمانی اما چند شکاف و گاف بزرگ هست.
یکم. آشکار نیست که این انتظار تا کجا و تا کی ادامه خواهد یافت؛ و چهگونه پایان خواهد یافت.
دوم. با رخدادهای جدید (که بازی و برآمد میدان سیاست را دگرگون میکنند) چه باید کرد؟ (۴)
سوم. هزینهی این انتظار را چه کسانی خواهند پرداخت؟ و چهگونه خواهند پرداخت؟
چهارم. بسیاری از ایستادهگان در برابر جمهوری اسلامی آشکارا اصلاحطلب هستند؛ و بسیاری از انقلابیها تنها بیرون از ایران و در صف نشستن بر صندلی قدرت ایستادهاند!
پنجم. در جعبهی ابزار انقلابیها (اگر جمهوریخواه و خشونتپرهیز باشند) دینامیت و بمب نیست؛ و نمیتوانند نشان دهند چهگونه میخواهند جمهوری اسلامی را از قدرت به زیر بکشند؟ به زبان دیگر این جریان برانداز فربودی (واقعی) نیست. آنها گرفتار آرزواندیشی به جای سیاستورزی شدهاند.
ششم. براندازان فربودی (واقعی) هرچند در هزینههای براندازی اندیشیدهاند و در جعبهی ابزار خود به گذاشتن دینامیت و بمب هم خطر کردهاند، اما خود در جایگاهی نیستند که امکانی برای فروکشیدن جمهوری اسلامی از قدرت داشته باشند. و چندان عجیب نیست اگر به همکاری با کشورهایی که دشمن جمهوری اسلامی هستند، رضایت دادهاند. به زبان دیگر این جریانها براندازی جمهوری اسلامی را به مزایده گذاشتهاند! و به همکاری با راست وحشیی اسراییل، جمهوریخواهان آمریکا و حتا برخی از دشمنان منطقهای ایران تن دادهاند! آنها با هزینهی گوشت، پوست و استخوان ایرانیان درون کشور میخواهند راه رفتن جمهوری اسلامی را هموار کنند؛ و بیشتر آنها ایران و منافع ملی را پیشخور میکنند.
هفتم. انقلاب بزرگتر از آن است که حسابرسی و گزیده شود؛ انقلاب به هر جامعهای چپانده میشود. از این گوشه گندهانقلابیها همیشه گرفتار بدپنداری هستند!
با این آورد و برآورد، در برابر جنبشهای مطالبهمحور، برابریطلب، آزادیخواه و مردمسالار چه باید کرد؟ و چهگونه میتوان از پیوستار سیاستورزی ملی در ایران (از اصلاحطلبانهترین سویه تا براندازانهترین ریخت) پشتیبانی و پاسداری کرد؟ (چه ایستادهگی در برابر جمهوری اسلامی حق مردم است.) با جنبش زن، زنده، آزادی (جنبشی که بسیاری از جریانها در تکاپوی مالخود کردن آن هستند!) چه باید کرد؟
پاسخ من بسیار ساده است. نباید گذاشت این جنبشها به مدعیان براندازیی بیمایه و اصلاحطلبی بیخایه گره بخورد؛ و خوراک فرصتطلبها و موجسواران شود. باید از هر سازوکار براندازانه و اصلاحطلبانهای بهره برد، به شرطی که ما را در گذار دمکراتیک پیش برد. نباید گذاشت زبانبازیهای اصلاحطلبانه (گفتاردرمان) و آتشبازیهای براندازان (امید بستن به نیروهای بیرونی) هواداران دگرگونی را خام و خراب کند.
نه براندازی و نه اصلاحطلبی هیچکدام آماج آخر دوستداران ایران نیستند؛ آنها اگر بتوانند و بشود سازوکاری بیشتر نیستند؛ آبادی ایران و آزادی ایرانیان از هر آماج و رویایی بزرگتر است. (۵) بگویید در جعبهی آچار خود برای دگرگونی شرایط موجود چه دارید؟ تا بگوییم چه نسبتی با جنبشهای جاری در ایران، هوای تازه و آزادی دارید.
بگویید با تغییر خود چه نسبتی دارید؟ تا بگویم در تغییر ایران در کجا ایستادهاید.
شعارهای تند و تیز اهمیت ندارد! و ما را به جایی نمیرساند. بگویید چه دریافتی از حقوق منتقدان و مخالفان خود دارید؟ تا بگویم در ایستار آزادی و پیوستار دگرگونی کجا ایستادهاید. رودرروییی گندهانقلابیها امروز و دیروز چندان بارهی تازهای نیست! جنگهای حیدری و نعمتی در تاریخ ایران بسیار قدیمی است و به عصبیت قومی میرسد. به جنگهای زرگری امروز خیره نشوید؛ در مرداد ۳۲ این جماعت یکصدا کنار استبداد ایستاد. نامها و سرنامها بسیار دگرگون شدهاند، اما شوربختانه گندهانقلابیها هنوز خام و خراب عمو ولادیمیراند.
اکبر کرمی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویسها
۱) این سرنام از رمان «کرامر در برابر کرامر» گرتهبرداری شده است. چه در باور و داوری من گندهانقلابیهای امروز و دیروز، یک خانواده اند؛ و از آسیبی همانند رنج میبرند. «انتظار و انقلاب» یا «تسلیم و خشم» دو روی یکسکهاند؛ هر دو هم از تعطیلی سیاستورزی میآیند و هم به تعطیلی سیاستورزی میرسند.
۲) گزارهی پابرجایی جمهوری اسلامی تنها یک گزارهی پدیدارشناسانه است؛ برگفتی در رخدادهای تاریخی است. به داوری من جمهوری اسلامی یک خطر آشکار برای مردمان ایران و جهان است؛ ننگی است در تاریخ ایران که هیچ جایی برای پشتیبانی از آن نمیماند! نقد انقلاب و انقلابیگری را به هیچ روی نباید و نمیتوان به پشتیبانی از جمهوری اسلامی فروکاست. شوربختانه بسیاری از براندازان از امکانهای جدایش رویاهای خود از فربودها (واقعیتها) برخوردار نیستند؛ و هر تکاپویی برای سیاستورزی را به حساب پشتیبانی از جمهوری اسلامی میگذارند. چنین رفتاری به گونهی ترفندی و برای فروکوفتن جریانهای همآورد ممکن است، دریافتنی و حتا پذیرفتنی باشد. اما چنانچه چنین ترفندی جایگزین راهبرد شود، با دریافت حتا کمدستانه از سیاستورزی بیگانه میشود؛ و جعبهی ابزار ملی را از یکی از جریانها و ابزارهای بنیادین خود خالی میکند. پشتیبانیی سیاستمدارهای ملی از یک جریان سیاسی یا فرهنگی طبیعی است؛ اما طبیعی نیست اگر این رفتارها تا حذف جریانهای همآورد ملی پیشبرود و جعبهی ابزار ملی را از آن جریانها و آچارها خالی کند. سیاست ملی ریختی از سودهای ملی است؛ درنتیجه سیاستورزی و همآوردیهای ملی نمیتواند به گونهای دریافت شود که با سیاست ملی همراستا نباشد. شوربختانه سیاهیلشگر برانداز از امکان جدایش راهبرد از ترفند برخواردار نیست؛ و به آسانی میتواند یک ترفند سیاسی را تا مرتبهی راهبرد بالاببرد. چنین خطایی در دستان سیاستمدرارهای چرندباف، دموگاگ و مردمفریب ورز میخورد و دوباره به سیاهیلشگر این جریانها بازمیگردد و آنها را از پای درمیآورد.
۳) بخشی از مردمان ایران که در سالهای ۱۴۰۱-۱۴۰۲ انتخابات فرمایشی و نمایشی علی خامنهای را از دستکم معنا خالی یافته بودند، در انتخابات چهاردهم ریاستجمهوری دوباره به اصلاحطلبان و اصلاحطلبی بازگشتند و بخشی از تخممرغهای خود را به ناچار در سبد آنها گذاشتند. چنین رفتاری برای کسانی که استخوانی در گلو دارند؛ و برای رفتن جمهوری اسلامی لحظهشماری میکنند، بسیار دشوار و فربودانه (واقعگرایانه) بود.
۴) انتخابات جهاردهم ریاست جمهوری در ایران نشان داد چنین دریافتی در گذشته سنگواره شده است؛ یعنی از ریختی از دگماتیزم (نقد قیاسی) رنج میبرد. راندن در میدان سیاست با فرمان ثابت، هرچه هست، سیاستورزی پویا نیست. سیاست به آینده و دگرگونی در میدان سیاست چشم دارد. سیاستورزی یعنی روزآمد کردن سیاست، سیاستمدارها و سازوکارهای سیاسی. سیاستورزی یعنی دیدن میدانها و بختهای تازه!
۵) «حق خطا کردن» متر هر راهکار ملی است. هر سیاست یا برنامهای که بخواهد چنین حقی را انکار کند؛ یا دور بزند؛ سیاست ناملی و نامردمسالارانه است. توسعه در بنیادها به کرسی نشاندن «آزمونها و خطاهای ملی» است؛ که میتواند مردمان یک سرزمین را برابر، آزاد، خودبسنده و خودپا کند. کسانی که از چنین دریافتی بیخبر هستند، در ملیدن (ملی کردن) قدرت و داوری ناراست و ناباوراند. آنها شهروند نمیخواهند؛ و در جستوجوی بالاآوردن و گسترش شهر نیستند. آنها سیاهیلشگر استبداد هستند و میخواهند نظام شهربندی را پیبگیرند.