آنتونیو گرامشی
آنچه رخ میدهد ازاینروی نیست که برخی میخواهند روی بدهد، بلکه بدین خاطر است که تودهی انسانها با میل خویش کنارهگیری میکنند و رخصت فعالیت و کور شدن به گرههایی را میدهند که بعدها تنها شمشیر خواهد توانست آنها را از هم بدرد. اجازهی اشاعهی قوانینی را میدهند که تنها طغیان خواهد توانست آنها را باطل کند و میگذارند انسانهایی بر قدرت سوار شوند که بعدها تنها شورش خواهد توانست آنها را سرنگون کند.
هیچکس از خویش نمیپرسد یا اندکاند کسانی که از خویش میپرسند؛ اگر من هم وظیفهام را انجام داده بودم، اگر سعی کرده بودم ارزشی به ارادهی خویش بگذارم، آیا آنچه رخداده است روی میداد؟
بیزارم از بیتفاوتها! انسانهای دستتنها و بیگانه با شهر، نمیتوانند وجود داشته باشند. آنکه زنده است نمیتواند بهراستی شهروند باشد و موضعگیری نکند. بیتفاوتی کاهلی است، انگلوارگی است، بیجربزگی است. زندگی نیست و ازاینروست که من از بیتفاوتها بیزارم.
بیتفاوتی وزنه مردهی تاریخ است، گلولهای سربی است برای فرد مبدع و مبتکر؛ و مادهی راکدی که در آن غالب هیجانهای درخشان غرق میشوند. باتلاقی است که شهری کهنه را دربر میگیرد و بهتر از دیوارهای محکم و نیکوتر از سینهی جنگجویان از آن شهر محافظت میکند؛ زیرا در مردابهای غلیظ گلآلود خویش حملهکنندگان را میبلعد و از میان میبرد و دلسرد میکند و گاه نیز ایشان را از اقدام قهرمانانه منصرف میکند.
نگرانی از شروع جنگ و فرودگاه خالی از هواپیما