Tuesday, Aug 20, 2024

صفحه نخست » شما مگر کدخدا رستم هستی؟ گیله مرد

Gileh_Mard.jpgاز من می‌پرسد تازه چه خبر؟

می‌گویم: مگر شما در خانه‌تان تلویزیون ندارید؟

در این خزان خبر سرو و گل چه می‌پرسی؟
خبر خرابی باغ است و بی کسی نسیم

می‌گوید: چه ربطی دارد؟ می‌پرسم تازه چه خبر؟

تلویزیون خانه‌ام روشن است. تازه از خواب بیدار شده‌ام. خواب که چه عرض کنم؟ تازه از کابوس‌های شبانه رها شده‌ام.
از آسمان انگار آتش ‌و دود می‌بارد. دو سه هفته‌ای است جنگل‌های دور و بر خانه‌ام می‌سوزند، دیگر آسمانی بالای سرمان نیست.
تلویزیون روشن است، موشک‌های روسی در اوکراین خانمان‌ها به باد داده‌اند، در آن فضای آخرالزمانی پیرمردان و پیرزنان معلولی را می‌بینم که خونین و لرزان از زیر آوار بیرون می‌آیند. گروهی نیز پای وجودشان به گل اجل فرو رفته و دود فراق از دودمان‌شان برآمده است.

نیمی از اوکراین ویران شده است. از غزه نیز جز تلی خاک بر جای نمانده است. اما به قول عطار نیشابوری: نه سامان نالیدن است نه قوت صبر کردن.

در وطنم ـ در آن جغرافیای زوال ـ دارها برافراشته‌اند و پیر و جوان را بر دار می‌کشند. دیگر داستان بردار شدن حسنک وزیر و منصور حلاج و عین القضات همدانی جاذبه خود را از دست داده است.

از سوریه و یمن و سودان و سومالی و لیبی دیگر خبری پخش نمی‌شود، گویی همگان در خواب مستی‌اند و بی خبر از ملک هستی.

جهان امروز چشمانش را بر جنایات پوتین و بشار اسد و آسید علی آقا بسته است.

ویل دورانت می‌گوید: از ۳۶۰۰ سال پیش از میلاد تا کنون انسان تنها ۲۶۸ سال را در صلح گذرانده و مابقی آن را با جنگ و خونریزی سپری کرده است.

قرار است امسال هم به کسی یا کسانی جایزه صلح نوبل بدهند. هیچ کس شایسته تر از پوتین نیست، مگر پوتین چه کم از مناخیم بگین دارد؟ آسیدعلی آقا چطور؟ بهتر است جایزه صلح نوبل را مشترکا به آسید علی آقا و پوتین بدهند تا حق به حق دار برسد.

آنکه او را ز خری توبره باید بر سر
فلکش لعل به انبان دهد و زر به جوال

تلویزیون همچنان روشن است. ده‌ها جوان ایرانی را نشان می‌دهد که خود را درون کامیون هایی که به انگلستان می‌روند چپانده‌اند و به لند نرسیده‌اند. زیر ده‌ها تن بار پنهان شده‌اند. حیران مانده‌ام که چگونه زنده مانده‌اند. حالا در مرز انگلستان گیر ماموران مرزبانی افتاده و دستگیر شده‌اند. می‌ترسند، می‌لرزند، دستبند به دست‌شان می‌زنند، زبان انگلیسی نمی‌دانند.

میانه سال مردی رو به یکی از ماموران می‌کند و به زبان فارسی می‌گوید: مگر شما نمی‌دانید ایران چه خبر است؟ مگر نمی‌بینید هر روز ما را دار می‌زنند؟

مامور مرزبانی حرف‌هایش را نمی‌فهمد. هیچ جای جهان هیچ کس حرف‌های ایرانیان را نمی‌فهمد.

کلافه شده‌ام. شب‌ها کابوس می‌بینم و روزها کابوس‌هایم به حقیقت می‌پیوندد.

آقای فلانی کتابی نوشته است و چند میلیون دلاری کاسبی کرده است. هر تلویزیونی را نگاه می‌کنم می‌بینم نشسته است و زیر ‌و بالای دودمان مفت خواران سلطنتی انگلستان را جلوی آفتاب گذاشته است. مردم جهان به داستان مفت خواران تاجدار علاقه بیشتری نشان می‌دهند تا فاجعه ایران و غزه و اوکراین. انگاری همه خود را به خواب زده‌اند. من نیز.

گاهی به خودم نهیب می‌زنم که: آقاجان! به تو چه؟ چرا نمی‌توانی مثل هر آدمیزاد دیگری بنشینی کشک‌ات را بسابی و نان‌ات را به سق بکشی؟ مگر شما کدخدا رستم هستی؟

خسته‌ام. خسته. خسته از این جهانی که آفاق تا آفاقش بی سروسامانی است و‌ کوچ.

کس لب به طرب به خنده نگشود امسال
وز فتنه دمی جهان نیاسود امسال

ویکتور هوگو می‌گفت: شش هزار سال است که مردم جهان به آدم کشی مشغولند و در این مدت دراز خداوند عالم بیهوده وقت خود را برای پدید آوردن گل‌ها و ستارگان تلف کرده است. دیری است که فرحبخش ترین نوای موسیقی ملل شیپور جنگ است.

پیش از این بر رفتگان افسوس می‌خوردند خلق
می‌خورند افسوس در ایام ما برماندگان

گیله مرد

*

*



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy